tag:blogger.com,1999:blog-10594862469684500762009-03-28T23:49:39.389-07:00عکس باحال
عکس های دختران ایرانی عکس های دختران خارجی عکس دختر عکس سکسی فیلم سکسی کلیپ سکسی داستان سکسی داستانهای سکسی خفن عکس خفن عکس تجاوز پسران به دختران عکس های عاشقانه سکسی موزیک ترانه ویدو رپ راک دی جی ازدواج موقت صیغه زنان نرم افزارهای موبایل کلیپ های حنده دار جالب موبایل دانلود نرم افزارهای رایگان SEX FILM SEXY girls iriani دانلود همه چیز عکس فیلم سوپر پچ های ماهواره استارست کارتهای دی وی بی شبکه های ماهواره ای سکسی عکس های پارتی دختران ایرانی کلیپ رقص دختران رفص دخنر دختران لحت ایرانیrezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]Blogger858125tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-71683132442049244802009-02-24T04:14:00.001-08:002009-02-24T04:14:36.160-08:002009-02-24T04:14:36.160-08:00داستان سکسی منو خاله<div dir="rtl" align="right"><div class="post-body entry-content"><div dir="rtl" align="right"><div dir="rtl" align="right"><strong>من سال ها پيش كه خيلي كوچيك بودم رفته بوديم خونه خالم در شيراز كه يك پسر و يك دختر دارند و من با پسر خالم خيلي راحت بوديم . شب ها كنار همديگه مي خوابيديم و معاملامونو به هم نشون مي داديم و با اونها ور مي رفتيم يك بار كه از اين كارها مي كرديم يكدفعه دختر خالم كه چهار سال از ما دو تا بزرگتر بود خيلي آروم اومد تو اتاق و مچ مادو تا رو گرفت . ما زير پتو بوديم شلوارامونو كشيديم بالاوبعد از جامون بلند شديم . اول خيلي آروم كه كسي بيدار نشه ما رو دعوا كرد و گفت به خاله مي گم داشتيد چه كار مي كرديد؟ با كلي خواهش و منت راضي شد چيزي نگه به شرط اينكه ما دوتا معاملامونو به اون نشون بديم . ما يه نگاهي به هم كرديم و خيلي خجالت مي كشيديم ولي بعد از چند ثانيه دختر خالم با كمال پررويي اول شلوار منو و بعد شلوار برادرشو كشيد پايين . اون موقع معامله من خوابيده بود و اينم بگم كه معامله من يه دو، سه سانتي از پسرخالم بزرگتر بود . بعد گفت شما با اينها بازي مي كرديد بعد با يه دست واسه برادرشو كه راست شده بود گرفت با يه دستشم مال منو ( وقتي دستش به كيرم كه اون موقع دودول بود) خورد يه دفعه راست شد گفت : به به واسه دختر خالت راست ميكني ؟ اون موقع من چيزي نفهميدم . بعد گفت صريع بريد دستاتونو بشوريد و بگيريد بخوابيد و ديگه نبينم از اين كار ها بكنيد .از او قضيه سال ها گذشت تا سال پيش بعد از چند بار كنكور دادن توانست دانشگاه گرگانكه ما اونجا ساكن بوديم قبول شه . و با مادرم قرار گذاشته بود كه پنج شنبه ها هر هفته بياد خونه ما و يه حموم و استراحتي بكنه . (شما كه وضع خوابگاهاي دانشگاه رو مي دونيد)ما تو خونمون اتاق زياد داريم و قرار شد دختر خالم تو اتاق خواب كناري من بخوابه . از مشخصات دختر خالم بگم يه ذره تپل بود سينه هاي گوشتي خيلي بزرگي داره ، البته تا اون موقع من از روي لباس مي ديدم كه داشت لباساشو پاره ميكرد و يك كون كه تو اون سن و سال ها كم پيدا مي شد . من كه پيش دانشگاهي مي خوندم بعضي وقتها براي اينكه سينه هاي گرد قلمبشو ديد بزنم دقيقاْ شباي پنج شنبه جلوي بابا ، مامانم از اون سوالات درسي مي پرسيدم ، مادرمم مي گفت : اذيتش نكن اومده استراحت كنه . ولي دختر خالم با كمال اشتياق مي گفت: اشكال نداره ، شايد بتونم كمكش كنم ، كه مادرم مي گفت: پس بريد تو اتاق اينجا سرو صداي تلويزيون نمي زاره درس بخونيد .البته دختر خالم تو خونه ما روسري نمي ذاشت و خيلي راحت جلوي منو پدرم مي گشت . يك شب كه تو اتاق داشتيم مثلا درس مي خونديم بهش گفتم يه سوال بپرسم راستشو مي گي ؟ گفت : تا چي باشه ؟ گفتم تا حالا با كسي رابطه داشتي ؟ يكم ناز كرد گفت بين خودمون باشه . من يه بار تو شهر خودمون كلاس كنكور كه مي رفتم با يه پسره يه كارايي كردم و هنوز هم با هم رابطه داريم . قراره بياد خواستگاريم .انگار رو كل تنم آب يخ ريخته باشند . ديگه چيزي نگفتم و اون شب همش به ياد دختر خالم با خودم ور مي رفتم .ساعت دونيم نصفه شب بود ، داشتم به خودم مي گفتم دوست داره كه داره منم مي شم دوستش كه يكدفعه از اتاقش كه ديوار به ديوار من بود يه صدايي اومد .ساعتو نگاه كردم ديدم دونيم شبه . اكثر شبا در اتاقشو قفل مي كرد . رفتم پشت درش يواشكي در زدم كه اگر خوابه برم تو يه ديدي بزنم و اصلا منتظر جواب نبودم كه ديدم با صداي تقريباْ بلندي گفت كيه ؟ مونده بودم چي بگم ؟ گفتم: منم . گفت د</strong></div></div></div></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-7168313244204924480?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]0tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-88971690133555476922009-02-24T04:10:00.009-08:002009-02-24T04:14:12.794-08:002009-02-24T04:14:12.794-08:00داستان سکسی من و زن عمو<div dir="rtl" align="right"><div dir="rtl" align="right"><strong>توي سکس عاشق کون کردنم و فوق تخصص کس ليسي را دارم که همين دو تا خصوصيت باعث شده که خيلي ها از من خوششون بياد. بابام سه سال پيش مرد(سرطان گرفت) و فقط من موندم و خواهرم و مامان جون.يک دونه زن عموي نقلي دارم که حدود چهل دو سه سال داره، خيلي هم خوشگل نيست و دوتا دختر داره که هر دو دبستاني اند. عموم اوايل تابستون پارسال(84) توي تصادف مرد .از اون به بعد اکثر کارهاي خونه ي عموم افتاد به گردن من چون تنها خانواده ي ما و عموم و يکي از عمه هام اصفهان هستيم،شوهر عمه ام و بچه هاش که اصلا دنبال کمک به ديگران نيستند و نه عموم پسر داشت و نه من بابا و يا برادر. اواخر پاييز بود که يه روز صبح زن عموم زنگ زد خونه ي ما و به مامانم گفت که من را بفرسته برم خونش بهش کمک کنم چون مي خواست بخاري ها را از انبار که روي پشت بوم بود پايين بياره و نصب کنه. منم مثل هميشه با اينکه بيکار بودم ولي صبح زود بيدار شده بودم کم کم آماده شدم و رفتم اونجا. زن عموم مثل هميشه باهام رفتار ميکرد ولي اگر دقت مي کردي توي حالتش ميشد خوند يه چيزيش هست. خلاصه سرتون را درد نيارم رفتيم با هم آورديم و بخاري ها را به کار انداختيم در ميون کار هم تا ميتونستم طبق عادتم شوخي کردم که يکي دو بارش مورد دار بود اما زن عمو(اسمش سارا بود) چيزي نگفت. بعدش سارا رفت چايي آور منم خوردم. ميخواستم برم خونه يه دوش بگيرم که سارا گفت به وضعت نگاه کن، اگه اينجوري بري بيرون همه بهت ميخندند و تازه مامانت ميگه من بچه ام را تميز تحويلت دادم و ديگه تو را قرض نميده به من. راست ميگفت چون سر تا پام پر بود از خاک هاي توي انباربود. بهم گفت برو توي حموم خودتو بشور ولباس هاتم بذار پشت در تا ببرم بشور.(خونه ي عموم زياد ميرفتم چند باري هم اونجا حموم کرده بودم و بعد از حموم لباس هاي سارا را ميپوشيدم !چون لباس نداشتم.) گفتم باشه ولي قبلش رفتم دستشويي.نشسته بودم به کار خودم که سايه ي يک نفر را روي شيشه ديدم باور نميکردم سارا باشه پس فکر کردم اشتباه ديدم. اما چند لحظه بعد دوباره اومد و رفت. گفتم حتما دختر عمومه و از مدرسه اومده. با خودم گفتم زود بلند بشم تا بيچاره خودشو خيس نکرده. اما وقتي اومدم بيرون خبري از دختر عموم نبود و معلوم ميشد که سارا بوده ولي اگر دستشويي داشت چرا بعد از من نرفت؟؟ وقتي ميخواستم برم توي حموم يه لحظه چشمم به چشمش افتاد و مطمئن شدم که شهوتش گل کرده اما نه اون جرئت داشت و نه من. رفتم حموم. حمومشون دو قسمت داره يک رختکن و دوم خود حمام که با يه در شيشه اي تار از هم جدا ميشند ولي اگر کسي طرف ديگه باشه ميتوني بفهمي که کسي هست!(غيب گفتم) لباس هام را توي رختکن در آوردم و رفتم زير دوش. چون منم دوست داشتم يه اتفاقي بيفته وقتي رفتم زير دوش از عمد شرتم را خيس کردم و دارش کردم به دسته ي در که توي رختکن بود. امدن سارا را حس کردم. قند توي کونم آلاسکا شده بود. سريع لباس هاي منو برداشت و يه فحش هم بهم داد که احمق چرا اينو خيس کردي(آخه بدش اومده بود) و رفت بيرون.بد مدل خورد توي پوزم و حالم گرفته شد. مشغول کار خودم شدم چون اونطور که سارا رفت گفتم بر نميگرده و بر هم نگشت. کارم تموم شده بود و داشتم ميومدم که خودمو خشک کنم که صداي جيغ سارا اومد.سريع يه حوله ي کوچيک دور کمرم گرفتم و پريدم بيرون. ديدم وسط آشپزخونه ولو شده، دويدم طرفش و از اونجايي که کف آشپزخونه ليز بود و دمپايي هاي منم خيس يهو احساس کردم وسط زمين و آسمونم و با کون مبارک فرود امدم روي زمين. خودمو جمع کردم و رفتم دست سارا را گرفتم و بلندش کردم و گفتم:- خوبي؟ چيزيت که نشد؟- چيزيم نشد ولي انگار حال تو بهتره(با سرش اشاره کرد به کير و خايه ي ما) خودم که نگاه کردم ديدم به به! همون دو سانت حوله هم وقتي خوردم روي زمين باز شده.اومدم سريع برگردم برم توي حموم که سارا دستم را گرفت و با حالتي که بوي خواهش ميداد و با شهوت مخلوط شده بود بهم گفت آرش تو رو جون مامانت اينو از من دريغ نکن. من تو را خيلي دوست دارم و از اين کس شعرا.منم ديدم که قسمم داد و ازم خواهش کرد دور از مردونگيه که بهش کمک نکنم!!! بهش گفتم منم خيلي دوستت دارم زن عمو هر کاري هم بتونم برات ميکنم.(لوطي بازي را حال کنيد)ميخواستم بغلش کنم که بلند شد و دستم را گرفت و گفت پاشو بريم توي اتاق. رفتيم توي اتاق و رو به روي هم نشستيم روي تخت. يه کم زل زد توي چشمام ودر همين حال پيرهن گشاد مردونه اي که پوشيده بود را از تنش بيرون انداخت بعد من بهش حمله کردم و شروع کردم به لب بازي.ديگه حالش دست خودش نبود خودش را ول کرد روي تخت و من افتادم به خوردن لب و گونه و گردنش اما حتي يه صدا هم ازش در نمي اومد.به خودم گفتم اينقدر طولش ميدم که خودش التماس کنه. رسيده بودم به گردنش و داشتم ميليسيدم، کم کم اومدم پايين و رسيدم به سر بالايي سينه اش که اصلا بلند نبود و شيب زيادي نداشت. اروم آروم اومدم بالا به نوک قله نرسيدم اما دورش يه دور زدم و رفتم سراغ اون يکي سينه و مثل قبلي به قله نرسيدم.يه لحظه احساس کردم که يه ناله کرد و اين برام بس بود. کار نکرده مي کردم، رفتم سراغ دستش از آرنج به بالا شروع کردم به ليسيدن. دستش که تموم شد رفتم يه راست سراغ قله ي سينه اش و شروع کردم به خورن، دو سه ديقه اي مشغول بودم. و اومدم پايين تر. دو سه دفعه اي روي شکمش رفتم و برگشتم و بعد اومدم پايين اما سراغ کسش نرفتم. رفتم سراغ رون پاش.(شايد بعضي ها بگند مگه اونجا هم براي زن لذت داره؟ بايد بگم اگه طرف توي کارش وارد باشه اينجا هم لذت داره) خوب براش از پايين به بالا ليسيدم که آخرش صداش در اومد و گفت کشتيم نامرد زود باش. حالا نوبت کسش بود. رفتم و صورتم را گرفتم جلوش و اول يه کم بر اندازش کردم،خيلي خوب بود براي من که قبلا فقط کس جنده هايي را کرده بودم که بيشتر به آبکش برنج شبيه بود تا کس!. زبونم را گذاشتم روي کسش و از بالا به پايين رفتم. چوچولش را هم توي راه خيلي راحت پيدا کردم. نشون کردم که راحت دوباره پيداش کنم!. شروع کردم به خوردن لبه هاي کسش. اول فقط باهاش با زبونم بازي ميکردم اما بعد شروع کردم به مکيدنش توي دهنم و آروم گاز زدن لبه هاش.رفتم روي چوچولش و زبونم را گذاشتم روش و يه کم باهاش فشار دادم. اين دفعه ديگه جيغش بلند شد که اميدوارم کرد. با زبونم چوچولش را تحريک ميکردم و با انگشتم اول لبه هاي کسش را و بعد فرستاد توي کسش. يه کم اون تو بازيش دادم و آوردم بيرون. هنوز داشتم به کسش ور ميرفتم که سريع برگشت و به طرف کيرم رفت. کيرم را اول خوب نگاه کرد و يه کم قربون صدقش رفت و بعد کرد توي دهنش.کيرم تازه داشت بلند ميشد و هرچي جون ميگرفت ساک زدنش براش سخت تر ميشد.آخرش صداش در اومد که اين چيه؟ چطور بکنمش توي دهنم؟گفتم نميخوام بکني توي دهنت بخواب. و هلش دادم روي تخت. صورتش توي صورتم بود و سريع خورم را انداختم روش. چون لاغر بود اذيت شد و منم زود دستام را بالاي سرش تکيه گاه کردم و خودم را از روش بلند کردم. کيرم را گذاشتم دم سوراخش و اومدم اذيتش کنم اما با دستش اونو سريع گذاشت دم کسش. منم نامردي نکردم همشو تا ته فرو کردم داخل. خيلي کس توپي بود، خيلي تنگ بود چون بيچاره چند ماهي بود که نداده بود و از بس من تحريکش کردم کسش خيس شده بود، يک لحظه احساس کردم پوست کيرم کنده شد بسکه تنگ بود.گوشم به دهنش نزديک بود و ازجيغش شاش بند کردم! با دستاش شروع کرد به چنگ زدن روي کمرم اما من بعد از چند ثانيه شروع کردم به تلنبه زدن.اول آروم ميزدم و کيرم را هم تا ته فرو نميکردم. يه کم که جلو تر رفتيم کيرم را تا تخمام ميکردم توي کسش.سرعتم را کم کم داشتم زياد ميکردم نه خيلي سريع. چند دقيقه بعد من بودم که با آخرين سرعت و قدرت تلنبه ميزدم و سارا که با تمام توانش جيغ ميزد.هفت هشت دقيقه ادامه دادم و از خستگي خيس شدم.گفتم پاشو تا حالت را عوض کنيم. وقتي ميخواست بلند بشه يه لحظه چشمم افتاد به سوراخ کونش.مطمئن بودم اگه بگم خودش نميده. پس گفتم </strong></div></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-8897169013355547692?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]0tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-33325626531335878212009-02-24T04:10:00.008-08:002009-02-24T04:14:02.611-08:002009-02-24T04:14:02.611-08:00سکس من و دختر دایی<div dir="rtl" align="right"><div dir="rtl" align="right"><strong>آرزو يه دختر 18 ساله است با قد 160 تپل سبزه كه مادرش به رحمت خدا رفته و پدري عياش داره وزياد خونه ما مياد يادم تازه موتور هيوسانگ خريده بودم آخه من عاشق موتور سواريم چندباري ترك موتورم سوارش كرده بودم وهربار كه ترمز جلورو ميگرفتم پستونهاي گندش به پشتم كه ميچسبيد واقعا حالي به حاليم ميكرد خيلي تو نخش بودم يكبار كه تو حياط نشسته بود بيحال شده بود (فشارش افتاده بود)كه زير بغلش و گرفته بودم وداشتم ميبردمش داخل اتاق كه با جراتي كه به خودم دادم پستوناشو قشنگ گرفتم توي دستهام از همون لحظه به خودم قول دادم كه هر جوري شده ترتيبشو بدم .يكروز كه باماشينم اومدم خونه تا موتور رو بردارم و با دوستهام بريم شكار وقتي موتور رو از خونه بيرون آوردم آرزو اومد پيشم سلام كرد و پرسيد كه كجا ميري گفتم دارم ميرم بيرون گفت منم با خودت ميبر ي بيرون گفتم كار دارم ديدم خيلي غمگينه گفتم چيه جواب داد كه حالم گرفته است يه لحظه به خودم گفتم خاك برسر شكار همينجاست ميخواي بري دربه در كجا بشي كه يه كبك بزني زنگ زدم به دوستام گفتم كه نميتونم بيام رفتم تو و به مادرم گفتم كه ميخوام با آرزو بريم بيرون مثل اينكه حالش زياد خوب نيست مادرم كلي ذوق كرد كه ميخوام برادر زاده اش رو ببرم بيرون تا هوا بخوره كلي برام دعا كردموتور رو روشن كردم و سوار پشتم كردمش زدم به يكي از جاده خاكيهاي كه اطراف شهرمون و به يه جاي باصفا ميرسه و خيلي خلوته تو راه بهش گفتم ميخواي تو رانندگي كني گفت من بلد نيستم گفتم خوب يادت ميدم اومد جلو نشست منم خم شدم و دسته فرمان موتور رو گرفتم واي كيرم نشسته بود روي كون خوشگلش كيرم شق شق بود قسم ميخورم همون لحظه اول كيرمو حس كرد اروم راه افتاد يكي دوبار نزديك بود كه بزنتمون زمين حتي يكبار هم منصرف شد كه من خودم بشينم كه با تشويق من ادامه داد ديگه يكم وارد شد بود با سرعت كمي داشت ميرفت دستمو دور كمرش گرفته بودمو خودمو بهش چسبونده بودم واي كه كيرم داشت ميتركيد دستمو يكم بالا تر بردم قشنگ زير پستوناش بود كه يكم فشار دستمو زياد كردم واي كه چه حالي ميداد رسيديم به يه سر پايني تيز خطر ناك بهش گفتم ترمز كن كه خودم بشينم كه بيشعور ترمز جلو رو گرفت و موتور روي خاكها سر خورد جفتمون خورديم زمين با بدبختي موتور رو از رو پاش بلند كردم داشت گريه ميكرد من بهش خنديدم گفتم بلند شو عيبي نداره تا زمين نخوري كه موتورسوار نميشي بلندش كردم بقيه راه رو خودم نشستم رسيديم زير يكسري درخت در يك جاي دنج و پرت كه سالي يك نفر هم از اونجا رد نميشد زير انداز رو پهن كردم و اتش رو بر پا كردم ديدم داره لنگ ميزنه گفتم چيه گفت درد ميكنه مفتم بيا بشين ببينم چش شده اومد نشت پاچه شلوارشو بالا زدم واي عجب ساق پاي زيباي داشت تازه موهاشو زده بود ديدم كه زانوش پوستش رفته ساق پاش كف دستم بود داشتم به زانوش نگاه ميكردم كيرم باز بيجنبه بازي در اورده بود و شق كرده بود اروم داشتم با ساق پاش بازي ميكردم نميدونم چي شد كه صورتمو بردم جلو يك بوس كوچولو به لپش زدم ديدم چيزي نمگه اروم اروم بوس گرفتنم تبديل شد به لب گرفتن از آرزو. ديدم داره همكاري ميكنه و لبم رو ميك ميزنه اومدم كنارش گفت كسي مياد بسه امير گفتم خيالت راحت باشه هيچكس نمياد گفت نه اينجا نميشه بلند شدم و چادر رو باز كردم گفتم بيا تو چادر تا كسي هم اگه از دور اومد نبينه چكار ميكنيم بردمش تو چادر دراز كشيدم پهلوش و اونو به خودم چسبوندم باز هم شروع كردم به لب گرفتن واي چه حالي ميداد ديگه داشتم منفجر ميشدم دكمه مانتوشو باز كردم و تيشرتش رو بالا زدم يه سوتين سفيد بسته بود دستمو بردم زيرشو پستونهاي داغشو تو دستم گرفتم واي كه چه حالي ميداد داشتم ميتركيدم ديدم دستشو برد رو كيرم وداره كيرمو فشار ميده گفت فشارش بدم؟ گفتم اره گفت محكم گفتم اره گفت دردش نمياد گفتم نه با فشار كيرم از روي شلوار نوازش ميكرد زيپمو براش باز كردم كيرمو دادم دستش كمر شلوارشو باز كردم شورت و شلوارش رو باهم كشيدم پايين خدا قسمت همتون بكنه يه كوس 18 ساله ناز و نوبر با يكم مو واي نميدونم چي شد كه زبونم رو گذاشتم روش صداي اخ اوفش بلند شده بود كيرمو بردم جلوي دهنش گفت بدم مياد بهش گفتم منكه مال تورو خوردم تو هم امتحان كن كيرمو تو دهنش گذاشته بود دندوناش كيرمو اذيت ميكرد خوابوندمش كيرمو بردم لاي پاش خيس خيس بود آروم كيرمو به كوسش ميماليدم داشت پرواز ميكرد ميدونستم دختره برش گردوندم كونشو براش ليس ميزدم خيلي خوشش اومده بود كيرمو چرب كردم و بهش گفتم يكم درد داره اما بهت قول ميدم كه لذتش خيلي بيشتر از دردشه آروم كيرمو كردم تو كونش واي مگه ميرفت تو لا مذهب خيلي تنگ بود دادش در اومده بود سر كيرم رفته بود تو ولي آرزو ديگه تحمل نداشت كمرشو گرفته بودم كه يكدفعه با تمام نيرو خودمو بهش چسبوندم كه صداي جيغش تا هفت ابادي اونطرف تر هم رفت ولش نكردم داشت گريه ميكرد وخواهش ميكرد كه درش بيارم بهش گفتم اگه درش بيارم دردش بيشتره ميشه خودتو شل كن تا آروم بگيره بعد چند دقيقه شروع كردم با دستم با چوچولش بازي كردن باز هم حشري شده بود آروم شروع كردم تلمبه زدن خوشش اومد بود باز هم اخ اووفش بلند شده بود ديدم بدنش لرزيد داشتم ميومدم تمام آب كيرمو توي كون نازش خالي كردم كيرمو بيرون كشيدم تا غروب يبار ديگه هم كردمش غروب موقع برگشتن نميتونست درست روي موتوربشينه ديگه هر هفته دوسه بار بهش حال ميدادم</strong> </div></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-3332562653133587821?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]0tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-91445111930476827682009-02-24T04:10:00.007-08:002009-02-24T04:13:55.363-08:002009-02-24T04:13:55.363-08:00جوک سکسی+جوک بی تربیتی+جوک بی ادبی<div dir="rtl" align="right"><div dir="rtl" align="right"><strong>دو تا تركه تو خيابون وايستاده بودن داشتن كوناشونو به هم ميزدن، يكي مياد ازشون ميپرسه: ببخشيد شما دارين چي كار ميكنين؟ ميگن: داريم دوكون باز ميكنيم! يك ماه بعد يارو داشته از همون خيابون رد ميشده، ميبينه ايندفعه دارن كيراشونو به هم ميزنن، ميگه: ايندفعه دارين چي كار ميكنين؟ ميگن: داريم معاملمونو به هم ميزنيم! تركه ميخواسته جلق زدن رو ترك كنه، چهار گوشه حموم رو مي بوسه مياد بيرون! يه كوسه بوده عادت داشته معامله مردم رو ميكنده، تو گونه خودش هم آخرين نمونه باقي مونده بوده، نميتونستن بكشنش. ميگن: چي كار كنيم؟ ميان دندوناش رو ميكنن. بعد از چند وقت يك بابايي داشته تو دريا شنا ميكرده، يهو داد ميزنه: كــوســه! آخ جان! كوسه! آه! آه! كوسه! آه آااااه! سرخپوسته ميره داروخانه يك كاندوم ميخره، بعد از يه مدت مياد ميگه آقا يه كاندوم قوي تر بده. يارو ميگه چرا؟ سرخپوسته ميگه: مرد سرخپوست قوي، زن سرخپوست قوي، كاندوم، بووووم....! يارو بهش يه كاندوم محكم تر ميده، بازم بعد از يه مدتي برميگرده، ميگه: زن سرخپوست قوي، مرد سرخپوست قوي، كاندم بووووم...! اين دفعه يارو يه كاندوم آهني بهش ميده. بعد از يه مدتي زن سرخپوسته سياه پوش مياد ميگه: مرد سرخپوست قوي، زن سرخپوست قوي،كاندوم قوي، تخم طرف چپ بوووووم...! تركه پنچر گيري داشته، زن ميگيره. فرداي شب عروسيشون، زنش ميره پيش باباش شكايت ميكنه كه: اين شوهر من ديشب منو گرفته بود هي فرو ميكرد تو وان حموم! باباهه ميره پيش دامادش ميگه: چرا شب اول زندگي دختر منو هي فرو ميكردي تو وان؟! تركه ميگه: خوب ميخواستم سوراخشو پيدا كنم رشتيه تو جنگ تير ميخوره كيرش كنده ميشه، براش يه كير چوبي ميگذارن. شب عروسيش همين كه مياد با عروس خانوم مشغول كار خير شه، يهو كيره ميشكنه. زنه بهش ميگه: كيرش چوبي بود؟! رشتيه ميگه: نه چوبش كيري بود! يارو ميره تو اداره كون گشادا ميخواسته استخدام شه. جلوي در ورودي، دربون اونجا ازش ميپرسه: ببخشيد ميتونم كمكتون كنم؟ يارو ميگه: من ميتونم يك گلابي درسته رو بكنم تو كونم! ميخوام اينجا استخدام شم. دربونه بهش ميگه: برو خدا پدرتو بيامرزه، من ميتونم يك توپ فوتبال رو بكنم تو كونم، اينجا دربون شدم! يارو گوش نميده ميره تو. منشي دفتر ازش ميپرسه: چيكار ميتونم براتون بكنم؟ باز يارو جريان گلابي و استخدام رو ميگه. منشيه ميگه: من ميتونم يك صندلي رو بكنم تو كونم، اينجامنشي شدم! فكر نكنم اينجا استخدامتون كنند، ولي به هرحال بايد با آقاي معاون دوم صحبت كنيد. يارو ميره تو دفتر معاون، ميبينه داره يك كاناپه رو ميكنه تو كونش! ميگه: اَااه! تو يك كاناپه رو ميكني تو كونت، تازه معاون دوم شدي، پس رئيستون ديگه چه كون گشاديه؟! معاونه ميگه: هيس! ما الان همه تو كون رئيسيم! دوتا خانومه نشسته بودن تو تاكسي، همينجور داشتند از هر دري صحبت ميكردند. يكيشون بر ميگرده به اونيكي ميگه، شما شغلتون چيه؟ يارو جواب ميده: والله من كارم نسبتا راحته، صبح پا ميشم صبحونه ميخورم، ميرم بيرون يك دوري اطراف ميزنم، ميام خونه دوش ميگيرم، دوباره ميرم بيرون،يك مقدار تو خيابون پرسه ميزنم، ميام خونه دوش ميگيرم، بعد ناهار ميخورم، ميرم بيرون يك مقدار ميگردم، دوباره ميام خونه يك دوش ميگيرم، بعد ميرم باز چند ساعت قدم ميزنم، بر ميگردم خونه دوش ميگيرم، ميخوابم... شما شغلتون چيه؟ اونيكي زنه جواب ميده: والله منم مثل شما جندم، منتها اينقدر وسواس ندارم! زن و شوهري بچهدار نميشدند. يه بار شكم زنه اومد جلو، با خوشحالي رفتند دكتر ولي دكتر گفت: خانم شما حامله نيستيد و شكمتون نفخ كرده. چند ماه بعد باز شكم زنه اومد جلو و دوباره رفتند دكتر. دكتر پس از معاينه گفت: اين بار هم شكم شما نفخ كرده! دفعه سوم كه رفتند پيش دكتر و دوباره جواب قبلي رو شنيدند، مرده شاكي شد و با عصبانيت گفت: آقاي دكتر، پس بفرماييد اين تلمبه است نه كير! از تركه ميپرسن: داداش جريان اين بوق زدن تو عروسيها چيه؟ تركه ميگه: ايلده ما قبلاً تو عروسي يه شعري ميخونديم، الانا ديگه فقط آهنگشو ميزنن. ميپرسن خوب چي ميخونديد؟ تركه ميگه: اوني كه تا ديروز نميداد...ديديد داد...ديديد داد! ه روز حسني به خانم معلمش ميگه: خانم اجازه ميدين دست به سينه هاتون بزنم؟ خانم معلم ميگه: اي حسني بيتربيت، اين چه كاريه؟ حسني ميگه: خانم 10 هزارتومان بهتون ميدم. خانوم ميگه: خوب بيا ولي به كسي نگي. چند دقيقه بعد حسني ميگه: خانون اجازه ميدين دست به پشتتون بزنم؟ خانم معلم ميگه: حسني رو بهت دادم، رودار شدي؟ حسني ميگه: خانم 5 هزارتومان بهتون ميدم. خانم ميگه: بيا ولي به هيچكس نگي. چند دقيقه بعد حسني ميگه: خانون اجازه ميدين دست به كستون بزنم. خانم ميگه: اي حسني... ديگه خيلي رودار شدي. حسني ميگه: خانم هزار تومان ديگه بهتون ميدم. خانم ميگه: ديگه آخرين باره. چند دقيقه بعد حسني ميگه: خانم اجازه ميدين بكنمتون؟ خانم معلم ميگه: اي حسني بد! حالا چقدر پول ميدي؟ حسني ميگه: خانوم 25 هزارتومان. خانوم ميگه: خوب بيا ولي به هيچكس نبايد بگي و .... خانوم معلم با خوشحالي ميره پيش خانوم مدير و ميگه: خانم مدير حقوق اين ماه من رو بدين و يك مرخصي يك ماهه هم ميخوام. خانم مدير ميگه: مگه ندادم دست حسني كه بهتون بده! يك روز يه مرده داشته آمار زنهاي پريودي رو ميگرفته. در يه خونه رو ميزنه. يه مرده در رو باز ميكنه. ميگه: آقا ببخشيد خانوم شما پريود ميشه؟ مرده دهنشو پاك ميكنه و ميگه: مگه معلومه؟ ترکه ميره داروخونه، ميگه: آقا يه کاندوم لارج بدين. يارو يکي براش مياره. ترکه ميره بيرون بعد از يک مدت برميگرده، ميگه: ببخشيد، بزرگترش رو ندارين؟ داروخونه چي ميره يک سايز بزرگترش رو مياره. باز ترکه ميره، بعد از ده دقيقه مياد، ميگه: ببخشيد ازين بزرگترش رو نداريد؟! باز يارو يکي بزرگترش رو بهش ميده. خلاصه چند بار اين قضيه تکرار ميشه و هي ترکه بر ميگرده ميگه: بزرگترش رو نداريد؟! تا يارو داروخونه چي شاکي ميشه، دنبال ترکه ميره بيرون ببينه اين چيکار ميکنه. ميبينه داره کاندومه رو ميکشه سرش! با تعجب ميگه: بابا چرا اينو ميکشي سرت؟! ترکه ميگه: آخه قراره من تو تئاتر نقش کير رستم رو بازي کنم! ترکه ميره داروخونه ميگه: يه کاندوم کدئين دار ميخوام! داروخونه چيه ميگه: چرا؟ واسه چي؟! ترکه ميگه: آخه يه سردرد کيري گرفتم! زنه ميره دكتر، ميگه: آقاي دكتر كمكم كنيد، من هركار ميكنم نميتونم جلوي خودم رو بگيرم، همش ميخوام بدم! دكتره ميگه: خوب خانم تو سن شما اين طبيعيه! شما بايد ازدواج كنيد. زنه ميگه: آقاي دكتر الان چهارساله ازدواج كردم، ولي كمكي نميكنه، هنوز همش ميخوام بدم! دكتره ميگه: خوب بعضي موارد پيش ميد كه هورمونهاي جنسي زياد فعاليت ميكنند، شما سعي كنيد يك دوست پسر پيدا كنيد تا ارضاتون كنه. زنه ميگه: والله آقاي دكتر، 15 تا دوست پسر دارم، ولي كافي نيست، باز هميشه ميخوام بدم! دكتره كف ميكنه، ميگه: خوب در موارد خيلي نادر، عواطف فاميلي باعث ميشه فرد به ارضاي جنسي نرسه. شما سعي كنيد با يكي دو تا از اهالي فاميل رابطه صميميتر برقرار كنيد. زنه ميگه: والله آقاي دكتر، با همة مرداي فاميل رابطه دارم، ولي بازم كافي نيست، همش دلم ميخواد بدم! دكتره شاكي ميشه، داد ميزنه: خانم شما مريضيد!! زنه ميگه: قربون دهنت آقاي دكتر! اينو به شوهرم بگيد كه صبح تا شب ميگه من جندم خانم معلمه سر كلاس از يه بچه تخسه مي پرسه: اگه سه تا گنجشك سر يه شاخه درخت نشسته باشن، بعد ما يكيشون رو با تير بزنيم، چند تا گنجشك رو درخت ميمونه؟ بچهه ميگه: هيچي! معلمه ميگه: نخير دو تا ميمونه. بچهه ميگه: خوب اون دو تا هم از صداي تير فرار ميكنن ديگه. معلمه يكم فكر ميكنه، ميگه: جوابت درست نبود ولي از طرز فكرت خوشم اومد! بعد شاگرده ميگه: خانم حالا ما يه سوال بپرسيم؟! معلمه ميگه: بپرس. پسره ميگه: اگه سه تا خانم تو خيابون بستني بخورن، اولي گاز بزنه، دومي ليس بزنه و سومي ميك بزنه، كدومشون ازدواج كرده؟! معلمه يكم فكر ميكنه، ميگه: خوب معلومه، سومي! بچهه ميگه: نه...جوابتون درست نبود. اوني كه حلقه دستشه ازدواج كرده، ولي از طرز فكرت خوشم اومد! لره ميخواسته با زنش کار خير کنه ولي بچش مزاحم بود.بهش گفت بابا بيا اين هزار تومان رو بهت ميدم پونصدش رو ماست بخر باقيش سي خودت.بچهه گفت نيخم! نيخم! نيخم!(نميخوام).باباهه گفت پس بيا اين هزارو پونصدو بگير پونصد رو ماست بگير هزار سي خودت.بچه گفت نيخم !نيخم! نيخم!باباهه گفت عجب بس بيا ديگه اين دوهزار تومان رو بگير پونصد ماست بگير و هزار و پونصدش سي خودت.بازم بچه گفت نيخم!نيخم!نيخم!باباش عصباني شد گفت پدر سگ پس تو بيا داتو (مادرتو) بکن تا من برم ماست بگيرم! يه روز يه خانومه ميره پيش خياط و ميگه: يه لباس ميخوام كه وقتي دولا شدم، شورتم پيدا بشه، سينههام ديده بشه، نافم هم معلوم باشه! خياطه ميگه: خانوم جون، من يه لباس ماكسي برات ميدوزم، هر جا رفتي همون اول خودت بگو كه اوضاعت خرابه شكم دختر همسايه كه آمد به جلو يادم از كرده خويش آمد و هنگام درو گفتم اي بخت بخوابيدي و خورشيد دميد گفت بايد ز عقب ميزدي احمق نه جلو تهرانيه و تركه و رشتيه داشتن در باره دختراشون با هم حرف ميزدن، تهرانيه ميگه: من دو هفته پيش تو جيب دخترم سيگار پيدا كردم، تا اون موقع اصلاً خبر نداشتم كه دخترم سيگار ميكشه. رشتيه ميگه: اي بابا! من اون هفته توكيف دخترم قوطي ودكا پيدا كردم! تا اون موقع اصلاً نميدونستم كه دخترم عرق ميخوره!! تركه ميگه: بابا اينا كه چيزي نيست! من ديشب تو كيف دخترم كاپوت مصرف شده پيدا كردم! تا اون موقع اصلاً نميدونستم كه دخترم كير داره! تركه و كرده قرار ميگذارن همديگه رو بكنن. اول تركه ميكنه، كارش كه تموم ميشه يهو خجالت ميكشه، سرشو ميندازه پايين. كرده مياد جلو بغلش ميكنه، بهش ميگه: سرتو بگير بالا پهلوان... كان مرد كردي! يك جناب يُبسي زن ميگيره، شب ميرن تو حجله، يارو مياد آقا بزرگ بازي درمياره، ميپرسه: عزيزم، مامانت سفارشهاي لازم رو بهت كرده؟! دختره كه دوزاريش نيافتاده بوده، ميگه: آره عزيزم، ولي بين خودمون باشه، اين مامان من اونقد امله كه من ترجيح ميدم روشهاي هميشگي خودم رو حفظ كنم! شباهت زن و تقويم چيه؟! دوتاشون وقتي قرمزن تعطيلن يه يارو داشت دوستش رو نصيحت ميكرد كه ديگه سيگار نكشه دوستش گفت هر كاري ميكنم نميتونم سيگارو ترك كنم .دوستش گفت يه راه خوب بلدم ، قبل از اينكه سيگار بكشي اونو بكن تو كونت ، وقتي اينكار و بكني از سيگار بدت مياد .بعد از چند وقت دوستش رو ديد ، گفت سيگارو ترك كردي .دوستش گفت: " نه بابا دهنم سرويس شد ، سيگارو كه ترك نكردم هيچ ، هر دفعه يه سيگار از دهن ميكشم يه سيگارم از كون . تركه ميميره، ميبرنش جهنم. بهش ميگن: تو بايد اينجا كارهم بكني. كارش اين بوده كه بايد ديگهاي عظيمي كه توش جندهها رو ميجوشوندن رو هم ميزده. يه روز همونطور كه مشغول بوده، يهو ميبينه يك از بچه محلاش داره واسه ديگ بغلي هيزم ميبره. دوتايي شروع ميكنن باهم گپ زدن و از كار و كاسبي گله كردن و خلاصه حواسشون پاك از هرچي ديگ و جنده پرت ميشه. بعد از يك مدتي تركه يك نگاهي به ديگ ميندازه ميبينه يك جنده سياه پوست اومده رو. هول ميشه به دوستش ميگه: غضنفر زود برو بذار به كارم برسم، جندهها ته گرفتن! پسره زبونش ميگرفته، صبح دير ميره مدرسه، خانوم معلمشون ميگه: چرا دير اومدي؟! ميگه: خانم لام دول بود! خانمشون ميگه: خوب عزيزم من هر شب لام دوله ولي ببين چه زود ميام! تركه با دوست دخترش ميره كوه، همينجوري كه داشتن ميرفتن يه دفعه نيرو انتظامي ميريزه. سربازه بهش ميگه: شما اينجا چي كار ميكنين؟ اين خانوم كيه باهات؟ تركه ميگه: من كه كوه نورد حرفهايم، اينم وقتي من اومدم همينجا بود، مثل اينكه كُس كوهيه! شيرهايه ميميره، ميبرنش بهشت. دو سه روز ميگذره، يك روز ميان ازش ميپرسند كه همه چي ميزون هست يا نه، ميگه: والله همه چيز عاليه، فقط يوخده شـوژ مياد! ميبرنش دم مرز جهنم كه يخورده گرماي جهنم بخوره بهش، بلكن گرم شه. دوباره بعد از چند روز ميان ميپرسند: خوب اوضاع چطوره؟ ميگه: والله همهچي خوبه، ولي هنوز يوخده شـوژ مياد! ميگن بابا تو اصلاً لياقت بهشت رو نداري، ميندازنش تو جهنم! بعد از چند روز ميان، ميپرسند: خوب بالاخره گرم شدي؟ ميگه: والله اينجا بهتره، ولي هنوز هم يوخده شـوژ مياد! شاكي ميشند ميندازنش طبقه هفتم جهنم، تو مركز آتيش. چند روز ميگذره، ميان بهش سر بزنن ببينيند اوضاع احوالش چطوره. تا درو باز ميكنند، يارو داد ميزنه: داداش اون درو ببند، تازه اينجا هوا گرفته بود به يه نفر گفتن چه وقتي خيلي ضايع شدي گفت:يه روز دختر خالم بهم زنگ زد گفت: بيا خونه خاليه!! منم خوشحال شدم رفتم. در و که باز کردم ديدم کسي نيست! دختر خالم گفت: من ميرم تو اتاق تو هم 5 دقيقه ديگه بيا تو!! منم 5دقيقه بعد رفتم تو ديدم همه ميگن تولد نولد تولدت مبارک. بعد به طرف ميگن خب چه ربطي داشت! ميگه: آخه لخت رفته بودم تو تهرونيه خوابيده بوده كنار زنش، يهو هوس كار خير ميكنه و شروع ميكنه آروم آروم با پر و پاچة حاج خانوم ور رفتن. زنش پشتش رو ميكنه بهش، ميگه: رامين بيخود فكراي الكي نكن... فردا بايد برم دكتر زنان، اونجام بايد تميز باشه! تهرونيه ميخوره تو پرش، يكم واسه خودش چرت ميزنه، بعد يهو خوشحال بلند ميشه، به زنش ميگه: شقايق جون، فردا وقت دندونپزشكي كه نداري؟ مزاحمه زنگ ميزنه خونة يه تركه، ميگه: ببخشيد گوشي دستتونه؟ يارو ميگه: بعله. ميگه: خوب پس بيزحمت بكنيدش تو كونتون! تركه شاكي ميشه و قطع ميكنه. سه چهار ساعت بعد باز مزاحمه زنگ ميزنه همون خونه، ميگه: ببخشيد گوشي دستتونه؟ تركه مياد تيز بازي در بياره، ميگه: نه! مزاحمه با صداي متجب ميگه: اِااِ... يعني هنوز تو كونتونه؟ قاضي به شاهد كه يه ترك بود ميگه: لطفا" بريد تو جايگاه شهود و كتاب انجيل رو بگيريد دستتون و قسم بخوريد كه راست ميگين. تركه ميره جايگاه شهود و انجيل رو ميگيره دستش و بلند ميگه: اين تو كون آدم دروغگو يه روز يه زنه صداش نازك بوده ميره دكتر واز دكتره دوائي مي خواد تا صداش كلفت بشه دكتره يه نسخه نوشت وبه زنه گفت:خانم اين دارو يه كم عوارض جانبي داره.زنه گفت:اشكالي نداره بعد از يه ماه زنه ميره پيش دكتره وگفت: آقاي دكتر صدايم كلفت شد.خيلي ممنون. دكتر گفت دارو هيچ عوارضي نداشت؟ زنه گفت: بله آقاي دكتر.كمي سينه ام مو درآورده.كه اونهم به تخمم مسؤل خوابگاه دخترا همه دخترا رو جمع ميكنه، ميگه: ديشب يه مرد اومده بوده تو خوابگاه. همه ميگن: واااي... يكي ميگه: هه هه هه...! مسؤل خوابگاه ميگه: اينطور كه فهميديم اين مرده رفته بوده تو اتاق يكي از دخترا. همه ميگن: واااااي... يكي ميگه: هه هه هه...! مسؤل خوابگاه ميگه: تازه، يه كاپوت هم پيدا شده. باز همه ميگن: وااااااي... يكي ميگه: هه هه هه...! مسؤل خوابگاه ادامه ميده: ولي گويا اون كاپوت سوراخ بوده. همه ميگن: هه هه هه... يكي ميگه: واااااي يه روز تركه تصادف كرد و معاملش كنده شد .رفت پيش دكتر گفت يه معامله مصنوعي واسم بزاردكتر ديد يارو كس خله . گفت آهني ميخواي يا چوبي .تركه گفت هر دوش. بعد از چند سال دكتره تركه رو توخيابون ديد . بهش گفت مشكلي نداري . تركه گفت نه بابا بچه دارم شدم . دكتره با تعجب گفت : راست ميگي؟ چند تا 2 تا . پينوكيو كه هميشه از مدرسه فرار ميكنه . آرنولد هم سر چهارراه همش دعوا ميكنه</strong> </div></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-9144511193047682768?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]0tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-79041630901906660522009-02-24T04:10:00.006-08:002009-02-24T04:13:44.173-08:002009-02-24T04:13:44.173-08:00سکس خانوادگی داستان<div dir="rtl" align="right"><div dir="rtl" align="right"><strong>ن يه خواهر دارم به اسم نسيم که 18 سالشه ولي چون يه کمي درشت اندام و خوش هيکله هم سن من به نظر مياد. يه خاله هم به اسم مريم دارم که اون هم 30 سالشه و حدود 5 سال پيش به علت مشکل نازايي از شوهرش طلاق گرفته والان با پدربزرگ و مادربزرگم زندگي ميکنه. مدتها پيش وقتي با سايت سکس خانوادگي آشنا شدم نظرم در مورد افراد خانواده و فاميل به کلي عوض شد. مخصوصا در مورد خواهرم و خاله ام. آخه من با اين دو تا خيلي نزديک و صميمي بودم وهم اينکه بيشتر اوقاتم رو با اونها مي گذروندم، از همه مهمتر اينکه اونها براي من از همه محرمتر بودن و به نظر من (بر اساس نتايجي که اينجانب بعد از مطالعه ي سايت سکس خانوادگي گرفتم) سکس با محارم (مخصوصا خواهر) لذتبخشترين چيزيه که تو دنيا پيدا ميشه.هميشه وقتي در مورد مسئله ي سکس با خواهر و خالم با خودم فکر مي کردم شرمم ميشد و يه توسري به خودم تو ذهنم ميزدم و مي گفتم که بهتره اين فکرهاي فاسد رو از تو فکرم بندازم بيرون. روزگار طبق روال عادي داشت ميگذشت که عجيب ترين اتفاق عمرم به وقوع پيوست .پدر و مادرم به همراه برادر کوچکترم براي زيارت چند روزي رو رفته بودن به مشهد و من و خواهرم تنها تو خونه مونده بوديم. يه روز صبح از خونه اومدم بيرون و همراه دوستام که از قبل با هم قرار داشتيم رفتيم پي گردش و تفريح و استخروخوشگذراني. بالاخره کارم بيرون تموم شد و بعدازظهر خسته و کوفته اومدم خونه. وقتي به خونه رسيدم ديدم کسي خونه نيست و خلوته. بعد اينکه لباسامو عوض کردم با خودم گفتم شايد خواهرم تو اتاقش باشه. براي همين به طرف اتاقش رفتم و بدون اينکه در بزنم وارد اتاق شدم واز صحنه اي که جلوي چشمام ديدم سرجام ميخکوب شدم. کم مونده بود سکته کنم. خالم و خواهرم رو ديدم که لخت مادر زاد تو تخت افتادن و دارن با هم حال مي کنن. اولين باري بود که لز دو تا زن رو از نزديک مي ديدم. اونام با ديدن من هول شدن و خالم دستپاچه زود ملافه رو کشيد رو خودش و خواهرم تا من بدن لختشون رو نبينم. قبلا هم متوجه شده بودم که اين دو تا هميشه تو اتاق يواشکي يه کارايي مي کنن ولي اصلا فکرش رو هم نمي کردم که اين دوتا اين کاره باشن. آخه خالم زن متين و مومني بود. خواهرم هم همين طور.منم که هاج و واج داشتم به اونها نگاه ميکردم، يک دفعه فکرهاي خوبي به ذهنم رسيد. رفتم به طرفشون و ملافه رو گرفتم و کشيدم به طرف خودم ولي خواهرم ملافه رو به زور چسبيد و نگذاشت. يه دفعه ديگه محکمتر زور زدم و ملافه رو از روشون ورداشتم و انداختم کنار. هر دوشون با يه دستشون جلوي کس وبا يه دست ديگشون جلوي سينه هاشون رو گرفتن تا من نبينم و شروع کردن به جيغ زدن. گفتم داشتين چيکار مي کردين. خالم گفت هيچي، از اتاق برو بيرون تا بعدا با هم صحبت کنيم. گفتم خيال کردين، هيچ خجالت نمي کشين.خواهرم گفت بهمن تو رو خدا از اتاق برو بيرون تا ما لباسامون رو بپوشيم بعد مي آييم با هم صحبت ميکنيم. من هم که بهترين فرصت زندگيم رو بدست آورده بودم و نمي خواستم فرصت رو از دست بدم فکراي جالبي به ذهنم اومد. گفتم من هم تو بازي هستم. دو تاشون هم يه نگاهي به من انداختن و گفتن بهمن تو رو به خدا برو و ديوونه بازي در نيار. به حرفاشون توجهي نکردم و شروع کردم به درآوردن لباسام. خواهرم يه جيغي زد و گفت ديوونه شدي بهمن. به حرفها و التماسهاشون توجهي نکردم و تمام لباسام رو در آوردم.فقط يه شورت تنم بود.ديگه چيزي نمي گفتن و آروم شده بودن. رفتم نشستم بغل خالم و بازوهاشو گرفتم . اولش خودش رو عقب مي کشيد ولي من با زور کشيدمش به طرف خودم و يه لب ازش گرفتم. تو همون حال با دستام تند تند لمسش مي کردم. اونم داشت کم کم راه ميومد. خواهرم هم از اون طرف داشت ما رو نگاه مي کرد. يواش يواش شورتمو هم درآوردم و شدم مثل اونها. حالا کم کم داشت کارمون شروع مي شد. ديگه اين موضوع داشت برامون عادي مي شد. انگار نه انگار که ما داريم با هم چه کاري رو انجام مي ديم. با خنده يه نگاهي به خالم انداختم و اون هم که ديگه کاملا تو خط افتاده بود سرش رو آروم خم کرد و کيرم رو با دستش گرفت وشروع کرد به خوردن کيرم. داشتم از لذت و خوشحالي پرواز ميکردم. بعد چند لحظه يه فکري به نظرم رسيد. خالم رو زدم کنار و بلند شدم و رو تخت خوابيدم. طوري که سر و يه کمي هم از بالاي کمرم رو به ديوار تکيه دادم. بعد به خالم گفتم که بياد و کارش رو ادامه بده اونم از خدا خواسته اومد و شروع کرد به ساک زدن کير خواهرزاده اش. يه نگاهي به خواهرم انداختم و بهش اشاره کردم بياد به طرف من. اون هم زورکي و با خجالت خودش رو به من رسوند. دستش رو گرفتم و بهش گفتم رو من بشينه. اون هم همين کار رو کرد و من هم شروع کردم به خوردن پستوناش.از اين کار داشت لذت مي برد. تو يه عالم ديگه اي بودم . از يه طرف خالم داشت کيرمن رو ميخورد و از طرف ديگه من هم داشتم سينه هاي خواهرم رو با ولع تمام ميخوردم. تو اون لحظات ديگه هيچ آرزويي نداشتم. کم کم احساس کردم داره آبم ميآد. خواهرم رو از روم زدم کنار و کيرم رو از دهن خالم آوردم بيرون و بهش گفتم که به پشت رو تخت بخوابه. اون هم همين کار رو کرد من هم روش خم شدم و به خواهرم گفتم که اون هم از عقب کير من رو ساک بزنه. اولش امتناع کرد و گفت که از اين کار بدش مياد ولي بالاخره با حرفهاي خالم و اصرار اون راضي شد که اين کار رو برام بکنه. اول کار با اکراه کيرم رو تو دهنش کرد و با چندش تمام و ناز و افاده چند تا ساک کوچيک به کيرم زد ولي کم کم اوضاع براش عادي شد و مثل حرفه ايها شروع کرد به خوردن کيرم ومنو به لذتي عميق و فراموش نشدني رسوند. من هم بي کار ننشستم و شروع کردم به لب گرفتن و خوردن صورت و گردن خالم که زير من دراز کشيده بود. اول حسابي ازش لب گرفتم و گردن و صورتش رو خوردم، بعد يواش يواش اومدم پايينتر و از بالاي سينش شروع کردم به ليسيدن تا رسيدم به پستوناش. پستوناش شيپوري بودن و آدمو حشري ميکردن. رو پستوناش زياد مکث کردم و حسابي اونارو ديوانه وار خوردم.کم کم داشت صداش در مي اومد. بعد پستوناش اومدم پايينتر و شکم و نافش رو حسابي ليس زدم. کم کم داشتم به کسش ميرسيدم. کس واقعا زيبايي داشت. تپل و گوشتي و تنگ. کسش کاملا بي مو بود. کس خواهرم هم همين طور. مثل اينکه از قبل به خودشون رسيده بودن. بدنشون يه مو هم نداشت. کس هردو تاشون صاف صاف بود. يه ليس محکمي به کس خاله مريم زدم و اون هم با يه آه بلند جواب محبتم رو داد. بعد نشستم و پاهاشو زدم بالا و شروع کردم به ليس زدن ساقهاش. از نوک انگشتهاي پاش مرتب ليسيدم تا انتهاي رونهاش. آه و نالش بلند شده بود. همه جاي بدنش رو ليس زدم . از لاله ي گوشش گرفته تا نوک انگشتاي پاش. حتي زير بغلاش رو هم حسابي خوردم. از اين کار خيلي لذت برد. حالا ديگه نوبت کسش بود. خم شدم رو کس خالم وبه خواهرم گفتم که ساک زدنش رو از عقب ادامه بده.اونم دست به کار شد و به کارش ادامه داد. من هم شروع کردم به خوردن کس خاله جان و حالا نخور کي بخور. ديوونه وار داشتم کسش رو ميخوردم. اون هم از شدت لذت ديوونه وار آه و ناله مي کرد. لبهاي کسش رو تماما انداخته بودم تو دهنم و داشتم مي مکيدم. بعد با دستام کسش رو از هم وا کردم و زبونم رو انداختم اون تو و شروع کردم به ليسيدن لاي کسش. زبونم رو محکم مثل کير توي کسش فشار ميدادم ومي خواستم همه اش رو تا ته بکنم اون تو. بعد رفتم سراغ چوچوله ي کسش و چند لحظه با زبونم اونو بازي دادم. خاله ام از اين کار خيلي خوشش اومده بود. ديگه حسابي از خوردن کسش سير شده بودم. بلند شدم و با خودم گفتم ديگه وقتشه که مرحله ي نهايي و اصلي کار رو انجام بدم. همون طوري که خاله ام رو تخت به پشت خوابيده بود جلوش نشستم ، پاهاش رو از هم وا کردم ، رفتم وسط پاهاش و پاهاش رو انداختم رو شونه هام. با لبخند يه نگاهي به خاله ام کردم و بدون اينکه چيزي بگم کير شق کرده ام رو کذاشتم جلوي دروازه ي کسش و آروم فشار دادم تو. (اولين بار تو عمرم بود که کس ميکردم. اصلا راستش رو بخواهيد اين اولين سکس من بود. وهر چي ياد داشتم از فيلم سوپر و داستانها و از اين جور جاها ياد گرفته بودم.) اولاي راه کيرم به سختي تو ميرفت. کسش خيلي تنگ بود. آخه پنج سال پيش که از شوهرش طلاق گرفته بود از اون به بعد کسش دست نخورده مونده بود. واي چه کس تنگي. هيچ کسي جاي کس تنگ رو نمي تونه بگيره. پاهاش رو از شونه هام اناختم پايين و روش خوابيدم و کيرم رو دوباره به داخل کسش هدايت کردم. يه کم که بيشتر فشار دادم کيرم بيشتر رفت تو و احساس عجيبي بهم دست داد. انگار که کيرم رو توي روغن يا کرم کرده باشم. اونقدر تنگ بود که احساس ميکردم انگار يکي محکم داره با دستش کيرمو فشار ميده. بعد در حالي که خاله ام داشت از شدت لذت فرياد ميزد شروع کردم آروم به تلمبه زدن. بيچاره بعد پنج سال دوباره به يه نوايي رسيده بود. همون طور داشتم آروم تلمبه ميزدم که داد و فرياد خاله ام بيشتر شد. فهميدم که ميخواد ارضا بشه. من هم داشت کم کم آبم مي اومد. براي همين تلمبه رو سريعتر کردم و بعد از چند لحظه خاله ام يه جيغ کوتاه با يه آه بلند کشيد و به اوج لذت ممکنه يعني ارگاسم رسيد. موقع ارگاسم کسش خيلي داغ شده بود. سرازير شدن آب کسش رو هم رو کيرم احساس کردم. بعدش من هم با يه کمي فشار کيرم رو بيشتر دادم تو و با فشار هر چه تمامتر آب درونم رو تو کس و شکم خاله ام خالي کردم.احساس فراموش نشدني بود. همون طور بي حال روي خاله ام افتاده بودم. بعد چند لحظه از روش بلند شدم و يه نگاهي بهش کردم. هردوتامون خنديديم. بعد يه نگاهي به نسيم که اون ور ايستاده بود انداختم و فهميدم که هنوز کارم تموم نشده. بلند شدم و گرفتمش کشيدم به طرف خودم. اونم با ناز خودش و عقب مي کشيد و هي امتناع مي کرد. فکر کنم که يه کمي شرمش مي شد. خاله ام به شوخي گفت خجالت نمي کشي مي خواي خواهر خودت رو بکني. گفتم من دو ساعته دارم سينه هاي اينو ميخورم و اين هم دو ساعته کيرمو براي من ساک زده، حالا ديگه چيزي براي خجالت نمونده. در ثاني خاله ام رو که شما باشين کردم،حالا از کردن خواهرم خجالت بکشم؟ نسيم رو کشيدم رو تخت و خالم از جاش بلند شد. خواهرمو به پشت خوابوندم و خودم هم رفتم روش. اولش خيلي امتناع ميکرد ولي وقتي ديد که من دارم عصباني مي شم ديگه چيزي نگفت. شروع کردم به لب گرفتن ازش. تمام صورت وگردنشو حسابي خوردم. نسيم رو هم مثل خالم از لاله ي گوش تا نوک انگشتهاي پاش ليس زدم. خيلي حال ميکرد. سينه هاش خيلي حال داد. سفت و محکم و برجسته بودن. مثل توپ تنيس. بعد برش گردوندم و رو شکم خوابوندمش و شروع کردم به ليس زدن کمرش. از پشت گردنش تا باسنش رو حسابي ليس زدم. به کونش که رسيدم يه کم هيجان زده شده بودم. لمبه هاي کونش رو گرفتم و حسابي خوردم . چنان با ولع کونش رو مي خوردم که دلم مي خواست تمام لمبه هاش رو بکنم تو دهنم. چند تا گاز هم از کونش گرفتم. بعد بهش گفتم که چهار زانو بشه. اونم همين کار رو کرد و من رفتم سراغ اون کون قمبل کرده و دهنم رو به کار انداختم. يه ليس بزرگ از خط کونش تا ته کسش زدم. ديگه هردومون داشتيم ديوونه مي شديم. نوک زبونمو کردم تو سوراخ تنگ کونش و چند دفعه اونجا چرخوندمش. چند دقيقه اي همين طور رو سوراخ کونش زبونمو بازي دادم.بعد ازهمون عقب رفتم سراغ کسش. واي چه کسي، چه کوني، يکي از يکي زيباتر و باحالتر و تپل تر. حيف که نمي تونستم بکنمش. آخه اون هنوز باکره بود. خوش به حال کسي که اين کس و کون نصيب اون مي خواد بشه. بعد اينکه يه کمي از پشت، اون کس نازش رو خوردم تصميم گرفتم که از کون بکنمش. اينو بهش گفتم ولي اون امتناع کرد و اجازه نداد. خالمم گفت که بهتره که اين کارو نکنم. من هم قبول کردمو به گفته ي خواهر عزيزم احترام گذاشتم. بهش گفتم به پشت بخوابه. بعد پاهاش رو گرفتم انداختم رو شونه هام وکيرم رو گذاشتم رو کسش. زود دستش رو گذاشت رو کسش و گفت مي خواي چيکارکني؟ گفتم نگران نباش فقط مي خوام يه کمي کيرمو به کست بمالم. کار ديگه اي نمي کنم. يه کمي کيرمو به کسش ماليدم.آه و نالش بلند شده بود. کمرش يه جا بند نمي شد. هي خودش رو تکون تکون ميداد. سرکيرمو گذاشتم تو دهانه ي کسش و يه کمي هلش دادم تو. خالم گفت بهمن مواظب باش. گفتم نترس، نمي خوام که خواهر خودمو بدبخت کنم. فقط سرشه. همون طور که سر کيرم اون تو بود تند تند چند تا تلمبه ي الکي زدم تا خواهر جونم بيشتر لذت ببره. وجداني بگم تنها هدفم از ماليدن کيرم به کسش اين بود که مي خواستم بهش بيشتر لذت بدم. در همان حين يه فکر تازه اي به ذهنم رسيد. سر کيرمو گذاشتم تو کسش و بعد بلافاصله سريع کشيدمش بيرون. چنيدن بار اين کارو تکرار کردم. ديگه نسيم داشت ديوونه مي شد. کم مونده بود بگه بکن تو کسم. با صداي خيلي بلند داشت داد و فرياد ميکرد. بلند شدمو پاهاشو از هم وا کردمو خم شدم رو کسش و شروع کردم به خوردن کسش. ديوونه وار و با اشتهاي تمام کسش رو مي خوردم و اون هم داد و فرياد مي کرد. بعد اينکه حسابي از خوردن کسش سير شدم با دستام چوچولشو پيدا کردم و چند لحظه با زبونم بازيش دادم. با لبام هي مي گرفتم و مي کشيدمش.از اين کار خيلي خوشش اومده بود. ديگه کم کم داشت به ارگاسم ميرسيد. خالم هم بيکار نمونده بود و رفته بود از پشت داشت کير منو بازي ميدادو گاهي هم برام ساک ميزد. بهش گفتم بياد اينطرف کمک من تا نسيمو به ارگاسم برسونيم. اونم بلند شد اومد و شروع کرد به مالوندن و خوردن سينه هاي نسيم. منم دوباره رفتم سراغ کس و چوچولش. با لبام چند دفعه چوچولشه کشيدم. بعد وقتي که آه و ناله ي نسيم به اوج خودش رسيد با دندونام چوچولش رو گرفتم و محکم کشيدمش. دو سه بار که اين کارو کردم ديگه نسيم طاقت نياورد و يه جيغ بلندي کشيد و به ارگاسم رسيد و بي حال افتاد. آب کسش سرازير شده بود. يه ليس از روي کسش زدم. خوش طعم و خوش بو بود. کلا کسش بوي خيلي خوبي مي داد. حالا ديگه نوبت من بود که آبمو خالي کنم. دلم مي خواست آبمو رو يه جايي از بدن خواهرم خالي کنم. بهش گفتم اجازه بده تا يه کمي از کيرمو، فقط سرشو بکنم تو کونت و آبمو اونجا خالي کنم. ولي قبول نکرد. منم ديگه بي خيالش شدم و روش خوابيدمو تمام آبمو رو شکمش خالي کردم و همون جا روش بي حال خوابيدم. هر دومون به خواب رفته بوديم. بعد حدودا نيم ساعت خالم که رفته بود حموم اومد مارو از خواب بيدار کرد و گفت که پاشيم بريم حموم. بلند شديم و يه نگاهي به هم انداختيم و هر سه مون خنديديم. بعد اون ماجرا من و خواهرم رومون نمي شد توصورت همديگه نگاه کنيم ولي رابطه ام با خالم عادي بود. البته بعد از مدتي روابط من و نسيم هم به حالت عادي برگشت.بعد اين ماجرا زندگي من کلا تغيير کرده. اين عظيمترين واقعه ي زندگي من بود. از اون ماجرا به بعد تا حالا من و خالم و نسيم خواهرم باز هم با هم ديگه سکس ميکنيم و از هم ديگه لذت ميبريم. گاهي دو تايي (من و خالم يا من و نسيم) و گاهي هم اگه امکانش باشه هر سه تايي باهم. مثل زن و شوهرها هستيم. هر وقت که دلمون بخواد با هم سکس ميکنيم. البته با خواهرم بيشتر سکس دارم چون تو يه خونه هستيم و دسترسيمون به همديگه آسونه. يه روز خواهرم از من پرسيد که بزرگترين آرزوت چيه؟ گفتم ازدواج با تو بزرگترين آرزوي منه. اين رو از ته دل گفتم. اي کاش مي تونستم با نسيم ازدواج کنم. هيچ دختري رو به اندازه ي اون دوست ندارم. من ميتونم با اون خوشبخت بشم. آرزومه که پرده ي کسش رو من پاره کنم. ولي حيف که به هيچ يک از اين آرزوهام هيچوقت نمي تونم برسم. ولي بعد از اينکه ازدواج کرد و راه کسش باز شد ميتونم به يکي از آرزوهام که کردن کسشه برسم و از راه کس بکنمش. البته علاقه ي من به خواهرم براي ازدواج با اون تنها به خاطر سکس نيست. بلکه از ته دل به اون علاقه ي معنوي شديدي دارم. يعني بهتره بگم که من عاشق نسيم خواهرم هستم.از نظر من آدم ميتونه با نزديکترين افراد خانواده اش سکس داشته باشه. با مادر، خواهر، خاله،عمه و ... . چه ايرادي داره. خوب اونها هم زن هستن ومن هم مرد. من يه کير دارم و اونها هم يه کس. پس مي تونيم از همديگه به بهترين وجه لذت ببريم. و از بدن همديگه، اين نعمت بزرگ استفاده کنيم. چرا بريم با غريبه ها سکس داشته باشيم و بدنمون رو در اختيار اغيار بگذاريم</strong></div></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-7904163090190666052?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]0tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-7041119844865786872009-02-24T04:10:00.005-08:002009-02-24T04:13:31.848-08:002009-02-24T04:13:31.848-08:00داستان سکسی منو خاله<div dir="rtl" align="right"><div dir="rtl" align="right"><strong>من سال ها پيش كه خيلي كوچيك بودم رفته بوديم خونه خالم در شيراز كه يك پسر و يك دختر دارند و من با پسر خالم خيلي راحت بوديم . شب ها كنار همديگه مي خوابيديم و معاملامونو به هم نشون مي داديم و با اونها ور مي رفتيم يك بار كه از اين كارها مي كرديم يكدفعه دختر خالم كه چهار سال از ما دو تا بزرگتر بود خيلي آروم اومد تو اتاق و مچ مادو تا رو گرفت . ما زير پتو بوديم شلوارامونو كشيديم بالاوبعد از جامون بلند شديم . اول خيلي آروم كه كسي بيدار نشه ما رو دعوا كرد و گفت به خاله مي گم داشتيد چه كار مي كرديد؟ با كلي خواهش و منت راضي شد چيزي نگه به شرط اينكه ما دوتا معاملامونو به اون نشون بديم . ما يه نگاهي به هم كرديم و خيلي خجالت مي كشيديم ولي بعد از چند ثانيه دختر خالم با كمال پررويي اول شلوار منو و بعد شلوار برادرشو كشيد پايين . اون موقع معامله من خوابيده بود و اينم بگم كه معامله من يه دو، سه سانتي از پسرخالم بزرگتر بود . بعد گفت شما با اينها بازي مي كرديد بعد با يه دست واسه برادرشو كه راست شده بود گرفت با يه دستشم مال منو ( وقتي دستش به كيرم كه اون موقع دودول بود) خورد يه دفعه راست شد گفت : به به واسه دختر خالت راست ميكني ؟ اون موقع من چيزي نفهميدم . بعد گفت صريع بريد دستاتونو بشوريد و بگيريد بخوابيد و ديگه نبينم از اين كار ها بكنيد .از او قضيه سال ها گذشت تا سال پيش بعد از چند بار كنكور دادن توانست دانشگاه گرگانكه ما اونجا ساكن بوديم قبول شه . و با مادرم قرار گذاشته بود كه پنج شنبه ها هر هفته بياد خونه ما و يه حموم و استراحتي بكنه . (شما كه وضع خوابگاهاي دانشگاه رو مي دونيد)ما تو خونمون اتاق زياد داريم و قرار شد دختر خالم تو اتاق خواب كناري من بخوابه . از مشخصات دختر خالم بگم يه ذره تپل بود سينه هاي گوشتي خيلي بزرگي داره ، البته تا اون موقع من از روي لباس مي ديدم كه داشت لباساشو پاره ميكرد و يك كون كه تو اون سن و سال ها كم پيدا مي شد . من كه پيش دانشگاهي مي خوندم بعضي وقتها براي اينكه سينه هاي گرد قلمبشو ديد بزنم دقيقاْ شباي پنج شنبه جلوي بابا ، مامانم از اون سوالات درسي مي پرسيدم ، مادرمم مي گفت : اذيتش نكن اومده استراحت كنه . ولي دختر خالم با كمال اشتياق مي گفت: اشكال نداره ، شايد بتونم كمكش كنم ، كه مادرم مي گفت: پس بريد تو اتاق اينجا سرو صداي تلويزيون نمي زاره درس بخونيد .البته دختر خالم تو خونه ما روسري نمي ذاشت و خيلي راحت جلوي منو پدرم مي گشت . يك شب كه تو اتاق داشتيم مثلا درس مي خونديم بهش گفتم يه سوال بپرسم راستشو مي گي ؟ گفت : تا چي باشه ؟ گفتم تا حالا با كسي رابطه داشتي ؟ يكم ناز كرد گفت بين خودمون باشه . من يه بار تو شهر خودمون كلاس كنكور كه مي رفتم با يه پسره يه كارايي كردم و هنوز هم با هم رابطه داريم . قراره بياد خواستگاريم .انگار رو كل تنم آب يخ ريخته باشند . ديگه چيزي نگفتم و اون شب همش به ياد دختر خالم با خودم ور مي رفتم .ساعت دونيم نصفه شب بود ، داشتم به خودم مي گفتم دوست داره كه داره منم مي شم دوستش كه يكدفعه از اتاقش كه ديوار به ديوار من بود يه صدايي اومد .ساعتو نگاه كردم ديدم دونيم شبه . اكثر شبا در اتاقشو قفل مي كرد . رفتم پشت درش يواشكي در زدم كه اگر خوابه برم تو يه ديدي بزنم و اصلا منتظر جواب نبودم كه ديدم با صداي تقريباْ بلندي گفت كيه ؟ مونده بودم چي بگم ؟ گفتم: منم . گفت در باز بيا تو .ديدم روي تخت طاق باز درازكشيده و يه پارچه توري رو خودش انداخته و با يه شرتو كرست خوابيده . شرتش خيس شده بود معلوم بود كه با خودش داشته يه كارهايي ميكرده . آروم درو بستم اومدم كنارش رو تخت نشستم . گفتم يادته چند سال پيش حال منو داداشتو چه جوري گرفتي ؟ يه دفعه يه خنده مليحي كرد و گفت الان خيلي بزرگ شده نه ؟ بعد آروم دستشو گذاشت رو شلواركم و با كيرم بازي مي كرد.منم دستمو گذاشتم روي كسش گفتم تو هم امشب داشتي يه كارهايي مي كردي .توريو زدم كنار رو پاهاش نشستم بعد آروم سرمو نزديك لباش كردم و شروع كردم به خوردنشون . اونم آروم كرستشو و تي شرتمو در آورد همين كه سينه هامون به هم خورد يه آهي كشيد كه نگو . شروع كردم به خوردن سينه هاي گندش . در عرض چند ثانيه مثل يه توپ هفت سنگ كمي بزرگتر شد .دستمو آروم زدم به كسش كه ديدم همينجوري شر شر آب مي ريزه گفتم : طفلي مامان منو بگو كه چرا هر وقت مي ري ملحفه هاي تو رو مي شوره.يه خنده با خجالتي كرد و بعد دستمو زد كنار و شلوارك و شورتمو كشيد پايين گفت : حالا با اين بازي كردن داره .سرشو يه ماچ كردو كرد تو دهنش . من تعجب مي كردم خيلي قشنگ ساك مي زد . تو دلم گفتم فكر كنم با دوستشم چند بار آره .تو اين فكر بودم كه گفتم يه لحظه صبر كن آروم از روش بلند شدم و بعد از مطمئن شدن از اينكه كسي بيدار نيست رفتم تو اتاقم و به كيرم اسپري زدم و سريع برگشتمديدم جاشو تميز كرده منتظره منه . گفت : كجا رفتي ؟ گفتم : هيچ چي ولش كن ؟درو كه قفل روش بود قفل كردم و لبه تخت آوردمش پاهاشو با دستام دادم بالا شروع كردم به خوردن كسش . بعد از چند دقيقه ديدم دوباره شيرفلكه باز شد و داره به ارگاسم مي رسه سريع كيرمو با آبش خيس كردم و نصفه كيرمو گرفتم كه تا ته فرو نكنم كه پردش پاره بشه .با همون صداي حشريش گفت بكن تو پرده ندارم . اينو كه گفت ديگه هيچي حاليم نشد چنان فرو كردم توش كه پتويي كه تو دهنش داشت گاز مي زد يه تيكش پاره شد ، صداشو شنيدم . بعد شروع كردم به تلمبه زدن ديگه خسته شدم و هنوز خبري از آبم نبود . گفتم برگرد از اون خوشگله هم بزارم . گفت نه تا حالا ندادم . گفتم خيلي حال مي ده و معطل نكردم از روي ميز آرايشش يه ذره كرم به كيرم زدم يه ذره هم سر انگشتم آوردم به پشت خابوندمش . كيرمو گذاشتم لاي كونش . كيرم گم شد خيلي توپل بود . با ناز گفتم اصلا كمكم نمي كني ؟ دو دستي كونشو باز كرد . ديدم سوراخش بين دو تا كو قاف قايم شده و به ظاهر خيلي تنگ بود.با دستي كه كرم داشتم آروم دور سوراخشو ماليدم و بعد كردم تو كونش ( كونشم تميز بود انگار مي دونست چه شبيه امشب ) سر كيرمو گذاشتم سر سوراخش فشار دادم ديدم تو نميره ، بازم فشار دادم ديدم نه . رفتم كرمو آوردمو نوك كرمو كردم تو كونش فشار دادم . گفت : چه كار مي كني ؟ گفتم چيزي نيست . بعد گفتم يه كم زورمي زني؟ زور كه زد همين كه كرم داشت مي زد بيرون با فشار كيرمو كردم تو يه داد كوچيك كشيد بعد سريع كونشو ول كردو منو هل مي داد . منم بدون حركت نگه داشتم گفتم ديگه درد نداره تموم شد بعد از چند لحظه آروم شروع كردم به تلمبه زدن . انگار كيرم داشت آب مي شد اونقدر كه تنگ بود .كه بعد از چند لحظه آبم داشت مي آومد آروم گفتم بزار ديگه فردا مامان ملحفتو نشوره همون تو خاليش كنم .اونم يه خنده اي كرد . چند دقيقه اي رو رو هم خوابيديم . از اون به بعد پنج شنبه شبا ديگه تنها نبوديم . تا بعد از يه سال با شوهرش نامزد كردند و</strong> </div></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-704111984486578687?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]0tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-37708541968875162542009-02-24T04:10:00.004-08:002009-02-24T04:13:21.447-08:002009-02-24T04:13:21.447-08:00داستان سکسی من و عمو<div dir="rtl" align="right"><div dir="rtl" align="right"><strong>اين داستان واقعي استمن سارا و الان 23 سالمه اين ماجرا براي 4 سال پيش است حدود 5 ماه بود که با فريد دوست شده بودم .بعد از ماه اول دوستيم با فريد کم کم ديگه ازم سکس مي خواست که من زير بار نمي رفتم تا بالاخره راضي به سکس از عقب شدم با چند تا از دوستام که سکس داشتن صحبت کردم که اکثرآ سکس از عقب را با درد توصيف مي کردن در هر صورت من به فريد اعلام آمادگي کرده بودم و نمي توانستم بزنم زيرش و از همه مهمتر اينکه خودم هم درونم احتياج به سکس را حس ميکردم.فريد هم از من ميخواست که براي سکس برم خونشون ولي مي ترسيدم و گفتم هر موقع که شرايط فراهم شد بياد خونه ما در هر صورت قرار شد چند روزي مامان و بابام برن سفر و من خونه بمونم اينم بگم که ما و عمو اين ها داخل يک مجتمع زندگي مي کنيم.قرار بود مامان اين ها 3 شنبه صبح برن و من با فريد همون روز 2 ساعت بعد از رفتن مامان اين ها قرار گذاشتم و آن روز نمي خواستم برم مدرسه شب قبلش از شدت هيجان خوابم نمي برد. صبح که بيدار شدم ديدم چون بارندگي بوده مامان اين ها نرفتن. واي قرار بود تا 2 ساعت ديگه فريد مي امد تازه حالا که مامان اينا خونن من بايد مدرسه هم برم. داشتم از شدت عصبانيت به زمين و زمان بد و بيراه مي گفتم که… يه فکري به سرم زد لباسهام را سريع پوشيدم و از خونه زدم بيرون. رفتم از مسيري که فريد مي امد حدود 1.5 ساعت منتظر بودم تا فريد اومد.جريان را بهش گفتم از حالت صورتش معلوم بود چقدر ناراحت شده که من خنديدم و نقشم رو براش گفتم.از برق چشماش احساسش رو خوندم راه افتاديم يواش وارد حياط شديم ميترسيدم کسي ما رو ببينه به خاطر همين جدا جدا رفتيم داخل زير زمين و من کليد در انباري که بين ما و عمو اينها مشترک بود از جيبم در آوردم و يه چشمک به فريد زدم و در را باز کردم و به فريد گفتم:بفرماييد اينم کلبه حقير ما…داخل که رفتيم تا در را بستم فريد پريد و بغلم کرد و لبشو رو گذاشت رو لبام و زبون هامون به هم قفل شد و فريد يک دستش را پشت گردن من و با دست ديگش به پشت من و کونم ميماليد بعد شروع به در آوردن لباسهاي من کرد فقط شرت پاي من بود که گردنم را شروع به ليسيدن کرد و رفت و سينه هامو تو دستاش گرفت و با دندوناش نوکش رو گاز مي گرفت واي هيچوقت چنين لذتي را تجربه نکرده بودم بعد يک قدم رفت عقب و شروع به باز کردن دکمه هاي لباسش کرد و منم رفتم جلوش زانو زدم و زيپ شلوارش را باز کردم و خود فريد شلوارش را کشيد پايين و کيرش که از پشت شرتش بد جوري خود نمايي ميکرد حالا جلوي صورت من بود سريع شرتش را کشيدم پايين و بعد از چند ثانيه که با دستم خوب ماليدمش کردم تو دهنم و شروع به ساک زدن کردم.داشتم از تمام لحظات اين رابطه لذت ميبردم که فريد گفت: برگرد مي خوام بکنم تويه آن ترس اومد تو دلم ولي باز به خودم اومدم و به خودم گفتم نه اينم لذت خواهد داشت.بعد ديدم فريد چادر ماشين بابا رو از گوشه انباري برداشت و انداخت رو زمين بعد به من اشاره کرد که بخواب منم خوابيدم بعد هم خودش در حالي که با دستش که با آب دهنش خيس کرده بود با کيرش ور ميرفت بين پاي من زانو زد.بعد با دست پاهامو باز کرد و بالا آورد و گفت همين جوري نگه دار جنده خانوم!من تا اومدم عکس العمل نشون بدم کيرش را فشار داد تو و درد تمام وجودم را گرفت و من يه جيغ بلند کشيدم و فريدم از ترس سريع کيرش را کشيد بيرون و خودشو انداخت رو من و شروع به بوسيدنم کرد منم خودم را از زيرش کشيدم بيرون و نشستم و گفتم ديگه بهت نميدم.فريدم سريع شروع کرد به بهانه آوردن و اين که دردش برا همون اولش است و ديگه درد نداره ولي ديگه من زيره بار نرفتم فريدم که خيلي حشري بود به غلط کردن افتاده بود و به قول معروف کس ليسي مي کرد بعد که ديد من زير بار نميرم گفت حداقل بزار لا پايي حال کنيم منم که ديدم خيلي حشريه و اگر قبول نکنم احتمال داره به خواد با زور کارش رو پيش ببره قبول کردم و بهش گفتم اگر دوباره اون کارو بکونه اونقدر جيغ ميزنم تا همه مجتمع جمع شه تو انباري که گفت باشه در هر صورت من به پشت خوابيدم اونم کيرش را گذاشت لاي پام و پاي منو محکم به هم فشار مي داد 1 يا 2 دقيقه که گذشت چنگ زد تو موهام و يکم کشيد و گفت حداقل يکم اه اه کن که يکم حال کنم و منم قبول کردم و شروع کردم اه منو بکن تو تر جون من اين کير را مي خوام و …که صداي چرخش کليد تو قفل در اومد هر دو تا مون خوشکمون زد در باز شد و نور وارد اتاق شد و عموم را ديدم که تو دهنه در ايستاده !!فريد سريع از رو من بلند شد و شلوارش رو بالا کشيد و در حالي که پيرهنش در دستش بود از در زد بيرون که در لحظه آخر يه لگد از عموم خورد و فريد در حالي که در ميرفت رو به عموم گفت: برو به اون دختر جندت بزن!عموم روشو کرد به من منم سريع گوشه اون چادر ماشين رو کشيدم روم بعد عموم برگشت و در را بهم زد و رفت بيرون منم تا ظهر همون جا داشتم گريه مي کردم.ظهر لباسم را پوشيدم و رفتم بالا منتظر يه کشيده از مادرم و … بودمولي ديدم خيلي عادي جواب سلام رو داد و..پيش خودم گفتم که حتمآ شب به بابام ميگه بازم تا شب کلي گريه کردم ولي شبم و شب هاي ديگم خبري نشد کلي عموم را دعا کردم که به کسي چيزي نگفته و … گذشتتا عيد قرار شد با عمو اينها بريم سفر شمال منم کلآ ماجرا را فراموش کرده بودم خلاصه شمال بوديم که من سرما خوردم دقيقآ يادمه 8 فروردين بود شب بعد از شام من رفتم حمام بعد که از حمام اومدم ديدم همه مي خوان برن کنار دريا و منم چون سرما خورده بودم و تازه از حمام اومده بودم نرفتم همه رفتن جز من و عموم که به قول خودش خوابش مي اومد.بعد عموم رفت تو اتاق منم جلوي شومينه و رو کاناپه دراز کشيده بودم و يه شلوارک با يه تيشرت پوشيده بودم.داشتم کتاب مي خواندم که ديدم عموم داره مياد سريع براي احترام بلند شدم و نشستم عموم هم اومد کنارم نشست و دستش را انداخت گردنم منم هيچ عکس العملي از خودم نشون ندادم. بعد کم کم داشت با گردنم و گوشم بازي مي کرد که يهو دستش را برد طرف سينم من سريع خودم را جمع کردم که گفت:پستوناتم مثل مامانت گندس !اين داداش چه حالي ميکنه. من گفتم عمو چيکار ميکني. که با 2 تا دست گرفتم و گذاشت رو پاش و رو به خودش و با دستاش 2 تا کپل کونم را گرفت و چنگ زد توش من که منظوره عمو را فهميده بودم گفتم عمو خواهش مي کنم اين کار رو نکن.که عموم از لاي پام يه دستش را آورد جلو و کسم را تو دستش محکم فشار داد که من جيغ کشيدم و گفتم کثافت ولم کن! که محکم زد تو گوشم و گفت مئ خواي جريان پسره را به بابات بگم مي دوني چيکارت مي کنه مي کشت.من که ديگه همه اشکام صورتم را خيس کرده بود تا اومدم بگم اما که عموم گفت عزيزم بد قلقي نکن به مام يه حالي بده برا خودت هم دردسر نخربعد بغلم کرد و گذاشتم رو زمين و تيشرتم را زد بالا و شروع به خوردن سينه هام کرد بعد هم خواست لب بگيره که نزاشتم که چنگ زد تو موهام و کشيد که من مجبور شدم واي اون ريشاي زبر داشت صورتم را مئ خراشيد و بوي دهنش که هنوز بوي سير سبزي پلو را مي داد بعدش بلند شد که پيرهن و شلوارش را در آورد شرتشم کشيد پايين و منو بلند کرد و گفت بخور جيگر واي يه کير سياه و بزرگ که کير فريد پيشش بچه بود منم مجبوري کردم تو دهنم سرم رو گرفت و همزمان با کيرش فشار داد واي به خاطر سرماخوردگي بينيم گرفته بود و کيره اونم که داشت خفم مي کرد.يه فشار ديگش که حالم بهم خورد سريع کيرشو کشيد بيرون بلندم کرد برد دم دست شويي و گفت خودت رو تميز کن بعد دوباره خوابوندم رو زمين و شلوارک و شرتم را در آورد و پاهامو باز کرد و گفت: مادر جنده الکي گفت جنده ي ولي تو که هنوز دختري!!!اميدوار شدم گفتم الان دست از سرم بر مي داره که گفت: عجب کوني پس کون ميدي پدرسگ خوبه اين زري (زنش) که به ما کون نميده تو رو خدا برا ما فرستاده!!بعد رو به من کرد و گفت: پاشو اين کيره بي صاحب رو قشنگ بخور که آماده شه منم دوباره شزوع به ساک زدن کردن که موهامو گرفت و گفت دوباره بالا نياري بعد که کيرش خوب بيدار شد گفت: برو از اين کرم هاي ننت رو بردار بيار که راحت بره تو منم اين کارو کردم وقتي برگشتم ديدم که جلق زده و آبش اومدهاونقدر خوشحال شدم که ديدم ميگه: بيا بخورش دوباره سر حالش بيار!!!ترسيدم با اين کونت آبم زود بياد مجبور شي دوباره با غريبه ها حال کنيبعد بلند خنديد و اونقدر دوباره براش ساک زدم تا کيرش بيدار شد.خوابوندم رو زمين و پاهام را باز کرد و اومد بين پام و يکم کرم ماليد و يهو فشار داد تو واي جر خوردم چون کرمي بود تا ته رفت تو واي من جيغ بلندي زدم که گفت الان خوب ميشه و يه دستمال برداشت و لاي کونم رو باز کرد و تميز کرد و دوباره کيرش را کرد تو اين دفعه دردش کمتر بود و شروع به عقب جلو کردن کرد بعد بر گرداندم ودر حالي که من 4 دست و پا بودم دوباره شروع کردگاهي محکم روي کونم مي زد در همين احوال احساس کردم چيزي توم خالي شد و بعد هم عموم که کيرش را کشيد بيرون و خوابيد روم و کيرش را لاي کونم عقب جلو کرد تا همه آبش خالي شه من بعدش هم چند بار با اون سکس کردم و الان هم پرده ندارم و از سکس لذت مي برم اما به همه دخترا مي گم با پسر ناوارد از کون سکس نکنن!!!</strong></div></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-3770854196887516254?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]0tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-22126526859493508332009-02-24T04:10:00.003-08:002009-02-24T04:13:10.691-08:002009-02-24T04:13:10.691-08:00داستان سکسی خانوادگی+داستان سکسی من و عمو<div dir="rtl" align="right"><div dir="rtl" align="right"><strong>اين داستان واقعي استمن سارا و الان 23 سالمه اين ماجرا براي 4 سال پيش است حدود 5 ماه بود که با فريد دوست شده بودم .بعد از ماه اول دوستيم با فريد کم کم ديگه ازم سکس مي خواست که من زير بار نمي رفتم تا بالاخره راضي به سکس از عقب شدم با چند تا از دوستام که سکس داشتن صحبت کردم که اکثرآ سکس از عقب را با درد توصيف مي کردن در هر صورت من به فريد اعلام آمادگي کرده بودم و نمي توانستم بزنم زيرش و از همه مهمتر اينکه خودم هم درونم احتياج به سکس را حس ميکردم.فريد هم از من ميخواست که براي سکس برم خونشون ولي مي ترسيدم و گفتم هر موقع که شرايط فراهم شد بياد خونه ما در هر صورت قرار شد چند روزي مامان و بابام برن سفر و من خونه بمونم اينم بگم که ما و عمو اين ها داخل يک مجتمع زندگي مي کنيم.قرار بود مامان اين ها 3 شنبه صبح برن و من با فريد همون روز 2 ساعت بعد از رفتن مامان اين ها قرار گذاشتم و آن روز نمي خواستم برم مدرسه شب قبلش از شدت هيجان خوابم نمي برد. صبح که بيدار شدم ديدم چون بارندگي بوده مامان اين ها نرفتن. واي قرار بود تا 2 ساعت ديگه فريد مي امد تازه حالا که مامان اينا خونن من بايد مدرسه هم برم. داشتم از شدت عصبانيت به زمين و زمان بد و بيراه مي گفتم که… يه فکري به سرم زد لباسهام را سريع پوشيدم و از خونه زدم بيرون. رفتم از مسيري که فريد مي امد حدود 1.5 ساعت منتظر بودم تا فريد اومد.جريان را بهش گفتم از حالت صورتش معلوم بود چقدر ناراحت شده که من خنديدم و نقشم رو براش گفتم.از برق چشماش احساسش رو خوندم راه افتاديم يواش وارد حياط شديم ميترسيدم کسي ما رو ببينه به خاطر همين جدا جدا رفتيم داخل زير زمين و من کليد در انباري که بين ما و عمو اينها مشترک بود از جيبم در آوردم و يه چشمک به فريد زدم و در را باز کردم و به فريد گفتم:بفرماييد اينم کلبه حقير ما…داخل که رفتيم تا در را بستم فريد پريد و بغلم کرد و لبشو رو گذاشت رو لبام و زبون هامون به هم قفل شد و فريد يک دستش را پشت گردن من و با دست ديگش به پشت من و کونم ميماليد بعد شروع به در آوردن لباسهاي من کرد فقط شرت پاي من بود که گردنم را شروع به ليسيدن کرد و رفت و سينه هامو تو دستاش گرفت و با دندوناش نوکش رو گاز مي گرفت واي هيچوقت چنين لذتي را تجربه نکرده بودم بعد يک قدم رفت عقب و شروع به باز کردن دکمه هاي لباسش کرد و منم رفتم جلوش زانو زدم و زيپ شلوارش را باز کردم و خود فريد شلوارش را کشيد پايين و کيرش که از پشت شرتش بد جوري خود نمايي ميکرد حالا جلوي صورت من بود سريع شرتش را کشيدم پايين و بعد از چند ثانيه که با دستم خوب ماليدمش کردم تو دهنم و شروع به ساک زدن کردم.داشتم از تمام لحظات اين رابطه لذت ميبردم که فريد گفت: برگرد مي خوام بکنم تويه آن ترس اومد تو دلم ولي باز به خودم اومدم و به خودم گفتم نه اينم لذت خواهد داشت.بعد ديدم فريد چادر ماشين بابا رو از گوشه انباري برداشت و انداخت رو زمين بعد به من اشاره کرد که بخواب منم خوابيدم بعد هم خودش در حالي که با دستش که با آب دهنش خيس کرده بود با کيرش ور ميرفت بين پاي من زانو زد.بعد با دست پاهامو باز کرد و بالا آورد و گفت همين جوري نگه دار جنده خانوم!من تا اومدم عکس العمل نشون بدم کيرش را فشار داد تو و درد تمام وجودم را گرفت و من يه جيغ بلند کشيدم و فريدم از ترس سريع کيرش را کشيد بيرون و خودشو انداخت رو من و شروع به بوسيدنم کرد منم خودم را از زيرش کشيدم بيرون و نشستم و گفتم ديگه بهت نميدم.فريدم سريع شروع کرد به بهانه آوردن و اين که دردش برا همون اولش است و ديگه درد نداره ولي ديگه من زيره بار نرفتم فريدم که خيلي حشري بود به غلط کردن افتاده بود و به قول معروف کس ليسي مي کرد بعد که ديد من زير بار نميرم گفت حداقل بزار لا پايي حال کنيم منم که ديدم خيلي حشريه و اگر قبول نکنم احتمال داره به خواد با زور کارش رو پيش ببره قبول کردم و بهش گفتم اگر دوباره اون کارو بکونه اونقدر جيغ ميزنم تا همه مجتمع جمع شه تو انباري که گفت باشه در هر صورت من به پشت خوابيدم اونم کيرش را گذاشت لاي پام و پاي منو محکم به هم فشار مي داد 1 يا 2 دقيقه که گذشت چنگ زد تو موهام و يکم کشيد و گفت حداقل يکم اه اه کن که يکم حال کنم و منم قبول کردم و شروع کردم اه منو بکن تو تر جون من اين کير را مي خوام و …که صداي چرخش کليد تو قفل در اومد هر دو تا مون خوشکمون زد در باز شد و نور وارد اتاق شد و عموم را ديدم که تو دهنه در ايستاده !!فريد سريع از رو من بلند شد و شلوارش رو بالا کشيد و در حالي که پيرهنش در دستش بود از در زد بيرون که در لحظه آخر يه لگد از عموم خورد و فريد در حالي که در ميرفت رو به عموم گفت: برو به اون دختر جندت بزن!عموم روشو کرد به من منم سريع گوشه اون چادر ماشين رو کشيدم روم بعد عموم برگشت و در را بهم زد و رفت بيرون منم تا ظهر همون جا داشتم گريه مي کردم.ظهر لباسم را پوشيدم و رفتم بالا منتظر يه کشيده از مادرم و … بودمولي ديدم خيلي عادي جواب سلام رو داد و..پيش خودم گفتم که حتمآ شب به بابام ميگه بازم تا شب کلي گريه کردم ولي شبم و شب هاي ديگم خبري نشد کلي عموم را دعا کردم که به کسي چيزي نگفته و … گذشتتا عيد قرار شد با عمو اينها بريم سفر شمال منم کلآ ماجرا را فراموش کرده بودم خلاصه شمال بوديم که من سرما خوردم دقيقآ يادمه 8 فروردين بود شب بعد از شام من رفتم حمام بعد که از حمام اومدم ديدم همه مي خوان برن کنار دريا و منم چون سرما خورده بودم و تازه از حمام اومده بودم نرفتم همه رفتن جز من و عموم که به قول خودش خوابش مي اومد.بعد عموم رفت تو اتاق منم جلوي شومينه و رو کاناپه دراز کشيده بودم و يه شلوارک با يه تيشرت پوشيده بودم.داشتم کتاب مي خواندم که ديدم عموم داره مياد سريع براي احترام بلند شدم و نشستم عموم هم اومد کنارم نشست و دستش را انداخت گردنم منم هيچ عکس العملي از خودم نشون ندادم. بعد کم کم داشت با گردنم و گوشم بازي مي کرد که يهو دستش را برد طرف سينم من سريع خودم را جمع کردم که گفت:پستوناتم مثل مامانت گندس !اين داداش چه حالي ميکنه. من گفتم عمو چيکار ميکني. که با 2 تا دست گرفتم و گذاشت رو پاش و رو به خودش و با دستاش 2 تا کپل کونم را گرفت و چنگ زد توش من که منظوره عمو را فهميده بودم گفتم عمو خواهش مي کنم اين کار رو نکن.که عموم از لاي پام يه دستش را آورد جلو و کسم را تو دستش محکم فشار داد که من جيغ کشيدم و گفتم کثافت ولم کن! که محکم زد تو گوشم و گفت مئ خواي جريان پسره را به بابات بگم مي دوني چيکارت مي کنه مي کشت.من که ديگه همه اشکام صورتم را خيس کرده بود تا اومدم بگم اما که عموم گفت عزيزم بد قلقي نکن به مام يه حالي بده برا خودت هم دردسر نخربعد بغلم کرد و گذاشتم رو زمين و تيشرتم را زد بالا و شروع به خوردن سينه هام کرد بعد هم خواست لب بگيره که نزاشتم که چنگ زد تو موهام و کشيد که من مجبور شدم واي اون ريشاي زبر داشت صورتم را مئ خراشيد و بوي دهنش که هنوز بوي سير سبزي پلو را مي داد بعدش بلند شد که پيرهن و شلوارش را در آورد شرتشم کشيد پايين و منو بلند کرد و گفت بخور جيگر واي يه کير سياه و بزرگ که کير فريد پيشش بچه بود منم مجبوري کردم تو دهنم سرم رو گرفت و همزمان با کيرش فشار داد واي به خاطر سرماخوردگي بينيم گرفته بود و کيره اونم که داشت خفم مي کرد.يه فشار ديگش که حالم بهم خورد سريع کيرشو کشيد بيرون بلندم کرد برد دم دست شويي و گفت خودت رو تميز کن بعد دوباره خوابوندم رو زمين و شلوارک و شرتم را در آورد و پاهامو باز کرد و گفت: مادر جنده الکي گفت جنده ي ولي تو که هنوز دختري!!!اميدوار شدم گفتم الان دست از سرم بر مي داره که گفت: عجب کوني پس کون ميدي پدرسگ خوبه اين زري (زنش) که به ما کون نميده تو رو خدا برا ما فرستاده!!بعد رو به من کرد و گفت: پاشو اين کيره بي صاحب رو قشنگ بخور که آماده شه منم دوباره شزوع به ساک زدن کردن که موهامو گرفت و گفت دوباره بالا نياري بعد که کيرش خوب بيدار شد گفت: برو از اين کرم هاي ننت رو بردار بيار که راحت بره تو منم اين کارو کردم وقتي برگشتم ديدم که جلق زده و آبش اومدهاونقدر خوشحال شدم که ديدم ميگه: بيا بخورش دوباره سر حالش بيار!!!ترسيدم با اين کونت آبم زود بياد مجبور شي دوباره با غريبه ها حال کنيبعد بلند خنديد و اونقدر دوباره براش ساک زدم تا کيرش بيدار شد.خوابوندم رو زمين و پاهام را باز کرد و اومد بين پام و يکم کرم ماليد و يهو فشار داد تو واي جر خوردم چون کرمي بود تا ته رفت تو واي من جيغ بلندي زدم که گفت الان خوب ميشه و يه دستمال برداشت و لاي کونم رو باز کرد و تميز کرد و دوباره کيرش را کرد تو اين دفعه دردش کمتر بود و شروع به عقب جلو کردن کرد بعد بر گرداندم ودر حالي که من 4 دست و پا بودم دوباره شروع کردگاهي محکم روي کونم مي زد در همين احوال احساس کردم چيزي توم خالي شد و بعد هم عموم که کيرش را کشيد بيرون و خوابيد روم و کيرش را لاي کونم عقب جلو کرد تا همه آبش خالي شه من بعدش هم چند بار با اون سکس کردم و الان هم پرده ندارم و از سکس لذت مي برم اما به همه دخترا مي گم با پسر ناوارد از کون سکس نکنن!!!</strong></div></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-2212652685949350833?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]0tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-51836982122274058482009-02-24T04:10:00.002-08:002009-02-24T04:12:50.510-08:002009-02-24T04:12:50.510-08:00سکس غیرعلنی من و مامان<div dir="rtl" align="right"><div dir="rtl" align="right"><strong>سلام. ماجرای من از اونجايی شروع شد که من تازه کرک و پشمی درآورده بودم وهمش نگام تو کس و کون همسایه ها و فامیلا بود ولی بعد از یه مدت تکراری می شدن و برام اون جذابیت رونداشتن همه جز یه نفر. مامانم! اولا از خودم خجالت می کشیدم که مامانمو دید می زنم ولی خوب این حس اینقدر قوی بود که نمی شد مهارش کرد. بابام از آدمای تقریبا مذهبی بود و این ترس منو چند برابر می کرد ولی مامانم خوشبختانه این جوری نبود ومعمولا تو خونه خیلی راحت می گشت که همینم منو انگولک می کرد. مامانم از بابام 6 سال کوچيک تره و 39 سالشه. یه زن جا افتاده وگوشتی. سینه های بزرگ و نرم 80 با کون و رون تپل که نگاه آدمو خیره می کنه. من که پسرشم نظرم اینه وای به حال بقیه. همیشه وقتی می خواست خم بشه سعی می کردم جلوش باشم و سینه هاشو دید بزنم. این دید زدنها تا حموم واتاق خواب و… ادامه پیدا کرد تا این که مامان فهمید من همیشه دارم سعی می کنم که سینه و کونشو دید بزنم و میرم سروقت لباسای زیرش. یه روز که داشت تو آشپزخونه کار می کرد رفتم سر کمد لباساش. داشتم با شورت مامان ور می رفتم وبو می کردم که یه دفعه مامانم صدام کرد. قلبم داشت مثل گنجشک می زد. اومد جلو. شورت رو از دست من گرفت ولی عصبانی نشد. بعد گفت: چرا این کارو می کنی؟ تو اگه احتیاج داری اونم تو این سن من درک می کنم ولی نمی خوام بچم نسبت به چیزی حریص باشه و همیشه له له چیزی رو بزنه. تو اگه چیزی می خوای می تونی به من بگی. بین خودمون می مونه. من داشتم همین جوری عرق می کردم و سرم رو انداخته بودم پایین. بعد مامان رفت سر کارش. منم رفتم تو اتاقم و تا شب بیرون نیومدم. حتی شام نخوردم و خوابیدم. فردا صبح بی سروصدا رفتم مدرسه. وقتی برگشتم خونه مثل همیشه نبود. مخصوصا مامان. بر خلاف چیزی که فکر می کردم مامان خیلی مهربون تر شده بود. یه تاپ تنگ پوشیده بود با شلوارک که معمولا اینا رو جلوي بابا تو اتاق خواب می پوشید. من کلی تعجب کردم. می دونستم چرا این کارا رو می کنه. می خواست زحمت منو کم کنه و من هر چه قدر می خوام ببینم تا به قول خودش حریص نشم. ولی از برخورد دیروز اصلا حرفی نزد و به روم نیاورد. چند روز اول من خجالت می کشیدم تو روش نگاه کنم ولی کم کم یادم رفت چه گندی زدم و کلی حال می کردم. مامانم هر روز سکسی تر می پوشید. مثلا دیگه زیر تاپ کرست نمی بست تا قشنگ حالت گردی سینش پیدا باشه. دیگه جوری شده بود که وقتی از مدرسه میومدم خونه منتظر یه کار جدید از مامان بودم. یه روز وقتی اومدم خونه دیدم مامان حمومه. من تو اتاق بودم که در حموم باز شد. مامان با شورت و کرست اومد بیرون. ولی مثلا نمی دونست من اومدم یه جیغ کوچیک زد و دوید تو اتاقش. من آب از دهنم راه افتاده بود. سینه هاش داشت کرستو پاره می کرد. وقتی که دوید تا اتاق کون و سینه هاش می پریدن بالا وپایین. شورتش تو او کون و رونای تپل گم شده بود. اون روز تا شب با صحنه ای که دیده بودم 3 بار جق زدم ولی بازم حس می کردم ارضا نشدم. مامان روزها این جوری بود ولی به محض این که بابا میومد می شد همون مامان قبل تا بابا نفهمه. این جریان ادامه داشت تا این که یه روز مامان اومد پیشم و بدون اینکه خجالت بکشه یا روش نشه بهم گفت: سعید جان این اصلا درست نیست که تو روزی چند بار جق می زنی! خیلی ضعیف شدی. چهرت خیلی داغون شده. این کار ارضات نمی کنه. اگرم بکنه خیلی زود گذره. سعی کن خودتو درونی ارضا کنی. منم فقط گوش می کردم. دیگه خجالت نمی کشیدم. مثل یه شاگرد به حرفای معلمم گوش می کردم. فقط بدیش این بود که می گفت این کارو نکن. نمی گفت چه کاری بکنم که تخلیه بشم. منم چیزی نمی گفتم. ولی من کار دیگه نمی تونستم بکنم و با دیدن مامانم که دیگه یه جورايی خودشو در اختیار من گذاشته بود که راحت دید بزنمش فقط می تونستم به یادش جق بزنم. مامانم می خواست کمکم کنه ولی خودشم نمی دونست چه جوری. تا این که چند ماهی گذشت. مامان دیگه این کارا براش عادی شده بود وبعضی وقتا حتی با شورت و کرست می رفت حموم یا همون جوری میومد بیرون. تا این که مامان پا درد شدید گرفت… پشت رون راستش که من می میرم براش درد شدیدی گرفته بود. وقتی رفت دکتر، دكتر گفت: که اسپاسم ماهیچه گرفتین (گرفتگی شدید عضله). یه سری دارو بهش داده بود که اثری نکرد. پیش چند تا دکتردیگه رفت که بهش گفتن بهترین کار اینه که روزی سی دقیقه با آب گرم و یه پماد خاص مالش داده بشه. چند روزی مینا خانم زن همسایمون این کارو براش می کرد ولی بعدش بهونه می آورد که کار دارم و ازاین حرفا. بابامم که نبود. پس موند فقط من. وای که چه حالی کردم وقتی مامان از رو ناچاری بهم گفت: سعید کسی نیست باید خودت زحمتشو بکشی. منم با کمال میل قبول کردم و همچین چشم گفتم که مامان تا حالا از من نشنیده بود. یعد مامان رفت حموم و یه چند دقیقه بعد منو صدا کرد که برم برا کمک. دیدم مامان تشک طبی اش رو پهن کرده و با یه تاپ و شورت به شکم خوابیده کف حموم. تا این صحنه رو دیدم دلم خالی شد. هیچ عجله نداشتم. مثل همیشه چون می دونستم مامان حالا حالا ها از جاش بلند نمي شه. داشتم همین جوری نگاه می کردم که کیرم راست شد. مامانم صداش دراومد. گفت: معلومه چی کار می کنی؟ زود باش دیگه. منم زود کیرمو جمع وجور کردم. نشستم کنار مامان. گفتم: حالا باید چی کار کنم؟ گفت: این پماد رو بگیر و آروم بمالش به پام. فقط آروم وبی عجله. معلوم بود مینا خانم با بی حوصلگی این کارو کرده و مامانم اذیت شده. منم گفتم: همچین بمالم که حال کنی. مامان گفت: ببینیم و تعریف کنیم. منم شروع کردم. تا دستم خورد به رونای نرم و گوشتی مامان انگار تو ابرا بودم ولی کیرم داشت مي ترکید. خیلی آروم از بالا به پايین دستمو می کشیدم رو پای مامان. گفتم: چطوره؟ مامان خیلی راضی بود. یه خورده قربون صدقم رفت و به مینا خانم فحش داد. بعد از ده دقیقه دیگه دیدم صدای مامان نمیاد. فکر كنم یه جورايي خوابش برده بود. منم با یه دست رون مامانو می مالیدم با یه دست کیرمو. انقدر این کارو کردم تا آبم ریخت تو شورتم. دیگه جون نداشتم. به مامان گفتم: کافیه؟ اونم سرشو به نشون رضایت تکون داد. منم رفتم بيرون. بعد مامان اومد بیرون و ازم تشکر کرد. گفت: از این به بعد همیشه خودت زحمتشو بکش. منم کلی حال کردم. تا شب همش اون صحنه ها جلو چشام بود و منتظر فردا. بالاخره فردا رسید و مامان رفت حموم که منو صدا کنه. وقتی رفتم تو دیدم با همون لباساس ولی این بار شورتش خیس خیس بود و کامل خوابیده بود رو کونش. شورتش سفید بود. وقتی خیس شده بود تقریبا بی رنگ شده بود. انگار که مامان کون لخت جلوم خوابیده بود. خودشم فهمید که خیلی نظرمو جلب کرده ولی چیزی نگفت. تو دلم می گفتم: از یه طرف میگه جق نزن از این طرف با من این جوری می کنه. منم کارمو شروع کردم و یه باردیگه آبم اومد. یه هفته گذشت. منم هر روز این کارو تکرار می کردم. دیگه پای مامان خوب شده بود. از راه رفتنش معلوم بود. ولی ما هرروز ادامه می دادیم. تا این که یه روز مامان گفت: سعید خیلی خوب ماساژ میدی. امروز کل پشتمو بمال. منم بدون مکث شروع کردم با هر دستم یکی از روناشو می مالیدم. بعد گفت: بسه دیگه پوستش کنده شد. بیا بالاتر.اومدم کونشو بمالم که گفت: اونجا رو نگفتم که شیطون. کمرمو گفتم. بعد تاپشو درآورد و گفت: لباستو در بیار که خیس نشه و بشین رو باسنم و کمرمو بمال. وای که با چه سرعتی حرفاشو گوش می کردم. نشستم رو کون مامان و شروع کردم. نرم ترین چیزی بود که تا اون موقع لمس می کردم. یه خورده که ادامه دادم ناله های مامان بلند شد. بعد گفت: اگه بند سوتین اذیت می کنه بازش کن. منم همین کارو کردم. همش تو دلم می گفتم اگه الان بلند بشه من چه خواهم دید. کیرم داشت پوستش رو پاره می کرد. منم سعی می کردم مامان نفهمه ولی با حرکتای من رو پشتش چند باری حسش کرد ولی چیزی نگفت. منم پررو ترشدم. دیگه به جای این که دستمو دراز کنم کمرمو خم و راست مي کردم که کیرم مالیده شه به کون مامان. تا این که آبم اومد. از تکونایي که من خوردم و نفس نفس زدنام مطمئنم مامان فهمید که چی شده ولی بازم چیزی نگفت. انگارمنتظر همین بود. بعد گفت: برای امروزکافیه. برو منم یه دوش می گیرم میام. منم زود اومدم بیرون که مامان کیرم وشورت خیسم رو نبینه. چند روزی هم این جوری گذشت تا این که مامان راحتی رو به آخر رسوند یعنی وقتی این بار رفتم حموم دیدم لخت لخت به شکم خوابیده. تا دید من بازم خشکم زده گفت: تو هم لخت شو که لباست خیس نشه. شورتتم در بیار. من که بر نمی گردم. منم لخت شدم. نشستم رو باسن مامان که پشتشو بمالم با اولین حرکتم که کیر لختم کشیده شد به چاک کون مامان ، من نفسم بند اومد. مامانم خودشو جمع کرد ولی بازم هیچی نگفت و عادی برخورد کرد. این بار خیلی زود تر آبم اومد ریخت لای کون مامان. بعد مامان دوباره همون حرف رو تکرار کرد و منم اومدم بیرون. وقتی مامان دوش گرفتنش تموم شد بازم خیلی عادی برخورد می کرد. انگار نه انگار که من آبمو رو پشتش خالی کرده بودم. چند روز بعد وقتی داشتم همون کارهمیشگیم رو تکرار می کردم دیگه فکر نمی کردم راحتی ما بیشتر ازاین بشه که مامان بهم گفت: کافیه. می خوام بخوابی روم و تمام وزنتو بندازی رو من تا خستگیم در بیاد. نمی دونستم باید چی کار کنم. همین جوری مونده بودم که مامان گفت: زود باش دیڼbr /> ?ه. تو که این قدر خنگ نبودی. منم خوابیدم رو مامان. حالا دیگه کیرم فقط به کون مامان برخورد نمی کرد بلکه کاملا کیرم لای کون مامان بود. انقدر بزرگ و نرم بود که کیرم گم شده بود تو. هردو داغ شده بودیم. بعد مامان گفت: این جوری خوب نیست. فشار کمه. خودتو یه کم بلند کن بعد به بدن من فشار بیار. زود باش. منم همین کارو کردم ولی تا خودمو کمی بالا کشیدم کیرم افتاد لای پای مامان و وقتی دوباره وزنمو انداختم رو مامان کیرم رفت لای پای مامانم. اونم گفت: این جوری بهتره. ادامه بده. در واقع من داشتم تلمبه می زدم. مامانم پاهاشو به هم فشار می داد تا مسیر کیرم تنگ تر بشه. منم کیرمو می مالیدم به کس مامان. باورم نمي شد که دارم چی کار می کنم! پیش آب کیرم و آب کس مامان کارمونو لذت بخش تر می کرد. من سرم روی کتف مامان بود و تندتند نفس مي کشیدم. مامان خیلی آروم ناله می کرد ولی صداش به گوش می رسید. بعد از چند دقیقه آبم اومد و ریخت رو کس مامان. من بی حال افتادم رو مامان. نا نداشتم که بلند بشم. بعد در گوش مامان گفتم: خیلی دوست دارم و رفتم بیرون. مثل همیشه انگار نه انگاراتفاقی افتاده. با خودم فکر می کردم اگه همین جوری پیش بره تا چند روز دیگه می تونم کس و کون مامانو بکنم ولی دفعه بعد که رو مامان خوابیده بودم دیگه پررو شده بودم. کیرموگذاشتم دم کس مامان که یه دفعه مامان خودشو مثل سنگ سفت کرد و نذاشت بکنم تو. فهمیدم که زیاده روی کردم. در گوشش گفتم: ببخشید. اونم دوباره شل شد. منم کیرمو کردم لاپای مامان و انقدر عقب و جلو کردم تا آبم اومد و رفتم بیرون. وقتی مامان اومد بیرون بهم گفت: پام دیگه خوب شده ولی چون خیلی خوب ماساژ میدی هفته اي یه بار بیا ماساژم بده به شرط این که دیگه ازاون کارا نکنی. (جق زدن) منم گفتم: چشم. در واقع مامانم خودشو در اختیار من گذاشته بود تا من خودمو خالی کنم. البته کاملا کنترل شده. طوری که حتی یه بارم تو صورتم نگاه نمی کرد وقتی من پشتش بودم تا رابطمون از حد خارج نشه و رومون به هم باز نشه. ماساژهای مامان تا سال پیش که من با یه دخترخانم به اسم ندا نامزد کردم ادامه داشت تا این که مامان بهم گفت: حالا دیگه ندا احتیاج به ماساژ داره. منم بوسیدمش و ازش به خاطر این همه لطف که تو این سالها به من کرده بود ازش تشکرکردم. خوش باشید </strong></div></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-5183698212227405848?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]0tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-29777950070119015172009-02-24T04:10:00.001-08:002009-02-24T04:12:37.029-08:002009-02-24T04:12:37.029-08:00سکس غیرعلنی من و مامان<div dir="rtl" align="right"><div dir="rtl" align="right"><strong>سلام. ماجرای من از اونجايی شروع شد که من تازه کرک و پشمی درآورده بودم وهمش نگام تو کس و کون همسایه ها و فامیلا بود ولی بعد از یه مدت تکراری می شدن و برام اون جذابیت رونداشتن همه جز یه نفر. مامانم! اولا از خودم خجالت می کشیدم که مامانمو دید می زنم ولی خوب این حس اینقدر قوی بود که نمی شد مهارش کرد. بابام از آدمای تقریبا مذهبی بود و این ترس منو چند برابر می کرد ولی مامانم خوشبختانه این جوری نبود ومعمولا تو خونه خیلی راحت می گشت که همینم منو انگولک می کرد. مامانم از بابام 6 سال کوچيک تره و 39 سالشه. یه زن جا افتاده وگوشتی. سینه های بزرگ و نرم 80 با کون و رون تپل که نگاه آدمو خیره می کنه. من که پسرشم نظرم اینه وای به حال بقیه. همیشه وقتی می خواست خم بشه سعی می کردم جلوش باشم و سینه هاشو دید بزنم. این دید زدنها تا حموم واتاق خواب و… ادامه پیدا کرد تا این که مامان فهمید من همیشه دارم سعی می کنم که سینه و کونشو دید بزنم و میرم سروقت لباسای زیرش. یه روز که داشت تو آشپزخونه کار می کرد رفتم سر کمد لباساش. داشتم با شورت مامان ور می رفتم وبو می کردم که یه دفعه مامانم صدام کرد. قلبم داشت مثل گنجشک می زد. اومد جلو. شورت رو از دست من گرفت ولی عصبانی نشد. بعد گفت: چرا این کارو می کنی؟ تو اگه احتیاج داری اونم تو این سن من درک می کنم ولی نمی خوام بچم نسبت به چیزی حریص باشه و همیشه له له چیزی رو بزنه. تو اگه چیزی می خوای می تونی به من بگی. بین خودمون می مونه. من داشتم همین جوری عرق می کردم و سرم رو انداخته بودم پایین. بعد مامان رفت سر کارش. منم رفتم تو اتاقم و تا شب بیرون نیومدم. حتی شام نخوردم و خوابیدم. فردا صبح بی سروصدا رفتم مدرسه. وقتی برگشتم خونه مثل همیشه نبود. مخصوصا مامان. بر خلاف چیزی که فکر می کردم مامان خیلی مهربون تر شده بود. یه تاپ تنگ پوشیده بود با شلوارک که معمولا اینا رو جلوي بابا تو اتاق خواب می پوشید. من کلی تعجب کردم. می دونستم چرا این کارا رو می کنه. می خواست زحمت منو کم کنه و من هر چه قدر می خوام ببینم تا به قول خودش حریص نشم. ولی از برخورد دیروز اصلا حرفی نزد و به روم نیاورد. چند روز اول من خجالت می کشیدم تو روش نگاه کنم ولی کم کم یادم رفت چه گندی زدم و کلی حال می کردم. مامانم هر روز سکسی تر می پوشید. مثلا دیگه زیر تاپ کرست نمی بست تا قشنگ حالت گردی سینش پیدا باشه. دیگه جوری شده بود که وقتی از مدرسه میومدم خونه منتظر یه کار جدید از مامان بودم. یه روز وقتی اومدم خونه دیدم مامان حمومه. من تو اتاق بودم که در حموم باز شد. مامان با شورت و کرست اومد بیرون. ولی مثلا نمی دونست من اومدم یه جیغ کوچیک زد و دوید تو اتاقش. من آب از دهنم راه افتاده بود. سینه هاش داشت کرستو پاره می کرد. وقتی که دوید تا اتاق کون و سینه هاش می پریدن بالا وپایین. شورتش تو او کون و رونای تپل گم شده بود. اون روز تا شب با صحنه ای که دیده بودم 3 بار جق زدم ولی بازم حس می کردم ارضا نشدم. مامان روزها این جوری بود ولی به محض این که بابا میومد می شد همون مامان قبل تا بابا نفهمه. این جریان ادامه داشت تا این که یه روز مامان اومد پیشم و بدون اینکه خجالت بکشه یا روش نشه بهم گفت: سعید جان این اصلا درست نیست که تو روزی چند بار جق می زنی! خیلی ضعیف شدی. چهرت خیلی داغون شده. این کار ارضات نمی کنه. اگرم بکنه خیلی زود گذره. سعی کن خودتو درونی ارضا کنی. منم فقط گوش می کردم. دیگه خجالت نمی کشیدم. مثل یه شاگرد به حرفای معلمم گوش می کردم. فقط بدیش این بود که می گفت این کارو نکن. نمی گفت چه کاری بکنم که تخلیه بشم. منم چیزی نمی گفتم. ولی من کار دیگه نمی تونستم بکنم و با دیدن مامانم که دیگه یه جورايی خودشو در اختیار من گذاشته بود که راحت دید بزنمش فقط می تونستم به یادش جق بزنم. مامانم می خواست کمکم کنه ولی خودشم نمی دونست چه جوری. تا این که چند ماهی گذشت. مامان دیگه این کارا براش عادی شده بود وبعضی وقتا حتی با شورت و کرست می رفت حموم یا همون جوری میومد بیرون. تا این که مامان پا درد شدید گرفت… پشت رون راستش که من می میرم براش درد شدیدی گرفته بود. وقتی رفت دکتر، دكتر گفت: که اسپاسم ماهیچه گرفتین (گرفتگی شدید عضله). یه سری دارو بهش داده بود که اثری نکرد. پیش چند تا دکتردیگه رفت که بهش گفتن بهترین کار اینه که روزی سی دقیقه با آب گرم و یه پماد خاص مالش داده بشه. چند روزی مینا خانم زن همسایمون این کارو براش می کرد ولی بعدش بهونه می آورد که کار دارم و ازاین حرفا. بابامم که نبود. پس موند فقط من. وای که چه حالی کردم وقتی مامان از رو ناچاری بهم گفت: سعید کسی نیست باید خودت زحمتشو بکشی. منم با کمال میل قبول کردم و همچین چشم گفتم که مامان تا حالا از من نشنیده بود. یعد مامان رفت حموم و یه چند دقیقه بعد منو صدا کرد که برم برا کمک. دیدم مامان تشک طبی اش رو پهن کرده و با یه تاپ و شورت به شکم خوابیده کف حموم. تا این صحنه رو دیدم دلم خالی شد. هیچ عجله نداشتم. مثل همیشه چون می دونستم مامان حالا حالا ها از جاش بلند نمي شه. داشتم همین جوری نگاه می کردم که کیرم راست شد. مامانم صداش دراومد. گفت: معلومه چی کار می کنی؟ زود باش دیگه. منم زود کیرمو جمع وجور کردم. نشستم کنار مامان. گفتم: حالا باید چی کار کنم؟ گفت: این پماد رو بگیر و آروم بمالش به پام. فقط آروم وبی عجله. معلوم بود مینا خانم با بی حوصلگی این کارو کرده و مامانم اذیت شده. منم گفتم: همچین بمالم که حال کنی. مامان گفت: ببینیم و تعریف کنیم. منم شروع کردم. تا دستم خورد به رونای نرم و گوشتی مامان انگار تو ابرا بودم ولی کیرم داشت مي ترکید. خیلی آروم از بالا به پايین دستمو می کشیدم رو پای مامان. گفتم: چطوره؟ مامان خیلی راضی بود. یه خورده قربون صدقم رفت و به مینا خانم فحش داد. بعد از ده دقیقه دیگه دیدم صدای مامان نمیاد. فکر كنم یه جورايي خوابش برده بود. منم با یه دست رون مامانو می مالیدم با یه دست کیرمو. انقدر این کارو کردم تا آبم ریخت تو شورتم. دیگه جون نداشتم. به مامان گفتم: کافیه؟ اونم سرشو به نشون رضایت تکون داد. منم رفتم بيرون. بعد مامان اومد بیرون و ازم تشکر کرد. گفت: از این به بعد همیشه خودت زحمتشو بکش. منم کلی حال کردم. تا شب همش اون صحنه ها جلو چشام بود و منتظر فردا. بالاخره فردا رسید و مامان رفت حموم که منو صدا کنه. وقتی رفتم تو دیدم با همون لباساس ولی این بار شورتش خیس خیس بود و کامل خوابیده بود رو کونش. شورتش سفید بود. وقتی خیس شده بود تقریبا بی رنگ شده بود. انگار که مامان کون لخت جلوم خوابیده بود. خودشم فهمید که خیلی نظرمو جلب کرده ولی چیزی نگفت. تو دلم می گفتم: از یه طرف میگه جق نزن از این طرف با من این جوری می کنه. منم کارمو شروع کردم و یه باردیگه آبم اومد. یه هفته گذشت. منم هر روز این کارو تکرار می کردم. دیگه پای مامان خوب شده بود. از راه رفتنش معلوم بود. ولی ما هرروز ادامه می دادیم. تا این که یه روز مامان گفت: سعید خیلی خوب ماساژ میدی. امروز کل پشتمو بمال. منم بدون مکث شروع کردم با هر دستم یکی از روناشو می مالیدم. بعد گفت: بسه دیگه پوستش کنده شد. بیا بالاتر.اومدم کونشو بمالم که گفت: اونجا رو نگفتم که شیطون. کمرمو گفتم. بعد تاپشو درآورد و گفت: لباستو در بیار که خیس نشه و بشین رو باسنم و کمرمو بمال. وای که با چه سرعتی حرفاشو گوش می کردم. نشستم رو کون مامان و شروع کردم. نرم ترین چیزی بود که تا اون موقع لمس می کردم. یه خورده که ادامه دادم ناله های مامان بلند شد. بعد گفت: اگه بند سوتین اذیت می کنه بازش کن. منم همین کارو کردم. همش تو دلم می گفتم اگه الان بلند بشه من چه خواهم دید. کیرم داشت پوستش رو پاره می کرد. منم سعی می کردم مامان نفهمه ولی با حرکتای من رو پشتش چند باری حسش کرد ولی چیزی نگفت. منم پررو ترشدم. دیگه به جای این که دستمو دراز کنم کمرمو خم و راست مي کردم که کیرم مالیده شه به کون مامان. تا این که آبم اومد. از تکونایي که من خوردم و نفس نفس زدنام مطمئنم مامان فهمید که چی شده ولی بازم چیزی نگفت. انگارمنتظر همین بود. بعد گفت: برای امروزکافیه. برو منم یه دوش می گیرم میام. منم زود اومدم بیرون که مامان کیرم وشورت خیسم رو نبینه. چند روزی هم این جوری گذشت تا این که مامان راحتی رو به آخر رسوند یعنی وقتی این بار رفتم حموم دیدم لخت لخت به شکم خوابیده. تا دید من بازم خشکم زده گفت: تو هم لخت شو که لباست خیس نشه. شورتتم در بیار. من که بر نمی گردم. منم لخت شدم. نشستم رو باسن مامان که پشتشو بمالم با اولین حرکتم که کیر لختم کشیده شد به چاک کون مامان ، من نفسم بند اومد. مامانم خودشو جمع کرد ولی بازم هیچی نگفت و عادی برخورد کرد. این بار خیلی زود تر آبم اومد ریخت لای کون مامان. بعد مامان دوباره همون حرف رو تکرار کرد و منم اومدم بیرون. وقتی مامان دوش گرفتنش تموم شد بازم خیلی عادی برخورد می کرد. انگار نه انگار که من آبمو رو پشتش خالی کرده بودم. چند روز بعد وقتی داشتم همون کارهمیشگیم رو تکرار می کردم دیگه فکر نمی کردم راحتی ما بیشتر ازاین بشه که مامان بهم گفت: کافیه. می خوام بخوابی روم و تمام وزنتو بندازی رو من تا خستگیم در بیاد. نمی دونستم باید چی کار کنم. همین جوری مونده بودم که مامان گفت: زود باش دیڼbr /> ?ه. تو که این قدر خنگ نبودی. منم خوابیدم رو مامان. حالا دیگه کیرم فقط به کون مامان برخورد نمی کرد بلکه کاملا کیرم لای کون مامان بود. انقدر بزرگ و نرم بود که کیرم گم شده بود تو. هردو داغ شده بودیم. بعد مامان گفت: این جوری خوب نیست. فشار کمه. خودتو یه کم بلند کن بعد به بدن من فشار بیار. زود باش. منم همین کارو کردم ولی تا خودمو کمی بالا کشیدم کیرم افتاد لای پای مامان و وقتی دوباره وزنمو انداختم رو مامان کیرم رفت لای پای مامانم. اونم گفت: این جوری بهتره. ادامه بده. در واقع من داشتم تلمبه می زدم. مامانم پاهاشو به هم فشار می داد تا مسیر کیرم تنگ تر بشه. منم کیرمو می مالیدم به کس مامان. باورم نمي شد که دارم چی کار می کنم! پیش آب کیرم و آب کس مامان کارمونو لذت بخش تر می کرد. من سرم روی کتف مامان بود و تندتند نفس مي کشیدم. مامان خیلی آروم ناله می کرد ولی صداش به گوش می رسید. بعد از چند دقیقه آبم اومد و ریخت رو کس مامان. من بی حال افتادم رو مامان. نا نداشتم که بلند بشم. بعد در گوش مامان گفتم: خیلی دوست دارم و رفتم بیرون. مثل همیشه انگار نه انگاراتفاقی افتاده. با خودم فکر می کردم اگه همین جوری پیش بره تا چند روز دیگه می تونم کس و کون مامانو بکنم ولی دفعه بعد که رو مامان خوابیده بودم دیگه پررو شده بودم. کیرموگذاشتم دم کس مامان که یه دفعه مامان خودشو مثل سنگ سفت کرد و نذاشت بکنم تو. فهمیدم که زیاده روی کردم. در گوشش گفتم: ببخشید. اونم دوباره شل شد. منم کیرمو کردم لاپای مامان و انقدر عقب و جلو کردم تا آبم اومد و رفتم بیرون. وقتی مامان اومد بیرون بهم گفت: پام دیگه خوب شده ولی چون خیلی خوب ماساژ میدی هفته اي یه بار بیا ماساژم بده به شرط این که دیگه ازاون کارا نکنی. (جق زدن) منم گفتم: چشم. در واقع مامانم خودشو در اختیار من گذاشته بود تا من خودمو خالی کنم. البته کاملا کنترل شده. طوری که حتی یه بارم تو صورتم نگاه نمی کرد وقتی من پشتش بودم تا رابطمون از حد خارج نشه و رومون به هم باز نشه. ماساژهای مامان تا سال پیش که من با یه دخترخانم به اسم ندا نامزد کردم ادامه داشت تا این که مامان بهم گفت: حالا دیگه ندا احتیاج به ماساژ داره. منم بوسیدمش و ازش به خاطر این همه لطف که تو این سالها به من کرده بود ازش تشکرکردم. خوش باشید </strong></div></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-2977795007011901517?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]0tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-25208285535320836332009-02-24T04:10:00.000-08:002009-02-24T04:11:26.393-08:002009-02-24T04:11:26.393-08:00خالکوبی بروی سینه خانوم<div dir="rtl" align="right"><div class="post-body entry-content"><a href="http://bp3.blogger.com/_xeT5PhxkDUU/SJTofwk6rgI/AAAAAAAAAok/JVkQVsgd5aQ/s1600-h/BODY1+(1).jpg"><img id="BLOGGER_PHOTO_ID_5230060699597319682" style="DISPLAY: block; MARGIN: 0px auto 10px; CURSOR: hand; TEXT-ALIGN: center" alt="" src="http://bp3.blogger.com/_xeT5PhxkDUU/SJTofwk6rgI/AAAAAAAAAok/JVkQVsgd5aQ/s400/BODY1+(1).jpg" border="0" /></a><br /><br /><div style="CLEAR: both"></div></div></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-2520828553532083633?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]0tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-32538680210995114892009-02-24T04:08:00.000-08:002009-02-24T04:10:02.151-08:002009-02-24T04:10:02.151-08:00داستان سکسی حمید در صبحانه<div dir="rtl" align="right"><span style="FONT-SIZE: 85%; FONT-FAMILY: Tahoma"><span style="FONT-SIZE: 85%"></span> <div dir="rtl" align="right"><strong>سلام من حمید هستم . داستانی رو که براتون میخوام تعریف کنم مربوط میشه به اولین سکس من. هر کسی تو زندگیش از یکی خوشش میاد که دوست داره با اون سکس داشته باشه. من هم عاشق خاله جووووووووونم شدم. من 1 خاله دارم که هر چی از خوشگلی این حوری بگم کم گفتم. خاله من 35 سال سن داره ولی عین 1 دختر مونده .شما خودتون تجسم کنید: قد بلند , پوست سفید,عضلاتی کشیده, سینه هایی بزرگ ,کون قلمبه, موهایی مشکی ولخت وبلند.شوهر خاله من با خاله ام چیزی حدود 25 سال اختلاف سن دارند یعنی شوهر خالم چیزی حدود 63 سال سن داره(حیف همچین زنی براش ) خلاصه همین موضوع باعث شد که من شیطنتم گل کنه . با خودم گفتم همچین زنی با این خوشگلی رو چه جوری این پیرمرد می تونه ارضا ش کنه . همش تو همین فکر بودم که تصمیم گرفتم خودمو بیشتر به خالم نزدیک کنم شاید یه چیزی نصیبم شد. از اون روز دیگه رفتم تو نخ خالم. هروقت که میشد و موقعیت بود 1 جوری خودمو به بدن خالم میرسوندم.وقتایی که تو ماشین بودیم من عمدا کاری میکردم تا کنار خالم باشم . خلاصه یواش یواش متوجه شدم خالم هم بدش نمیاد و اونم سر و گوشش میخاره ولی جرات اینکه بهش بگم را نداشتم. 1 روز تو خونه تنها بودم تا اینه صدای زنگ اومد . درو که باز کردم دیدم خالمه . بعد از سلام و احوال پرسی خالم گفت مامانت هست؟ گفتم نه رفته خرید ولی زود میاد حالا بیا تو خاله وخستگی در کن.اونم اومد تو. اول مانتوشو درآورد و نشت رو مبل . 1 لباس آستین بلند داشت که آستیناش توری بود و قشنگ میشد زیرشو دید. 1 دامن بلند هم داشت . من هم 1 شربت براش درست کردمو آوردم و عمدا نشستم دقیقا کنارش طوری که پام به پاش چسبیده بود. خالم هیچی نگفت و از جاش تکون نخورد. دستمو گذاشتم روی شونه هاش و با لاله گوشش که گوشواره داشت بازی بازی کردم طوری که تابلو نباشه . هیچی نمیگفت. کم کم دیدم اونم داره خوشش میاد ولی به روی خودش نمیاورد. دست کردم کش موهاشو باز کردم (موهاشو دم اسبی بسته بود). بعد گفتم بزار خودم موهاتو ببندم. خالم هیچی نگفت. چون روی مبل بودم و پشت خالم به طرف من بود مسلط نبودم. خالم خودش فهمید و پشتشو چرخوند به طرف من. من هم پاهامو باز کردم طوری که کون تپلش بین پاهام قرار گرفت . کیرم داشت از شق درد می ترکید. دیدم خیلی ضایعه و کیرم به کون خالم گیر می کنه اونو دادم لای کش شورتم و سرگرم بازی با موهاش شدم نمیدونید چه حالی میداد . یه لحظه موهای خالمو کشیدم که یه دفعه 1 آهی کشید که نزدیک بود همون جا آبم بیاد . تصمیم گرفتم دلمو بزنم به دریا و از پشت سینه هاشو بگیرم و بچسبونمش به خودم ولی از بد شانسی من یهو صدای زنگ اومد. خالم خیلی حول شده بود و زود از وسط پام پاشد نشست اونور منم رفتم درو باز کردم. مامانم بود .خیلی اعصابم خورد شد . از این جریان 2 , 3 ماهی گذشت و هر روز علاقه من به خالم بیشتر میشد . ولی جرات نمیکردم بهش بگم . تا اینکه اون شب بیاد موندنی رسید . شوهر خالم رفته بود مسافرت و چون خالم تنها بود من رفتم پیشش. موقع خواب که شد خالم رفت رختخوابا رو پهن کرد . جای من و پسر خالمو که 12 سال از من کوچیکتر بود کنار هم پهن کرد و جای خودشو یه ذره اونورتر پهن کرد . وقتی چراغا خاموش شد من همش حواسم به خالم بود . اصلا خوابم نمیبرد . بعد از 1 ساعت دیدم همه خوابیدن . منم خیلی حشری شده بودم طاقت نیاوردم . پاشدم رفتم کنار خالم که پشتش به من بود . یکی , دو بار صداش زدم تا مطمئن بشم خوابیده خوابه خواب بود. دستمو گذاشتم روی کونش. وایییییییییییییییی...... چه کونی بود نرمه نرم. همینطوری کنارش دراز کشیدم و یواش یواش خودمو بهش میمالیدم . پتو رو کنار زدم و کیرمو رو شیار کونش بالا پایین میکردم. نمیدونید چه حالی داشتم. زیر دامنش 1 شلوارک داشت که خیلی نازک بود و از زیرش میشد شورتشو دید .اصلا نمیفهمیدم دارم چی کار میکونم . شلوارمو کشیدم پایین و کیرمو درآوردم. گذاشتمش لای پاهاش وهی عقب و جلو می کردم .. لای پاش داغ بود . خیلی لذت می بردم. اصلا قابل وصف نیست . دیگه طاقت نیاوردم و همه آبمو ریختم لای پاش. خیلی ترسیدم . گفتم الانه که بیدار بشه ولی بیدار نشد. پاشدم و اومدم سر جام دراز کشیدم ولی هنوز حشری بودم . هر جوری بود خوابیدم . صبح ساعت 6:30 بود که با صدای خداحافظی پسر خالم که داشت میرفت مدرسه از خواب بیدار شدم. ولی چون خیلی خسته بودم باز خوابیدم. داشتم چرت میزدم که یهو 1 چیز جالب دیدم.1 لحظه خالمو دیدم که اومد توی اطاق فقط 1 شرت با 1 کرست داشت . فکرکردم خواب میبینم. ولی بیدار بودم . فکر کردم میخواد لباس عوض کنه خودمو به خواب زدم که یهو دیدم 1 چیزه نرمی بهم چسبید ؟؟؟؟؟ خالم لخت اومد منو از پشت بغل کرد و منو صدا کرد . حمید , حمید جان پاشو خاله برات صبحانه آوردم؟؟؟!!! منم که دیگه خواب از سرم پریده بود برگشتم و رومو بهش کردم . شهوت تو صورتش موج میزد . 1 دفعه لباشو گذاشت رو لبام و منم بوسیدمش . من که چندین سال منتظر همچین صحنه ای بودم ولش نکردم و با تمام توان لباشو می مکیدم. زبونشو تو دهنم می چرخوند. دست کردم تو موهاش و از پشت موهاشو کشیدم عقب تا گلوش بیاد بالا. رفتم رو گلوش و گلوشو خوردم رسیدم به سینه هاش وای ....... باور نمی کردم بعد از این همه انتظار بتونم سینه هاشو ببینم . با دیدن کرستش وحشی شدم و کرستشو کشیدم طوری که پاره شد . خیلی لذت برد رفتم رو سینه هاش و با تمام توان سینه هاشو گاز گاز میکردم و می بوسیدم . خالم که داشت پرواز میکرد .جیغ میکشید. حدود 1 ربع فقط سینه هاشو خوردم که دیدم 1 جیغ بلند کشید , ارضا شده بود. برام جالب بود زنی با این سن نباید به این زودی ارضا بشه ولی بهش حق میدادم چند سالی میشد که 1 حال درست و حسابی نکرده بود آخه شوهرش پیر بود . کم کم به هوش اومد من هنوز داشتم سینه هاشو می خوردم . با اشاره گفت برم رو کسش . شرتش رو در آورد . عجب کسی بود. سفید سفید بدون 1 ذره مو . شروع کردم به لیسیدن . خیس خیس بود . آبه کسش همینجوری میومد مزش خیلی خوب بود. زبونمو تا ته میکردم تو کسش و در میاوردم . خالم فقط نفس نفس میزد .1 دفعه پا شد و اومد جلو و کیرمو گرفت . تمام کیرمو کرد تو دهنش . مثل کیر ندیده ها می خوردش . نمیدونید چه جوری کیرمو میخورد . تخمامو میکرد تو دهنش و لیس می زد. من داشتم پرواز میکردم . خالم ول کن نبود و همینجوری میخورد . گفتم خاله بسه .گفت : خفه شو؟!! تو هم اگه تو این چند سال با 1 کیر خوابیده حال میکردی به من حق میدادی . همش میگفت : جووووون چه کیری , مال خودمه.....دیگه داشت آبم میومد . گفتم خاله داره میاد , دیدم سرشو تکون داد , منم تمام آّبمو تو دهنش خالی کردم , تمامشو تا آخرین قطره خورد . لباشو دور کیرم حلقه زده بود . خالم هنوز داشت با کیرم ور میرفت . کیرم دوباره بلند شد. دیدم خالم پا شد و وسط پا هام نشست و کیرشو گذاشت لای سینه های بزرگش . لای سینه هاش از عرق خیس خیس بود و همین باعث شد که بیشتر لیز باشه . دست کردلای پاش و 1 کم ازآب کسشو لای سینه هاش مالید وکیرمو گذاشت لای سینه هاش(پیشنهاد می کنم حتما امتحان کنید) سینه هاش خیلی نرم بودن . چند دقیقه گذشت . می خواستم کسشو بلیسم . ولی خالم دیگه طاقت نداشت ,همش می گفت : حمید کیر میخوام , زود باش ... منم دیدم این طوریه درازش کردم و پاهاشو باز کردم , کیرمو گذاشتم دم کسش ولی نمیکردم تو, هی می مالیدم به کسش داشت دیونه میشد , جیغ می کشید التماس می کرد . تا اینکه خودش کیرمو گرفت گذاشت تو کسش . وایییییی ....چقدر لیز و گرم بود . خیلی عالی بود . اوج لذت بود .همین طوری روش دراز کشیدم سینه هاشو می لیسیدم و لباشو می خوردم بعدش خالم بر گشت و به حالت سگی درازکشید کیرمو گذاشتم تو کسش و همینطوری که کسش رو جر میدادم از عقب خم شدم و انگشتمو تو دهنش کردم . اونم خوشش اومد و اونو لیس میزد . انگشتمو از دهنش در آوردم. خیس بود . کردمش تو سوراخ کونش . کونش زیاد تنگ نبود ولی گشاد هم نبود یه کم که بازی کردم باز شد . بهش گفتم میخوام بکنم تو کونت , گفت هر کار میکونی فقط زود . کیرمو از کسش در آوردم .کیرم خیس خیس بود . گذاشتمش دم سوراخ کونش و با 1 فشار تا آخر رفت تو. 1 آهی از ته دل کشید . شروع کردم به تلمبه زدن . بعد ازچند بار تلمبه زدن این خالم بود که خودشو عقب و جلو می کرد. بعد از حدود 15 دقیقه دیدم داره آبم میاد خالم فقط جیغ میکشید . گفتم خاله داره میاد . زود کیرمو از کونش کشید بیرون و برگشت . گفت بریز تو کسم . تا کردمش تو خالم 1 جیغ بلند کشید .اونم ارضا شد .آبم با شدت ریخت توش . خیلی حال داد. همینطور روش خوابیدم . کیرم هنوز تو بود. تو بغل هم خوابمون برد. من با بوسه های خالم بیدار شدم . وقتی چشامو باز کردم خالم گفت : صبحونه خوش مزه بود خاله؟؟؟؟؟؟؟؟ هر دو زدیم زیر خنده. از اون روز به بعد هر وقت فرصت میشه خالم بهم زنگ میزنه که صبحونه آماده , زود بیا؟؟؟؟!!!!!!!</strong></div><br /></span></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-3253868021099511489?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]0tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-68565997318067902302009-02-24T04:03:00.010-08:002009-02-24T04:08:50.625-08:002009-02-24T04:08:50.625-08:00داستان سکسی خفن از مهرناز و نازی<div dir="rtl" align="right"><span style="FONT-SIZE: 85%; FONT-FAMILY: Tahoma"><span style="FONT-SIZE: 85%"></span> <div dir="rtl" align="right"><strong>تازه ماشين رو از تعمير گاه گرفته بودم و داشتم ميرفتم و با يكي از دوستام هم تلفني حرف ميزدم و ميخواستم برم پيش اون به همين خاطر سرعتم كم بود كنار يكي از خروجيهاي اتوبان يهو چشمم به يه زن جون افتاد نا خودآگاه چون سرعتم هم كم بود ايستادم و از تو آينه نگاهش كردم اول بي اعتنا نگاه كرد و بهد از چند لحظه كه معلوم بود دودله اومد سمت ماشين از تو اينه كه خوشكل به نظر ميرسيد شيشه رو دادم پايين با صداي گرفتهاي پرسيد شما مسيرتون سمت .... ميخوره؟ من هم با خنده گفتم آره و از دوستم خدا حافظي كردم در رو باز كرد و نشست تو ماشين معلوم بود كه دودل بوده كه سوار شه يا نه!!!! بعد گفت ببخشيد كه مزاحم شدم من هم فقط خنديدم و گفتم مسير بعدي شما كجاست؟ با نگاه نه چندان خوشايندي پرسيد مگر شما ....... نميريد؟ گفتم چرا خانوم اول شما رو ميرسونم خوبه؟ گفت ممنون و روبرو رو نگاه كرد چند لحظه ساكت بود و بعد گفتم شما هميشه اينقدر بد اخلاقين؟ يهو انگار شوكه شد و با يه حالتي برگشت طرف من ولي انگار خودش هم فهميد بد عكس العملي نشون داده چون با لحن ارومي گفت نه اول از همه تعجب كردم از لحن حرف زدن و عكس العملش زياد نتونستم قيافش رو خوب ببينم چون داشتم ميروندم ولي قيافه بامزهاي داشت البته خوشكل هم بود ديگه حرفي نزدم و صداي ظبط رو بلند كردم و به شانس كيريم داشتم ميخنديدم داشتيم ميرسديم ديگه پرسيدم ميتونم باز هم شما رو ببينم گفت اره ولي.... ديگه معطل نكردم و كارتم رو دادم دستش دوباره گفت ولي.... گفتم پس زنگ بزن ولي زود باشه خنديدم و معطل نشدم ناز كنه حال اين كا رو نداشتم وراه افتادم در كه بسته شد رفتم تو فكرش من حتي اسمش رو هم نپرسيدم ولي به قيافه و رفتارش نميخورد كه جنده باشه چون بيشتر به ادمهايي شبيه بود كه براي اولين بار يا براي سرگرمي يا كنجكاوي اتو ميزنن بودسنش هم حدود 27 يا 28 بود ولي اندامش رو فرم نبود ولي سكسي بود با اون گونه هاي پر و لبهاي قلنبه كه بد جوري روشون ماتيك قرمز ماليده بود راستي چطور اون آرايش غليظي كه اون كرده بود به چشمم نيومد تو همين حين يه ماشين بد جوري پشتم بوق زد تازه به خودم اومدم راه رو باز كردم اون هم كلي هوار زدو رد شد........شب ساعت 9 بود كه زنگ زد +الو سلام خوبي؟ -مرسي +كجايي عزيزم؟ گفتم دارم ميرم خونه گفت ميخوام ببينمت و قرار گذاشتيم راستش من از تعجب داشتم شاخ در مياوردم چون رفتار و حرفهاي ظهرش با لحن حرف زدن لوندش از پشت تلفن خيلي فرق داشت رسيدم سر قرار اين بار يه مانتو تنگ پوشيده بود و آرايش زيادي هم كرده بود موهاش رو هم ريخته بود يك دستش رو كنار سرش و يه عينك شب هم زده بود. سلام كردم دست داد!!! و پرسيد ميخواي من رو كجا ببري؟ ديگه حسابي تعجب كرده بودم و لي فوري گفتم هر رستوراني كه تو بخواي عزيزم البته بيشتر منظورم اين بود كه بفهمم مزه دهنش چيه و منظورش چيه!!! اون هم با صداي يواش در حالي كه سرش رو انداخته بود پايين پرسيد بعدش؟ يواش يواش داشتم حشري ميشدم خيلي ناز پرسيد من هم شيطنتم گل كرد و گفتم بعدش هم ميريم ميگريم با هم باز هم پرسيد بعدش؟ خنديدم و گفتم اگر نخواي بري خونتون خونه ما!!!! ساكت شد فكر كردم شايد زود گفتم يا نبايد اينقدر رك ميگفتم يهو با همون صدا گفت باشه عجب دختر باحالي بود براي چندمين بار تعجب كردم ولي مثل اينكه از اين آدم همهچي برميامد كه گفت ولي اگه ميخواي شب پيشت بمونم بايد به من صد تومن بدي و اينقدر ساده و عاميانه گفت كه خندم گرفت و گفتم بابا بي خيال به ما فقير فقرا تخفيف بده ما هم دل داريم كه با صداي عربدش روبرو شدم چون داشت گريه ميكرد و جيغ ميزد و حرف ميزد چيز زيادي دستگيرم نشد از حرفهاش فقط شيشهاي ماشين رو دادم بالا كه صداش بيرون نره فقط از بين حرفهاش بي شعور و نفهم و بي غيرت و رو شنيدم به پست يه آدم ديونه خورده بودم گفتم بابا شوخي كردم ببخشيد يهو ساكت شد من هم عصباني بودم داشتم برميگشتم سمت اون جايي كه سوارش كرده بودم كه باز هم با صدايي گرفته گقت تو رو به خدا من رو ببخش من منظوري نداشتم يهو نفهميدم چي شد هر چي تو بگي اصلا شام هم نميخوام هر كاري تو بگي باشه؟ ديوانه بود و من هم عصباني داشتم خدا خدا ميكردم فقط زود برسيم و پيادش كنم مثل سگ پشيمون بودم كه شماره دادم بعد گفت من رو بخشيدي؟ گفتم آره عزيزم مسالهاي نبوده كه.... گفت پس بريم گفتم كجا گفت خونه شما ديگه شام رو هم بيخيال شو باشه و دستش رو گذاشت روي پام من شك نداشتم كه مشكل رواني داره از حرفهاش و كارهاش كه هي ضد و نقيض بود معلوم بود دستش رو گذاشت روي كيرم و مكثي كرد و بعد شروع كرد به ماليدن پچيدم داخل كوچه كه يهو لبهاش رو گذاشت رو لبهام و يه لب سريع از من گرفت انتظار اين يكي رو نداشتم ولي خوب چون سر اين كوچه پياده ميشد هيچي نگفتم رسيديم و من وايسادم پرسيد چرا اينجا وايسادي؟ گفتم من ميخوام برم جايي كار دارم اصلا هم يادم نبود باشه براي يه شب ديگه شب به خير گفت نه ميدونم كه از كار من عصباني هستي من رو تو رو به خدا ببخش دست خودم نبود به قران راست ميگم نميدونم دلم سوخت يا حرفش به دلم نشست اون هم فهميد چون گفت حركت كن بي اختيار راه افتادم كه گفت امشب تا صبح هر كاري كه بخواي با من ميتوني بكني خندم گرفته بود ولي اون خيلي جدي داشت ميگفت پرسيدم ميتونم ازت يه سوالي بپرسم گفت چي گفتم ناراحت نميشي گفت نه! گفتم تو اين كاره نيستي از حرفها و كارات هم معلومه پس چرا مي خواي ادا در بياري؟ گفت نه تو كارت رو ميكني و من هم پولم رو ميگيرم گفتم خوب ولي فكر نميكني صد تومن براي يك شب خيلي زياده گفت اگر كمتر ميدي من رو پياده كن! نمي دونستم بايد چي بگم يا چي كار كنم عجب شبي بود ! گفتم باشه ولي بايد به من ثابت كني كه به اندازه صدتومن ميارزي قبوله؟ دكمه پايين مانتوش رو باز كرد و دكمه شلوارش رو هم باز كرد دست من رو گرفت و گذاشت بالاي شلوارش و گفت امتحان كن دست زدم كس تپلي داشت گفتم نه مال همه همينه فرقي نداره گفت ببين آقا پسر من صد تومن ميخوام اگه ميدي در ازاش من هم به تو ميدم اگر نه بذار من برم همين و صداش قطع شد خيلي دوست داشتم بدونم چرا كنجكاو شده بودم برگشتم نگاهش كردم باز هم سرش پايين بود گفتم خوب من هنوز اسم تو رو هم نميدونم نميخاي به من بگي؟ اروم گفت پريوش ولي صداش معلوم بود ميلرزيد اول فكر كردم ترسيده ولي از زير يه تير برق كه رد شديم ديدم صورتش برق ميزنه فكري به نظرم رسيد گفتم حاضري قبلش بريم شام بخوريم سرش رو تكون داد.......اواخر شام بود كه گفتم من حاضرم اين پول رو بهت بدم و كاري هم باهات ندارم ولي ميخوام بدونم ميخواي چيكار؟ همين اخه تنها فكري كه به ذهنم رسيد كه بهش يه دستي بزنم همين بود گفت لازم دارم گفتم ميدونم ولي براي چه كاري خيلي ساكت شد و سرش رفت پايين فكر كردن دوباره داره گريه ميكنه ولي سرش رو اورد بالا و محكم گفت براي پول دكتر پسرم ميخوام ازم سوال نپرس ديگه اگر ميدي كه بده وگرنه من برم و اشكش جاري شد. راستش ته دلم لرزيد ولي گفتم اين هم از همون دروغگوهاست مثل بقيه پرسيدم لابد شوهرت هم معتاده و تو زندونه؟ كه بلند شد و يه نگاه بهم كرد و رفت همين... بدون اين كه چيزي بگه ميدونستم مثل بقيه ناز ميكنه و بيرون اتفاقي سر راهم سبز ميشه ميز رو حساب كردم و اومدم بيرون ديدم نيست فقط يه ناكسي ديدم از سر خيابان رفت تيز رفتم دنبالش ديدم خوشه تاكسي رو نيگر داشتم و اون رو پياده كردم البته به زور و سوارش كردم تصميم رو گرفته بودم گفتم من حاضرم همه هزينه بچهات رو بدم ولي به شرطي كه اون رو ببينم و تو هم راستش رو بهم بگي هميين وگرنه ميتوني پياهشي داشت من و من ميكرد كه دوباره گفتم همين!!! گفت باشه گفتم بچه ات كجاست گفت خونه گفتم بريم بياريمش توقع داشتم جا بزنه گفت باشه ولي به شرطي كه قول مردونه بدي سر حرفت باشي گفتم قول ادرس يكي از محلههاي خفن رو داد و داشت آرايشش رو پاك ميكرد اين بار من ريدم گفتم نكنه فكرهايي داشته باشه؟ بهش گفتم بذار من زتگ بزنم به يكي از دوستام اون دكتر آشنا سراغ داره بيماريش چي هست؟گفت مربوط به كليهش....اون شب ما رفتيم بيمارستان...... و بچهاش رو خوابونديم خيلي حالم گرفته شد يه بچه ده ساله كه از هشت سالگي مجراي ادرارش نيمه بسته بود و خرج عملش نود هزار تومن بود(البته تو بيمارستان بادكتر بيشتر از اين حرفا شد) و اين مادر نداشت و براي تهيهش ميخواست خود فروشي كنه بعد از انجام اين كار احساس خوبي داشتم تو اين يه هفته پريوش هر روز زنگ ميزد و قربون صدقه من ميرفت شوهرش معتاد بود و به جرم جيب بري در زندان بود يه شب پريوش گفت ميخوام كارات رو جبران كنم و باهام قرار گذاشت و به من گفت ميخوام كاري كنم كه هيچ وقت فراموش نكني گفتم پريوش تو شوهر داري و من .... گفت خفه شو رفتيم ميدان....... تو يكي از خيابان ها دم درب يه خونه گفت وايسا با موبايل من به يه شماره زنگ زد و بعد درب پاركينگ خونه روبرويي باز شد و من رفتم تو و از ماشين پياده شدم من رو به دوستش معرفي كرد و خوش آمد گفتن اولش يكم ترسيده بودم ولي چون دوستم خيلي چيز از پريوش ميدونست و ميدونست كه امشب با اونم يكم خيالم راحت شد از در كه رفتم تو يه صداي موزيك ملايم ميومد ونر ضعيفي سالن رو روشن ميكرد كه ديدم يكي ديگه هم اومد و سلام كرد و تعارفم كرد رو مبل پريوش هم روبروي من بود اونها اومدن كنار من و شروع كردن به خوش و بش كه يه صداي ضريف دخترونه هم از پشت به من سلام كرد برگشتم يه دختر حدودا 17 با 18 ساله بود اون هم اومد پريوش تا اون رو ديد به من خنديد و گفت اگه با من كاري نداري احمق جون من سرم درد ميكنه برم بخوابم توي اون اتاق روبرو.... تا اومدم حرفي بزنم شب بخير گفت و رفت باز هم ترسيدم ولي با ناز و نوازشي كه ميشدم ترسم جاي خودش رو به سكس داد مهرناز هم اومد و روي پام نشست و بعد از كلي عشوه گفت ميخوام با هم امشب مست شيم خنديدم كه نازي از كنار كاناپه يه شيشه ويسكي در اورد و مهر ناز هم بلند شد رفت و با چند تا ليوان برگشت نم نم مشروب رو خورديم و گرم شديم مهرناز گفت من باز هم ميخوام و نازي اين بار از توي يخچال براش يه شيشه نصفه اورد به اصرار اونها اون رو هم خورديم من ديگه تقريبا مست بودم كه ديدم اونها سيگار تعارف كردند برداشتم و ديدم نازي داره سيگاري ميچاقه خنديدم و تعارف كرد گفتم اين متاع به من نميسازه خنديد و مهرناز خودش رو انداخت تو بغل من و هر پكي كه من ميزدم اون لب ميگرفت و از دهن من ميكشيد و ميداد به نازي اون دختر سومي رو اسمش رو يادم نيست ولي اون هم سرش رو گذاشته بود رو شونه من و داشت گردنو گوش من رو بوس هاي ابدار كه بيشتر شبيه مكيدن اروم بود ميكرد كيرم داشت حسابي راست ميشد كه مهرناز گفت من گرمم شد و يهو تاپي كه تنش بود رو در آورد فكر نميكردم سوتين نداشته باشه چون سينه هاش خيلي سفت وايساده بودن دستش رو انداخت دور گردن من و سنه اش رو به من نزديك كرد و من هم شروع كردم به خوردن ديدم نازي هم داره كمربندم رو به زور از اون لا باز ميكنه مهرناز كه رفت عقب ديدم اون دختره لخت كنار من نشسته ديگه خيلي حشري بودم نازي گفت دوست دارم امشب تو من رو لخت كني ولي نه معمولي با زور خنديدم از سر مستي و دست انداختم به لباسش كه بكشم گفت اگه تونستي يهو مهرناز دستم رو كشيد و گذاشت وسط پاش گفت اون رو ول كن واين يكي هم پاهاي من رو گرفت وكشيد از كاناپه پايين در همين حين شلوار من رو هم در آورد و شروع كرد باكير من بازي كردن نازي گفت زود باش دوباره رفتم طرفش و اين دو تا هم ول كن نبودن نمي دونم چرا با اين كه يكيشون كامل لخت بود و اون يكي فقط با دامن من هوس كرده بودم نازي رو لخت كنم اون هم البته عشوه ميومد تا مقاومت و اون دو تاي ديگه هم مثلا ممانعت ميكردن ديگه از ديدن اين صحنه ها و اين حركات حسابي حشري شده بودم كيرم مثل سنگ بود بالاخره پيرهن نازي پاره شد و از تنش در آوردم البته اون هم لباس من رو پاره كرد و به من گفت دوست دارم شلوارم رو هم جر بدي و از پام در بياري اون دختره ديگه ساكت شده بود و كاري نميكرد فقط لخت رو كاناپه نشيته بود و پاهاش رو باز كرده بود و آروم داشت خودش رو ميماليد و يواش اه اوه ميكر ديگه حواسم فقط به نازي بود با ددن سينه هاش كه با هر دفه تقلا اين ور و اون ور ميرفتن بيشتر حشري ميشدم داشت ميرفت كه دست انداختم و از پشت شلوارش گرفتم و كشيدم شلوار و شرطش باهم پاره شد و كون برنزه قلنبش افتاد بيرون ديگه اونقدر حشري بودم كه ميخواستم اگه برگشت صاف بكنمش ولي اون دويد و رفت مهرناز لبهاش رو رو لبهام گذاشت و آروم خوابيديم زمين اون داشت كسش رو ميمالد به كيرم ديگه طاقتم داشت تموم ميشد كه بلند شد و ديدم نازي لخت مادر زاد داره برام ساك ميزنه ديدن اون بدن برنزه كه با زحمت و تقلا لخت كرده بودم برام لذت بخش بود حالا مهر ناز هم داشت لخت ميشد البته شرت كه نداشت ولي دامنش رو داشت در مي اورد اون بدن تركه اي داشت و يكراست اومد و به نازي گفت بسه نازي بلند شدو اومد بالاي سر من وشروع كرد گردن من رو مكيدن نازي هم اروم نشست روي كيرم كسش خيلي تنگ نبود ولي مثل آتيش بود با صداي ناز و اه و اوهي كه ميكرد خيلي حال ميكردم چشمام رو بسته بودم يعني از زور مستي و لذت نميتونستم باز كنم كه احساس رد انگشتهاي پام رو هم دارن ميخورن نمدونين نازي خيلي آروم بالا و پايين ميرفت و نفس گرم نازي به همراه صداي آه واوهش كه احتمالا از ماليدن خودش بود به همراه اون مكيدنها و ليسيدن انگشتهاي پام با رونهام داشت خفم ميكرد اصلا دوست نداشتم ابم بياد ولي احساس كردم يه لحضه داخل كس مهرناز تنگ شد و حركات اون هم تندتر صداي جيغهاي كوچيكش هم تبديل به ناته شد كه نازي در گوشم گفت اگه اومد بريز توش باشه مهر ناز اين بار خيلي اروم اومد پايين دستش كه خرد به شكم من احساس كردم كيرم اون تو منفجر شد چون اينقدر با فشار اومد كه با اين كه تا ته اون تو رفته بود باز هم از كنار كيرم ريخته بود بيرون مهرناز هم يه چند باري به حلت دايره روي كيرم چرخيد و حسابي حال داد و بعد آروم اومد توبغل من نازي هم اين طرف من بود اون دختره هم مثل اين قحطي زدهها داشت پس مونده آبم رو ميخورد. بعد از ده دقيقه كه اونها داشتن من رو ميماليدن بلند شديم مرناز گفت پريوش خيلي سفارشت رو كرده خاطرت و ميخواد تو اتاقه اگه ميخواي برو اونجا...... گفتم نه ولي رو پام بند نبودم مهرناز گفت ميخواي بخوابيم نازي گفت بريم رفتيم تو اتاق خواب من الان فقط يه تخت دونفره يادمه با يه نور قرمز ديدن بدن نازي تو اون نور همراه مالشهاي مهرناز كيرم رو دوباره داشت شق ميكرد كه اون دختره هم اومد ولي نشست پاي تخت نازي ول كن نبود يه سر يا داشت كيرم رو ميماليد يا ميخورد تا اين كه دوباره راست كردم اين بار بلند شدم گفتم پشتت رو بكن به من نميدونم مهرناز چه فكري كرد كه يه كاندوم از كشو داد دست من كاندوم رو زدم و كون برنزه نازي رو دادم بالا و از پشت كردم توكسش هم ليز بود هم تنگ اما مال مهرناز خيلي گرم بود بعد از دو ياسه تا تلمبه دگه نتونستم سرپا وايستم و خوابيدم روش ديدم تخت نرمه اومديم رو زمين درست در كنار ما مهرناز با اون دختره داشتن به هم ور ميرفتن ديدن اين صحنه هم كار خودش رو كرد و دوباره اب من اومد و همون روي نازي درازكشيدم</strong></div><br /></span></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-6856599731806790230?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]0tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-78226216652752051142009-02-24T04:03:00.009-08:002009-02-24T04:08:45.545-08:002009-02-24T04:08:45.545-08:00داستان سکسی از سامان با دختر خوشگل و خوش تیپ<div dir="rtl" align="right"><span style="FONT-SIZE: 85%; FONT-FAMILY: Tahoma"><span style="FONT-SIZE: 85%"></span> <div dir="rtl" align="right"><strong>شروع خاطره من برمي گرده به زماني كه من تازه هشت سالم شده بود. تابستون بود و مدرسه ها تازه تعطيل شده بودند كه همسايه ديوار به ديوار خونه ما خونشو فروخت به فرزانه خانم و شوهرش امير كه يه پسر به اسم سامان داشتن فروختن و رفتن . چند روز بعد فرزانه خانم و شوهرش و تنها پسرشون سامان براي آشنايي اومدن خونه ما . سامان همسن من بوداز خوشگلي اين پسر هر چي بگم كم گفتم . سامان پوست سفيد و موهاي پرپشتي داشت كه موهاشو به يه طرف شونه كرده بودن و صورتش از خوشگلي شبيه دختر بچه ها بود خلاصه تو خونه ما همه عاشقش شده بودن . ما خيلي زود با هم دوست شديم. چند روز بعد سامان با مادرش فرزانه خانم اومدن خونه ما كه با مادرم و خواهرم پروانه كه اون موقع تو يه دبستان پسرونه معلم بهداشت بود ( خوش به حالش چه جاي خوبي بوده يه مشت كير تازه و نو رس !!!) سبزي پاك كنن .سامان هم يه تي شرت با يه شورت ورزشي پوشيده بود و توپش رو هم آورده بود كه با هم بازي كنيم. مادرم و پروانه و فرزانه خانم تو بالكن شروع كردن به سبزي پاك كردن و منو سامان هم تو حياط شروع كرديم به توپ بازي . بعد از يه مدتي وقتي من توپ رو شوت كردم خورد به لاي پاي سامان و سامانم شروع كرد به جيغ زدن و گريه كردن و خلاصه كلي غربتي بازي از خودش در آورد، فرزانه خانم كه زود متوجه قضيه شد اومد و در حالي كه سامان رو بغل كرده بود سامان روبرد تو بالكن سامان هم هنوز دستش لاي پاش بود كه مادرم به خواهرم كه معلم بهداشت بود گفت پروانه شورتشو درآر نيگاه كن خايه هاش طوري نشده باشن( چه مادر فهميده اي... ) . كه پروانه سامانو خوابوند رو زمين و شورتشو درآورد و شروع كرد به ماساژ دادن دو تا توپي كه مثل دو تا بادكنك از زير دودول سامان آويزون بودن (هستي : به به چه شود) . دودول سامان به نسبت بزرگ بود (آخ جون) و همه از ديدن دودول سامان كه تو اون سن بزرگتر از حد معمول بود تعجب كرده بودن . پروانه باخنده گفت نه بابا چيزي نشده ولي فرزانه خانم ماشاله پسرتون ديگه مرد شده ولي هنوز بريده نشده به سلامتي كي مي خواين بچه رو سنت كنين. فرزانه خانم هم خنديد و گفت انشاله همين تابستون قبل از اين كه مدرسه ها واشن ختنه سورونشو راه مي اندازيم. اون موقع بود كه فهميدم هنوز دودول سامانو نبريدن و ميخوان دودولشو ببرن . نميدونم هستي جون يادت هست يه نه تا 10 –15 سال پيش پسرا رو زود تا دنيا مي اومدن تو نوزادي ختنه نمي كردن مي ذاشتن همون حدود هفت هشت سالگي اونا رو ختنه مي كردن اون موقع ها تابستون كه مي شد پسراي ختنه شده روبا دامن سفيد زياد مي شد ديد( آره عزيزم منم از اين دامن سفيداي .... طلا خيلي ديدم) . خلاصه چند روز بعد فرزانه خانم اومد دنبال مادرم و پروانه كه سامانو ببرن درمانگاه ختنه كنن منم باهاشون رفتم( سهيلا جون بدتر از من كم كنجكاو نبودي ها). سامان خودش خبر نداشت . تو درمانگاه هم همه پرستارا از سامان خوششون اومده بود .وقتي فهميدن سامانو واسه ختنه آوردن دورش جمع شده بودن . دو از خانم پرستارا سامانو بغل كردن خوابوندن رو تخت كه سامان تازه دوزاريش افتاد شروع كرد به داد و بيداد و گريه كردن كه پروانه و فرزانه خانم گرفتنش و خانم پرستار هم دستاي سامانو با جوراب زنونه بست به تخت بعدش هم شورتشو درآوردن و پاهاشوهم با جوراب بستن به تخت . يكي از خانم پرستارا هم شروع كرد با پنبه يه محلولي را زد به دودول سامان و يه پارچه سبز رو كه وسطش سوراخ بود انداخت روش ( ها ها ها ها ...) بعدش همه وايستادن كنار و ختنه چي كه خودش دكتر بود شروع كرد به بريدن سامان .سامان هم گريه مي كرد كه پروانه و پرستارا در حالي كه مي خنديدن نازش مي كردن كارش كه تموم شد فرزانه خانم يه دامن سفيد از كيفش درآورد و پاش كرد و باهم برگشتيم خونه ( به به مبارك سامان جان...) . اون شب فرزانه خانم و شوهرش سور دادن .از اون قضيه چند سال گذشت و ما دبيرستاني شديم منو سامان هردو دوم تجربي بوديم و باهم درس مي خونديم . اكثر اوقات اون مي اومد خونه ما . طبقه دوم خونه ما خالي و دست من بود تا درس بخونم و هيچ كس هم بالا نمي اومد . خاطره اون روز و دودول بزرگ سامان هنوز از ذهنم پاك نشده بود دلم مي خواست يه بار ديگه ببينمش . من هميشه جلوي اون لباس راحت مي پوشيدم. يه روز كه مي دونستم ميآد خونمون واسه درس خوندن رفتم حموم وبعدش هم يه تي شرت آستين كوتاه سفيد خوشگل و يه دامن صورتي و زيرش هم يه شورتكس سفيد و جوراب سفيد پوشيدم. البته اون موقع چون پستونام تازه رشد كرده بودن بيشتر وقت ها سوتين نمي بستم ( عين خود من خوب كاري مي كردي بذار يه كم هوا بخورن بيچاره ها... ) پروانه مي گفت بذار سينه هات راحت باشن البته خودش هم تو خونه كرست نمي بست . سامان كه اومد نشستيم روزمين كه باهم درس بخونيم . يه مدت كه گذشت ديدم سامان زير چشمي داره شورت منو نگاه مي كنه دامن منم تا سر زانوهام بود منم نگاهم به لاي پاي سامان بود و ميديدمكه كيرش داره راست مي شه. منم كه قند تو دلم آب مي شد ( حق داشتي... ). يادم اومد نوارمو نذاشتم به سامان گفتم يه دقيقه صبر كن من يه كاري دارم بايد انجام بدم و زود از تو كشوي ميزم يه نوار بهداشتي برداشتم و رفتم اتاق بغلي البته مي خواستم كنجكاوش كنم . اونجا دامنمو زدم بالا و شورتمو در آوردم يه خورده لاي پامو باز كرده بودم و مي خواستم نوارو بذارم رو كسم كه ديدم سامان درو واكرد اومد تو( پسرة كنجكاو، همچين بند دلشو مي تابوندي تا.... ) منم زود نوارو گذاشتم لاي پام و شورتمو كشيدم روش و دامنمو انداختم بعد به سامان با ناز گفتم: (با ناز بخونيد) وا سامان خيلي لوسي مگه نگفتم نيا تو بعد مثلا باهاش قهر كردم و رومو كردم اون طرف نشستم.بعد از يكم منت كشي رفتيم سر درس ولي اون ول كن نبود باز داشت به شورت من كه حالا گوشه نوار بهداشتي هم ازش اومده بود بيرون نيگا نيگا مي كرد( يه كم پاتو باز مي كردي طفلي راحت نگاه كنه.) . يه دفعه بي مقدمه پرسيد سهيلا يه چيزي ازت بپرسم منم كه مي دونستم مي خواد بحثو بكشه به سكس با اشتياق گفتم بپرس بعد گفتش اون چيه از كنار شورتت زده بيرون.(هستي : مثلا نمي دونسته!!! اينم فيلم پسر ها... )منم دامنمو بردم بالا گفتم كدوم اينو ميگي اين نوار بهداشتيه ما دخترا مجبوريم از اين زير شورتمون استفاده كنيم چون پريود مي شيم اونم گفت ماكه مجبور نيستيم( نه بابا آخه اگه لازم هم بود جا نداشتيد بزاريد... قابل توجه دماق دراز جونم اگه پسرا مجبور بودن نوار بزارن فكر ميكني كجا مي ذاشتن؟؟؟ ) منم با شيطنت گفتم عوضش شما پسرا رو مگيرن ختنه تون مي كنن ، بعدش بهش گفتم كه ختنه شدنشو ديدم اونم گفت مي ذاري منم .... ببينم گفتم آره ولي تو هم بايد بذاري منم مال تو رو ببينم اونم قبول كرد اول تي شرتم و از سرم درآورد و منو خوابوند رو پاهاش و شروع كرد به ماليدن سينه هام و بعدش هم شروع كرد به ميك زدن پستونام ديگه حال خودمو نمي فهميدم بعدش دامنمو درآورد و حالا فقط مونده بود يه شورت با نوار زيرش كه گفتم حالا نوبت منه زود پا شدم و پيرهن و شلوارشو درآوردم زيرش يه شورت مشكي داشت كيرش تقريبا راست شده بود شورتشو به زحمت در آوردم چون به كيرش گير مي كرد وقتي شورتشو درآوردم شروع كردم به بازي كردن با بيضه هاش بعد سر كيرشو گذاشتم تو دهنم ( اَه اَه سهيلا جونم حالت بد نشد من يه بار اين كار رو كردم براي هفت پشتم بس بود... ) و شروع كردم به ليسيدن وخوردنش آخه خواهرم پروانه فيلم سوپر نگاه مي كردو منم قايمكي فيلماشو مي ديدم همه جور فيلمي هم داشت آلماني آمريكايي ژاپني انگليسي منم ياد گرفته بودم (: چه خواهر باحالي... ). سامان هم يه دفعه بلند شد و شورتمو از پام درآورد اون موقع يادمه تازه يه كم مو به شكل مثلث بالاي كسم دراومده بود(: آخيييي...) ولي كسم زياد مو نداشت سامان هم منو بغل كرد و خوابوند كنار تخت و پاهامو باز كرد و دستاشو گذاشت رو دو لبه كسم و شروع كرد به ليسيدن بعدشم لاي كسمو يه كم واكرد و با اانگشتاش چوچولمو پيدا كرد وبا انگشت يه كم فشار داد( بابا يه كم صبر مي كرد جنگ سرخ پوستا كه تموم مي شد اون موقع .... ) خيلي كيف كردم بعد منو به پشت خوابوند و نشست لاي پاهام و لاي كونمو وا كرد وانگشتشو با پماد چرب كرد( چه كار كشته بوده اين سامان خان!!! ) و كرد تو كونم بعدش انگشتشو درآورد و كيرشو گذاشت در كونم و يواش هل داد تو داشتم مي مردم بعدش كيرشو درآورد و منو بر گردوند و گفت مي خوام بكنم تو كست كه بهش گفتم اي واي نه من دخترم اونم با خنده گفت كور كه نيستم دارم كستو مي بينم منم كه ديدم دوزاريش نيافتاده ( عجب خنگي بوده) بهش گفتم يعني هنوز دوشيزگيمو دارم يعني هنوز دختريمو دارم يعني باكره ام يعني هنوز پرده بكارتم پاره نشده گذاشتمش واسه شب زفاف واسه شب عروسي ( عين خودم )اونم گفت خودم مي گيرمت بعدش هم يه بالش گذاشت زير كونم تا كسم وا شه اونوقت بود كه كيرشو گذاشت دم كسم و آروم كرد تو بعد از اينكه چند بار اين كارو كرد يه سوزش شيريني همه بدنمو گرفت فهميدم پرده ام پاره شده يه كم خون از دوطرف كسم با آب سامان قاطي شده بود و از دوطرف رونم پايين مي اومد . بعدش هم شروع كرديم به لب گرفتن . البته اون نامردي نكرد و بعدها با هم ازدواج كرديم . حالا من يه پسر ازش دارم اسم پسرم پژمان و الان دوسالشه براش از يه خانم دكتر وقت ختنه گرفتيم . حالا ديگه اوضاع عوض شده الان ديگه خانم دكتر ها هم بچه ختنه مي كنن</strong></div><br /></span></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-7822621665275205114?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]0tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-80195629404038778762009-02-24T04:03:00.008-08:002009-02-24T04:08:40.728-08:002009-02-24T04:08:40.728-08:00داستان سکسی سی دی<div dir="rtl" align="right"><span style="FONT-SIZE: 85%; FONT-FAMILY: Tahoma"><span style="FONT-SIZE: 85%"></span> <div dir="rtl" align="right"><strong>خییلی خوابم میومد هر کاری می کردم نمی تونستم از جام بلند شم چند دفعه تو خواب و بیداری می شنیدم که مامانم داد می زنه : بهااااااااره ... پاشو دختر خواب می مونی مگه مدرسه نداری ؟ از یه طرف نگران مدرسه ام بودم که ممکن بود دیر بشه و رام ندن تو از یه طرفم بدجوری خوابم می آمد آخه تا دیر وقت داشتم فیلمی که از سمیرا گرفته بودم رو نگاه می کردم . سمیرا یه دختر زبر و زرنگ بود توی مدرسمون که هر کی هر فیلمی می خواست میرفت سراغ اون چون همه جور فیلمی داشت کماندویی ، جنایی ، پلیسی ، ترسناک ، وسترن ، و .... اما فیلمی که من ازش گرفته بودم رو بگم ... یه روز تو کلاس که سمیرا فیلمای بعضی از بچه ها رو داد به من که تازه باهاش دوست شده بودم و خود سمیرا هم می گفت منو خیلی دوست داره و دختر باحالیم (به خاطر کسخلیم می گفت این حرف و چون خیلی به قول دوستام از مرحله پرت بودم ) گفت : تو چی بهاره فیلم نمی خوای ؟ گفتم نه بابا وقتشو ندارم یا خوابم یا درس می خوونم ... خندید و گفت یه فیلم دارم که اگه ببینی برق از چشمات می پره ...با تعجب گفتم چه فیلمی ؟ گفت می خوای بدم بری ببینی شرط می بندم اگه ببینیش مشتری میشی در حالیکه خیلی کنجکاو شده بودم ببینم چه فیلمیه فکری کردمو گفتم : ترسناک که نیست ؟ خندید و گفت نه بابا نترس لولو نداره توش ... گفتم باشه ..حالا چی هست ؟ گفت چیز خوبیه ولی وقتی تنها شدی نگاه کن اونجوری خیلی بهتره موقعی که زنگ خورد بهت میدمش ..سمیرا خودش یه دختر معمولی بود از لحاظ چهره در مورد خونواده اش هم چیزی نمی دونستم چون تازه با هم آشنا شده بودیم یه جورایی انگار به من اعتماد نکرده بود هنوز که بخواد همه اسرارش رو بگه .. فقط می دونستم تو مدرسه به خاطر اینکه فیلم پخش می کرده یه دفعه گرفته بودنش اما به قول خودش شانس آورده فیلمایی که همراش بوده موردی نداشته وگرنه اخراج می شد البته خیلی خیلی زرنگ بود خودش می گفت به یه بچه فضول فیلم دادم همون لو داده منو ...از اون موقع جوری حواسش جمع بود که عمرا خبره ترین پلیسها هم نمی تونستن بگیرنش چه برسه به مدیر و ناظم مدرسه ما ... خلاصه اون روز اومدم خونه و بعد از ناهار رفتم تو اتاقمو در حالیکه داشتم از کنجکاوی می مردم سریع سی دی رو گذاشتم و منتظر شدم ..یه کمی که گذشت و بعد از معرفی شخصیتها و نوشته های انگلیسی و این چیزا گذشت نمی دونم چرا یهو ضربان قلبم تند شد ... طاقت نمی آوردم به آرومی فیلم رو نگاه کنم خیلی هیجان داشتم می خواستم ببینم این چه فیلمیه که اینقدر سمیرا ازش مطمئن بود ... فیلم رسید به اینجا بعد از حدودا 10 دقیقه : خانومه رفت تو اتاق یه آقایی که انگار اونجا شرکت بود و اون آقاهه رئیس بعد یه کمی حرف زدن و خانومه موقع رفتن در حالیکه خیلی هم موقع راه رفتن به خودش پیچ و تاب می داد یهو یه سری پرونده که دستش بود میریزه زمین و اونم دولا میشه جمع کنه که موقع جمع کردن همه جاش معلوم میشه شورت پاش نبود و همه جاش دیده می شد و اون آقا هم خیره شده بود به خانومه و خودش رو می مالید ... من که مثل مجسمه داشتم به فیلم نگاه می کردم چشم از تلویزیون بر نمی داشتم ... اولین بار بود از این فیلما می دیدم هر چی بیشتر از فیلم می گذشت چیزای عجیبی که شنیده بود م رو با چشمم می دیدم ...پس سکس که می گن این شکلیه .. اون روز من اولین فیلم سوپر زندگیم رو دیدم دوستام خیلی مسخره ام می کردن و می گفتن ما تا حالا شونصد تا از این فیلما دیدیم اما تو یکی هم ندیدی بیچاره .. بدبخت شوهرت چه زنی می خواد بگیره حتما بلد نیستی شورتت رو هم دربیاری نه ؟!! همیشه اینجوری مسخره ام می کردن و سر به سرم می ذاشتن من از اینکه اینقدر به قول اونا شوت بودم خیلی خجالت می کشیدم اما امروز از اینکه فیلم رو دیده بودم هم راضی بودم هم ناراضی چون اولا بالاخره می تونستم جلوی اونا کم نیارم و بگم منم دیدم دوما من از چیزی که خوشم می اومد بدجوری بهش عادت می کردم می ترسیدم به این فیلما هم عادت کنم ..بگذریم ... اون روز من صد بار تا شب فیلم رو دیدم خودمم جوری شده بودم که دلم می خواست جای شخصیتهای زن اون فیلم باشم چون به نظرم خیلی حال می کردن جوری که جیغ می کشیدن تا نصفه شب هی فیلم رو می ذاشتم و خودم رو با دست می مالیدم اما کار زیادی بلد نبودم بکنم دوست داشتم مثل اون زنه یکی منو بکنه اما کی ... تو ذهنم خودمو می ذاشتم جای اون زنا و چشمام رو می بستم و خودم رو می مالیدم و اینقدر این کار رو می کردم تا ارضا شم بعدم مثل یه جنازه ولو می شدم..خلاصه واسه همین اون روز صبح خواب مونده بودم چون شب قبلش همه انرژیم گرفته شده بود و منم چون بار اولم بود زیاده روی کرده بودم و چند بار تا صبح خودمو ارضا کرده بودم با هر بدبختی بود از جام بیدار شدم و دست و صورتم رو شستم و رفتم سر میز صبحانه.. مامانم یه کمی نگام کرد و گفت بهاره بیحالی امروز ؟! چیه ؟ گفتم هیچی دیشب تا دیر وقت درس می خوندم یه کمی خواب آلودم ... من غیر از خودم دو تا داداش داشتم . بهزاد که 26 سالش بود و بهنام که 20 سالش بود. بهزاد نامزد داشت و یه 6 ماهی می شد که عقد کرده بود و بهنام هم درس می خوند ...سر میز طبق معمول بهزاد که نبود و صبح زود رفته بود سر کار من و بهنام و بابام بودیم ...یه کمی با بهنام زدیم تو سر و کله هم تا بقول مامانم ثابت کنیم که هیچیمون به آدمیزاد نرفته ... من و بهنام کارد و پنیر بودیم همش در حال جنگ بودیم با هم .. بر عکس بهنام ، بهزاد.. اینقدر با اون راحت بودم که حد نداشت .. نه گیر می داد..نه اذیتم می کرد .. نه کرم داشت که بی اجازه بره تو اتاقم ... خلاصه خیلی ماه بود ... بابام که دید منو بهنام باز داریم می جنگیم گفت : واقعا که همین چند دقیقه پیش تو اخبار همزیستی مسالمت آمیز گربه و جوجه رو نشون میداد اون وقت شما دو تا که مثلا آدم هستین نمی تونید با هم کنار بیایید ...گفتم بابا تقصیره بهنام همش ... همیشه اول این شروع می کنه ... ببین داره تو لیوان من شیر می خوره ... بهنام خنده ای کرد و گفت بیا نی نی جون ... اینم لیوانت .. بذارش تو جهازت ... مامانم چشم غره ای به ما رفت و گفت زود باشید دیگه تا کارتون به جاهای باریک نکشیده آماده شید که دیگه دیرتون نشه.. رفتم تو اتاقمو اول اون سی دی رو یه جای درست و حسابی گذاشتم یعنی تو کشو لباسم که کسی اونجا کار نداشت بعدم لباسامو پوشیدم خدافظی کردم و از خونه زدم بیرون ... تو راه به این فکر می کردم که به سمیرا چی بگم ... بگم خوشم اومده ؟ میگه چه ندید بدید بوده اومده میگه ... نگم خوشم اومده میگه پس چرا سی دی رو نیوردی اگه خوشت نیومده ؟ مغزم طبق معمول کار نمی کرد گفتم حالا میرم ببینم اصلا چه حرفی پیش میاد... تو حیاط سمیرا رو دیدم به یه سری از بچه ها که روی پله های کناری سالن نشسته بودن و داشتن حرف می زدن... نمی دونستم برم جلو یا نه ... آخه از دوستای سمیرا خوشم نمی اومد خیلی قیافه هاشون خفن بود می ترسیدم ازشون .. رفتم یه گوشه و کتابمودر آوردم و خودمو سرگرم کردم ... چند دقیقه بعد سمیرا منو دید و خودش اومد طرفم سلام کردیم و گفت بهاره بیا پیش ما ... گفتم نه ممنون .. تو برو .. گفت مسخره بیا بریم دیگه تو که تنهایی ببند کتابتو بیا بریم با بچه ها آشنا شو ... تا اومدم حرف بزنم دستمو گرفت و کشید و برد سمت اونا ... 5 نفر بودن به ترتیب معرفیشون کرد یکی شون که خیلی قیافش ضایع بود اسمش مینا بود...ضایع به این خاطر که یه آدامس انداخته بود تو دهنش اندازه یه کف دست و بد جوری هم می جویدش آدم چندشش می شد خیلی بد نشسته بود پاهاشو باز کرده بود طوری که درز خشتکش هم معلوم بود که دوختش به صورت زیگزال بود ... خیلی بدم اومد ازش از همه بدتر طرز حرف زدنش بود که مثل لاتهای چاله میدون حرف می زد ..اه اه ... به زور منو کشوندن تو جمع خودشون و از شانس گندم هم بعدا فهمیدم این مینا دوست جون جونی سمیرا هستش یعنی هر جا سمیرا هست مینا هم هست گفتم خدا رو شکر که تو یه کلاس نیستن ...سر کلاس که با سمیرا تنها شدیم اومد کنارمو گفت بهاره فیلمه چطور بود ؟ خواستم کم نیارم گفتم بد نبود ... بلند خندید جوری که همه نگاش کردن بعد بهم گفت : خیلی پررویی دختر ... بد نبود!!! من که می دونم اولین باره از این فیما می بینی ... اینم می دونم آدم باره اول چه احساسی داره می خواد به عالم و آدم بده و تجربه کنه ...پس خواهشا دیگه نگو بد نبود ... بگو عاااااااااااالی بود و حسابی کف کردم ... خجالت کشیدم از اینکه اون دقیقا حالت منو فهمیده بود...دیشب دلم می خواست مثل این جنده ها راه بیفتم بیرون و به همه بدم از بس که شهوتی شده بودم ... چیزی نداشتم که به سمیرا بگم آخه واقعا فیلمش عالی بود و منم کف کرده بودم فقط سکوت کردم و اونم با سکوتم فهمید که حدسش درست بوده ظهر که مدرسم تموم شد راه افتادم برم خونه همش دعا می کردم کسی خونه نباشه تا راحت با صدای بلند اون فیلم رو ببینم آخه درسته که تو اتاقم کسی نبود و راحت بودم اما بازم باید صداشو کم می کردم کسی نشنوه در صورتی که همه حال این فیلمه به صداش بود دوست داشتم صداشونو بلند و واضح بشنوم ..ااااااااه وقتی رسیدم خونه دیدم علاوه برمامان بهزاد با نامزدش هم خونمون هستند خیلی تعجب کردم اون ساعت اون دو تا خونه بودن اما انگار مهسا نامزد بهزاد حالش خوب نبوده واسه همین بهزاد مرخصی گرفته و مهسا رو برده دکتر بعدشم آوردش خونه خودش دیگه نرفته سر کار ...مهسا تو خونه ما خیلی راحت می گشت یه تاپ تنش بود با شلوار همون جوری جلوی بابام و بهنام می گشت درسته که بابام بهش محرم بود اما خب تاپش به نظر من خیلی باز بود چون چاک سینه اش هم به خوبی دیده می شد واسه بهنام خوب بود که از هر فرصتی واسه دید زدن استفاده می کرد. می دونستم از هر فرصتی واسه دید زدن استفاده می کنه فرقی نمی کنه کی باشه بهنام از دید زدن همه لذت می برد چند دفعه دیده بودمش گاهی وقتا که مهسا شام پیش ماست بعد از شام که دولا میشه میزو جمع کنه بهنام چه جوری سینه هاشو دید می زنه بعضی وقتا اونقدر تابلو نگاه می کرد که بابام بهش چشم غره می رفت حتی مواقعی که مامانم استراحت می کنه می ره دیدش می زنه آخه مامانم تو خیلی لباسای پوشیده تنش نمی کنه چون نزدیکای تابستون بود مامانم همیشه یه تاپ نازک تنش می کرد که همه رنگ و مدل سوتینش دید داشت حتی وقتایی که دولا می شد یا دراز می کشید و استراحت می کرد دامنش می رفت بالا و گاهی تا شورتش هم دیده می شد بهنامم هی به یه بهانه ای می رفت جلوی مامان می شست و دید می زد ... من اینا رو می دونستم اما مامانم اینا نمی دونستن بابام هم فکرمی کرد بهنام اگه دید می زنه از سر کنجکاویه نه حشریت ... خلاصه ناهار و خوردم و رفتم تو اتاقم تا به درسام برسم اما مگه می تونستم هی وسوسه می شدم برم سراغ اون فیلم و دوباره نگاش کنم بالاخره هم کم آوردم و رفتم سراغ فیلم ... اما هر چی گشتم نبود ... واااای یعنی چی شده ؟ اگه کسی پیداش می کرد آبروم می رفت ... فایده نداشت همه کشوی لباسم رو زیرو رو کردم نبود که نبود خب معلوم بود کاری کیه بهنام ! مطمئن بودم کار خودشه چون مامانم اگه همچین چیزی پیدا کنه همون اول از عکس العملش معلومه بابام هم که اصلا تو اتاق من نمیاد بهزاد و زنش هم که کاری با کشوی لباس من ندارن پس می مونه بهنام فضول که نمی دونم سر کشو لباسم دیگه چی کار داشت اخلاقش هم طوری بود که نمی تونستم برم مستقیم بگم سی دی رو بده چون ممکن بود همه چی رو لو بده باید خودم سی دی رو گیر می آوردم اما اون که همیشه در اتاقش قفل بود اااااااااه لعنتی ... تمرکزم بهم ریخته بود باید سی دی رو پیدا می کردم آخه به سمیرا گفته بودم فردا میارمش ...بهنام یک ساعت دیگه میامد خونه باید صبرمی کردم هر چی فکر کردم چیزی به ذهنم نرسید نمی دونستم چی کار کنم اینقدر صبر کردم تا بهنام اومد چند دقیقه بعد رفتم بیرون ببینم عکس العملش چیه دیدم خیلی عادی نشسته سر میز و منتظره مامانم ناهارشو بیاره .. رفتم تو آشپزخونه تا منو دید گفت علیک سلام .. سلام بلد نیستی ؟ اینقدر بی حوصله بودم که حال نداشتم جوابشو بدم گفتم برو بابا .. نشستم رو صندلیه روبه روش خیلی عادی بود کثافت می خواست رد گم کنه واسه همین اینقدر عادی رفتار می کرد باید حالشو می گرفتم اما الان نه بهزاد و مهسا نبودن حتما رفته بودن تو اتاق بهزاد همونجوری زل زدم به بهنام اصلا حواسش به من نبود داشت از سالادی که پیشش بود می خورد اصلا هم به من نگاه نمی کرد خوب بلد بود فیلم بازی کنه اینقدر نگاش کردم تا خسته شد و گفت چیه بابا ؟ آدم ندیدی تو ؟ گفتم چرا دیدم ولی نه به پررویی تو مامانم گفت باز شروع کردید شماها ؟ چرا مثل آدم نمی تونید با هم حرف بزنید ؟ چیزی نگفتم و بلند شدم رفتم تو اتاقم ...باید صبر می کردم به زور یه چند دقیقه با کتابام خودمو سرگرم کردم تا غذای بهنام تموم شه چون اتاقش کنار اتاق من بود ورود و خروجش رو ناخوداگاه می فهمیدم واسه همین تا کلید انداخت به در اتاقش فهمیدم صبر کردم تا بره تو اتاقش چند دقیقه بعد من در رو باز کردم و رفتم تو اتاقش داشت شلوارشو عوض می کرد گفت در زدن بلد نیستی ؟ گفتم نه مثل تو که اجازه گرفتن بلد نیستی همون جوری که با شورت بود رفت سمت جالباسی و شلوارشو برداشت که بپوشه نگام کرد و گفت چیه وایساده منو نگاه می کنه خوشت اومده ؟! گفتم همه که مثل تو پررو نیستن اخم کرد و گفت بهاره داری عصبیم می کنیا چی کار داری زود باش بگو و برو گفتم هیچی اومدم با هم حرف بزنیم گفت راجع به چی مثلا ؟ به خودم گفتم با این که نمیشه کل کل راه انداخت ممکنه لج کنه پس بذار خرش کنم گفتم هر چی حالا چه فرقی می کنه حوصله ام سر رفته بود گفتم بیام اینجا .. گفت مگه اینجا شهربازیه حوصلت سر رفته بود اومدی اینجا من درس دارما هی می خوای رو مخ من راه بری؟ گفتم نه بابا چقدر تو بد اخلاقی بهنام من که کاریت ندارم میشینم همین جا تعجب کرده بود نگام کرد و گفت بشین خودشم رفت سراغ کیف و کتاباش نمی دونستم از کجا شروع کنم آخه چی بگم ؟ بگم بهنام تو فیلم سوپر منو ندیدی ؟ چی می گفتم واااای گیج شده بودم یه ذره فکر کردمو گفتم بهنام من یه چیزی رو گم کردم که خیلی واسم مهم بوده فردا هم باید ببرم به صاحبش بدم بدون اینکه نگام کنه گفت خب ؟! گفتم کمکم کن پیداش کنم گفت حال چی بوده ؟ گفتم خودت می دونی ... سرشو بلند کرد و گفت منظورت چیه ؟ گفتم خب داداشی یه چیزی تو کشوی لباسم بوده الان نیست می دونم تو برداشتی تروخدا بده مال من نیست آخه پرید وسط حرفمو گفت دیوونه شدی ؟ من اصلا نمی فهمم تو چی می گی و چی می خوای ؟ حرصم دراومد گفتم خودتو نزن به اون راه چی توی کشوی لباسم بوده و تو برداشتی ؟ زود باش بدش دیگه ماله من نیست زل زده بود بهم و فقط نگاه می کرد گفتم با توام کری ؟! گفتم برو بیرون بابا تو قاطی کردی باز من اصلا تو اتاقت نیومدم عجب جونوری بود این بهنام اصلا نمی خواست سوتی بده کفرم دراومده بود با عصبانیت بلند شد مو گفتم باشه خودت خواستی یادت باشه من مثل آدم باهات حرف زدم گفت برو بابا حال نداری . رفتم بیرون از اتاقشو وارد اتاق خودم شدم. وای چیکار کنم حالا ؟! بهنام هم که هیچ جوری خر نمی شه ... خیلی فکر کردم تا اینکه دیدم شب برم تو اتاقشو خودم بگردم ببینم چیزی پیدا می کنم یا نه می دونستم می خواد اذیتم کنه و یه مدت سی دی رو نده بعدم با کلی حق السکوت سی دی رو پس بده ولی آبروم حسابی رفته بود پیشش . آخه من همیشه بهش تیکه می انداختم و می گفتم اگه ریگی تو کفشت نیست چرا همیشه در اتاقت قفله ؟ حالا دیگه یه ریگ گنده از خودم پیدا کرده بود تنها مواقعی که در اتاقش باز بود شبها بود چون هیچ وقت موقع خواب در اتاق هیچ کدوممون قفل نبود .. حوصله ام سررفت پاشدم برم پیش بهزاد و مهسا رفتم طرف اتاق بهزاد و چند ضربه به در زدم و تا اونا جواب بدن دستگیره رو چرخوندم که برم تو همیشه اینجوری می رفتم تو اتاق کسی در می زدم تا بیان جواب بدن بگن بیا تو یا نیا تو من درو باز می کردم اما این دفعه شاخ دراوردم بهزاد که به سرعت داشت شلوارشو مرتب می کرد مهسا هم که رو زمین نشسته بود پشت تخت و نمی دیدمش فقط پاهای لختش یه کمی تو دیدم بود که معلوم بود هیچی پاش نیست اینقدر هول شدم که درو بستم و دوباره رفتم بیرون خیلی ضایع شدم هم من هم اونا من که مثل گاو می رفتم تو اتاق و اونا که حتی وقت نکرده بودن در رو قفل کنن این قدر خجالت کشیدم که دیگه نرفتم پیش اونا دوباره برگشتم تو اتاق خودمو نقشه کشیدم تا شب چه جوری برم تو اتاق بهنام ساعت حدودای 8 و خورده ای بود که بابام از سرکار اومد و داشتم وسایل آماده می کردم واسه شام بابام اومد رفتم طرفشو سلام کردم خیلی سرد جواب داد و رفت پیش بقیه گفتم باز حتما خسته است اینجوری جواب میده خلاصه سر شام هم هی به من محل نداد و هر چی من شوخی می کردم نمی خندید و بی اعتنایی می کرد بازم گفتم بی خیال باز معلوم نیست چشه ... بعد از شام بهزاد مهسا رو برد رسوند خونشونو و برگشت تا منو تنها گیر آورد گفت دختر تو کی می خوای شیوه صحیح در زدن رو یاد بگیری ؟! گفتم تو کی می خوای یاد بگیری قفل در رو واسه چه موقع هایی گذاشتن خندید و گفت خب دیگه برو سراغ درس و مشقت زبون دراز ... گفتم الان وقت لالاست نه درس و مشق ...موقع خواب هر کی رفت تو اتاق خودش منم رفتم تو اتاق خودمو تی شرتمو درآوردمو یه تاپ داشتم اونو پوشیدم با یه شورت ولو شدم تو تختم خوابم که نباید می برد باید صبر می کردم تا همه بخوابن برم تو اتاق بهنام باید آدمش می کردم تا دیگه نره تو اتاق من بی اجازه هنوز تو پذیرایی سرو صدا بود یه کم معلوم بود کاملا نخوابیدن .. سرو صداها یواش یواش خوابید یه کم دیگه باید صبر می کردم تا حسابی همه خوابشون ببره به زور جلوی چشمام رو گرفته بودم تا خوابم نبره اینقدر به پیدا کردن سی دی فکر کردم تا خواب نیاد سراغم ساعت حدودای 1:20 دقیقه بود که دیگه دیدم خوب موقعیه و حتما همه الان بیهوش شدن تا اومدم از جام بلند شم دیدم صدای دستگیره در میاد سریع خودمو زدم به خواب یعنی کی بود ؟ جوری خوابیده بودم که پشتم به در بود و نمی دیدم ... وای من خیلی ضایع خوابیده بودم هر کی بود قشنگ کونمو میدید آخه یه شورت نازک پام بود و تاپم هم که فقط سینه هامو پوشونده بود چون نیم تنه بود .. از ترس نفسم بند اومده بود نصفه شبی کیه اومده تو اتاقم آخه چی کار داره ؟ حتی نمی تونستم نفس بکشم چند دقیقه بعد در به آرومی بسته شد و صدای قفل شدن در اومد ... احساس کردم یکی اومده نزدیکم اینقدر ترسیده بودم که می خواستم جیغ بزنم ... قلبم داشت از سینه می زد بیرون من خیلی ترسو بودم واسه همین بهنام زیاد اذیتم می کردو بعضی وقتا از این اداها در می آورد به خودم گفتم نترس بابا نترس حتما بهنامه اومده اذیتت کنه اصلا نترس هی خودمو دلداری دادم تا اینکه دیدم یه دستی کشیده شد روی کونم ... جم نمی خوردم ... بهنام عوضی حالا دیگه به منم رحم نمی کنه کثافت ...دست آروم رفت لای پام و کسمو یه فشار آروم داد آآآآآآآااخ چه لذتی داد ولی ترسم نمی ذاشت زیاد لذت ببرم سرش نزدیک کونم اومده بود نفسهاش می خورد به کونم ... باز داشت کسمو می مالید دیگه وقتش بود حال این پسره پررو رو بگیرم یهو برگشتم و گفتم دیدی کثا....فت ... واااااااااای ... خدایا چی میدیدم !!! باورم نمی شد کسی که داشت اونجوری کس منو می مالید بابام بود ..خشکش زده بود در حالیکه یه دستش روی کیرش بود همونجوری مونده بود ... فقط بهم نگاه می کردیم بالاخره کسی که سکوت رو شکست بابام بود که گفت : هیسسسس !!!! ساکت باش و صدات درنیاد دختری که تو این سن از این سی دی ها نگاه کنه معلومه خیلی حشریه و با خودش یه کارایی می کنه بگیر بخواب و صدات درنیاد ...اصلا صدام هم درنمیامد فقط خوابیدم و نگاه کردم بابام دستشو گذاشت رو کسم و گفت فکر نمی کردم بهاره اینجوری باشی اون چه سی دی بود تو کشوی لباست؟ .. چشام هشت تا شده بود از تعجب نمی تونستم حرف بزنم بابام داشت به آرومی کسم رو می مالید من هم ترسیده بودم هم کنجکاو شده بودم هم حشری معلومه چیزی که بیشتر موفق میشه حشریت هست اینقدر با کسم ور رفت تا احساس کردم به آخرین حد شهوت رسیدم بابا م از نفسهام فهمیده بود دستشو کشید کناررو گفت برو کنار ... رفتم اون ورتر و اون اومد رو تختم تاپمو وحشیانه درآورد و انداخت کنار سینه هام افتاد بیرون خوابید رو مو سینه هامو گرفت تو دستش و شروع کرد به مالیدن آآآآآآآآاخ داشتم می مردم چشمامو بستم و صدای ناله ام بلند شد بابام هی می گفت هیس ! آرومتر صدات می ره بیرون ... ولی خودش از من بدتر بود چون اونم نمی تونست جلوی آه و اوهش رو بگیره سینمو برد تو دهنشو سرشو محکم می مکید یه لیس می زد بهشو یه گاز کوچیک می گرفت اینقدر لذت می بردم که شقیقه هام تیر می کشید و مرتب اون صحنه های فیلم می آمد جلوی چشمم ... سرشو فشار می دادم به سینه هم می گفتم آآآآآآآای بخور ... محکمتر بخور .. آآآآآآآآخ بازم گاز بگیر ... ااااااای بازم ....اونم محکم و تند سینه هامو می خورد و فشار میداد ..حرارت بدن هر دومون از یه مریض تبدار هم بیشتر شده بود سرشو برد پایین و زبونشو زد به شکمم و دور نافم هر لحظه آمپرم می رفت بالا یه دستشو گذاشت رو کسم و محکم می مالید اینقدر حشری شده بودم که خودم شورتم و درآوردم بابام شورتمو گرفت تو دستشو یه کمی از روی شلوارکش مالید روی کیرشو بعد انداختش پایین تخت بد جوری کیرش بزرگ شده بود ... سرشو برد بین پاهامو مثل اون فیلم شروع کرد به لیسیدن کسم واییییییییییییی زبون داغ و خیسش که می خورد به کسم تموم تنم می لرزید داشتم می ترکیدم پاهامو فشار دادم دور صورتش اونم دستاشو گذاشته بود روی رونام و به شدت میمالیدشون ... داشتم از حال می رفتم واااااااای که چقدر لذت داشت دلم می خواست هر دقیقه سکس داشته باشم .. چقدراین سکس خوب و لذت بخشه .. چرا من احمق تا حالا با کسی سکس نداشتم حالا می فهمیدم چرا دوستم سمیه یه بار که به دوست پسرش حال داد دیگه نمی تونست بی خیال بشه و هفته ای دو سه بار با هم بودن .خب حق داشت خیلی حال میده بابام زبونشو فشار می داد به کسم و فرو می کرد توی کسم صدامو رو خفه کرده بودم و یه گوشه پتومو گاز می گرفتمو تختمو چنگ می زدم .. دوست داشتم کیرشو فرو کنه توش اصلا برام مهم نبود که دختر هستم ااااااااه این چه بدبختی بود چرا این پرده مثل یه سد سرراه دختراست .. کاش که همچین چیزی اصلا نبود بالاخره بابام سرشو کشید کنار و به تندی برق شلوارک و شورتشو درآورد و کیرشو به آرومی گذاشت روی کسم و مالید کس من که خیس خیس شده بود خیلی روون حرکت می کرد کیر بابام سر می خورد روی کسم و هر دومون داشتیم می مردیم از لذت بابام که تازه یادش افتاد رکابیشو درنیورده سریع اونم در آورد و همون جوری که کیرش رو کسم بود افتاد رومو لبشو گذاشت رو لبام ... زبونشو فرو کرد تو دهنمو لبامو می خورد گردنمو لیس میزد و گوشهامو آهسته می بوسید و می لیسید ... دستمو بردم طرف کیرشو فشار دادم رو کسم که بابام گفت مواظب باش فرو نکنی توش گفتم آآآآآآآخ می خوام فرو کنم توش .. بابام که دید من قاطی کردم خودشم از حرفای من لذت می برد و می گفت فعلا می خوام بمالم رو کست ببین دارم کیرمو می مالم رو کست .. منم بدترمی شدم و می گفتم آآآآآآآآآآآااای چه داغه .... آآآآآآآآآآآآآآآآآخ سوختم... چقدر کلفته بابا ... بابام می گفت جوووووووون باید خیلی تنگ باشه نه ... سینه هامو گرفت تو مشتشو اینقدر محکم می مالید که تمام سینم درد گرفته بود ... اینقدر کیرش رو مالید رو کسم که یهو لرزیدمو ارضا شدم ... پتو مو محکم گاز گرفتم و گفتم آآآآآآاییییییی... تا چند ثانیه می لرزیدم ... بابام هم چند دقیقه بعد کیرشو گذاشت وسط سینه هامو آبش مثل تو اون فیلم ریخت روی سینه هام چه داغ بود... سفید و لزج و داغ درست مثل همونی که تو فیلم دیده بودم یه لیس به کسم زد و گفت از کس مامانت بیشتر حال داد سریع لباساشو پوشید خیلی خسته شده بود همه صورتش پر از عرق بود و سرخ شده بود ...حالا که ارضا شده بودم یواش یواش داشتم عادی میشدم..دوباره بهت و خجالت اومد سراغم..اصلا انگار این چند دقیقه نفهمیده بودیم چی شد...اصلا چرا یهو بابا اینجوری اومد سراغم..گیجیم دوباره اومد سراغم...این چه کاری بود که ما کردیم...من؟؟..با بابا سکس کردم..باورم نمیشد..احساس می کردم دارم خواب می بینم..بدون اینکه بهش نگاه کنم آهسته و با ترس گفتم بابا اون سی دی رو چه جوری پیدا کردی ؟ گفت مامانت پیدا کرده بود .. . لباساتو از روی طناب جمع کرده و اومده بذاره تو کشوی لباست که دیده یه چیزی مثل سی دی از لای لباسات زده بیرون برداشته دیده سی دی حدس زده چی باشه چون یه سی دی معمولی جاش توی کشوی لباس نیست ... ظهر که من زنگ زدم خونه اینقدر نگران بود که بهم گفت یه سی دی تو کشوی لباست پیدا کرده و گذاشته دیده که فیلم سوپره ... منم بهش گفتم اون تو این سن نسبت به این چیزا کنجکاوه تو به روش نیار من خودم باهاش صحبت می کنم ... اما بهاره از وقتی که مامانت بهم گفت فیلم سوپر داشتی یه شهوت عجیبی اومده بود سراغم ... همش تو رو لخت تو ذهنم مجسم می کردم که با دیدن این فیلم حشری شدی و خودت خودتو ارضا کردی تا الان که دیدی نتونستم خودمو کنترل کنم ..من هنوزم گیج بودم.. گفتم پس کار مامان بوده ...زیر چشمی بهش نگاه کردمو گفتم بابا من اون سی دی رو می خوام ماله دوستمه و فردا باید بهش بدم ... خواهش می کنم بدش .. بابام چشمکی زد و گفت صبح که خواستم برم سرکار می ذارم تو اتاقت الان نمی تونم در کمد مامانت رو باز کنم صدا میده و ممکنه بیدار شه ... یه لب از من گرفت و دستشو کشید روی کسم که هنوز خیس بود و رفت طرف در و آهسته و بی سر و صدا قفل در رو باز کردو رفت بیرون ... موقع رفتن گفت راستی بار آخری باشه که ازا ین سی دی ها تو کمدت پیدا میشه.باز خجالت کشیدمو جواب ندادم...در و بست و رفت منم سریع خودمو تمیز کردمو لباسامو پوشیدم و سعی کردم بخوابم اما مگه خوابم می برد این اتفاق عجیب اصلا از فکرم بیرون نمی رفت و نمی ذاشت بخوابم همش به سکسم با بابام فکر می کردم ...نمی دونم کی خوابم برد ولی صدای مامانم خبر می داد که صبح شده بهااااااااااااره با توام دیرت شد ها ساعتو ببین ... با بی حالی بلند شدم و لباسمو عوض کردم و رفتم بیرون ... دست وصورتمو شستم و رفتم سر میز... بابا و بهنام و مامان سر میز بودن عجب شبی بود دیشب .. بابا جوری برخورد میکرد انگار اتفاقی نیفتاده ... من که چقدر خنگ بودم به همه شک کرده بودم غیر از مامان و بابام ... عجب اتفاقاتی افتاده بود .. خودمم باورم نمی شد اون اتفاقات واقعی باشن به خودم می گفتم شاید خواب دیدم هنوزم گیج بودم مامان یه چایی گذاشت جلومو گفت خواب آلود زود باش بخور مدرسه ات دیر نشه بعد از چند دقیقه بابا صبحونه اش تموم شد و جلوی در آشپزخونه به من گفت بهاره پولی که می خواستی رو می ذارم رو میز تو اتاقت بردار اومدم بگم کدوم پول که بابام گفت خب دیگه من میرم خداحافظ ...صبحونه امو به زور تموم کردمو رفتم تو اتاقم دیدم بابا سی دی رو گذاشته روی میز واسم خیلی خوشحال شدم سریع آماده شدم سی دی رو گذاشتم تو کیفم و خدافظی کردمو زدم بیرون از خونه بعد از اون اتفاق بابام دیگه هیچ وقت سراغ من نیومد..شاید اونم دچار یه حس ترس و شهوت شده مثل من..منم دوست داشتم دوباره اون سکس رو تجربه کنم اما نمی خواستم این سکس با ترس باشه...برخلاف فکرم بابا ابدا به روی من نمی آورد..انگار نه انگار که اون شب یه اتفاقی افتاده..خودمم دوست نداشتم شریک سکسیم بابام باشه..تا یه مدت خجالت می کشیدم باهاش مثل قبل صحبت کنمو شوخی کنم...همش می ترسیدم فکر کنه من خیلی دختر حشری هستم..خب درسته که بودم اما می خواستم اینو فقط خودم بدونم نه هیچ کس دیگه..اون اولین سکس زندگی من بود..اونم با کسی که حتی توی خوابم هم نمی دیدم..حالا بعد از گذشت مدتی با دوست پسرم سکس می کنم...اینجوری خیلی راحتترم..حداقل بعدش خجالت و ترس ندارم..من که دیگه از سمیرا کلی از این فیلمها گرفته بودم و نگاه می کردم و بعدا هم فهمیدم سمیرا با اون دختره مینا همجنسبازی هم می کنن چند بار به من گفتن بیا تو هم با ما باش اما من اصلا از مینا خوشم نمی آمد و قبول نمی کردم آخه خودم یه دوست پسر خوب پیدا کرده بودم که دیگه حتی وقت خودارضایی هم نداشتم و مرتب با اون سکس داشتم بابام هم به مامانم گفته بود که راجع به سی دی با من صحبت کرده و من کلی پشیمونم و دیگه از اینا نگاه نمی کنم من درسته بازم فیلم سوپر نگاه می کردم اما دیگه جوری مخفیش می کردم که کسی نتونه پیداش کنه واسه همین بابام فکر می کرد من اصلا از این سی دی ها نگاه نمی کنم... این جور که فهمیده بودم مینا در آمدش رو از این راه به دست میاره یعنی به همه حال میده و حتی با دخترایی هم که همجنسبازی دوست دارن ارتباط داره و غیر از سمیرا از بقیه پول می گیره چند وقت بعد تو مدرسه لو رفت که مینا وضعش خرابه و به زودی همه فهمیدن و مینا از مدرسه اخراج شد اما سمیرا هنوزم سی دی میداد و کسی هم نمی تونست مچش رو بگیره چون خیلی زرنگ بود تا سال آخر دبیرستان با سمیرا ارتباط داشتم و می دونستم اونم دست کمی از مینا نداره ولی به مراتب از مینا بهتره بعد از تموم شدن دبیرستان و دیپلم گرفتن دیگه از سمیرا خبری نداشتم می گفتن با یه پسره ازدواج کرده و از تهران رفته دروغ و راستش رو نفهمیدم ولی اون چشم من رو به خیلی چیزا باز کرد .</strong></div><br /></span></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-8019562940403877876?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]0tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-76338351044798203472009-02-24T04:03:00.007-08:002009-02-24T04:08:37.811-08:002009-02-24T04:08:37.811-08:00داستان سکسی من و اروز خانم جیگر<div dir="rtl" align="right"><span style="FONT-SIZE: 85%; FONT-FAMILY: Tahoma"><span style="FONT-SIZE: 85%"></span> <div dir="rtl" align="right"><strong>مثل هميشه داشتم مي رفتم مدرسه . اصلا تا حالا نديده بودمش . از كنارم رد شد . ادكلن عجيبي زده بود . بوي ادكلنش تا چند تا كوچه اونطرفتر ميامد . اصلا به روي خودم نياوردم و از كنارش رد شدم . وقتي از مدرسه برمي گشتم توي اون كوچه غير از من و اون هيچكي ديگه نبود . يه بار به خودم گفتم يه تيكه بندازم اما غيرتم زد بالا كه نه اين كار بديه . هر چي به من نزديكتر مي شد كيرم وسوسم مي كردم كه يه چيزي بگم . تا اينكه بهش رسيدم « سلام خانوم خانوما » اونهم كم نياورد و گفت « عليك سلام » . ديدم اي بابا مثل اينكه اينم ازاونهاست ها . بهش گفتم افتخار آِشنايي مي دين و اونم كه مثل اينكه خيلي مشتاقه گفت بله عزيز . خلاصه از اونروز دو هفته گذشته بود كه متوجه شدم پدومادرش رفتن خونه خالش . اول اينو بگم كه خونه خالش توي خيابون توحيد بود و حدس مي زدم كه تا ساعت 8 شب نياين خونه . اونروز آرزو امتحان داشت و به مامان و باباش گفته بود چون فردا امتحان دارم مي خوام يكم درس بخونم به خاطر همين با اونا نرفته بود. ساعت تقريبا 3 عصر بود كه تلفن به صدا در اومد . ديدم آرزويه . گفتم سلام آرزو چه خبر؟ اونم جوابمو داد و گفت مامانم قضيه دوستي ما رو فهميده و گفته كه بياي ببينمت . منم خيلي ترسيدم . با خودم گفتم نرم . امكان داره بدبختي برام پيش بياد . اما دوباره آروز زنگ زد . اينبار مادرم مي خواست گوشي تلفن رو برداره كه من سريع رفتم گوشي رو برداشتم . ديدم دوباره آروز از اون ور تلفن مي گه كجايي ؟ زود باش ديگه مادرم كارت داره . ديدم اگه نخوام برم كه بدتر ميشه به خاطر همين بلند شدم به مامانم گفتم « مامان من مي رم خونه رضا تا با هم درس بخونيم » مادرم هم گفت « باشه برو . اما برگشتنا چند نون هم بگير » با ترس و لرز به راه افتادم . به در خونه ي آرزو كه رسيدم يه بار ديگه به خودم گفتم از همينجا برگردم تا هنوز دير نشده . كه يه دفعه اي ديدم در خونه ي آروزشون باز شد و خود آرزو با يه چادر سفيد رنگ اومد در خونه . گفت اومدم ببينم كه مياي يا نه . من هم كه ديدم كم كم داره سه مي شه گفتم تازه همين الان رسيدم و مي خواستم دربزنم كه تو اومدي و درو باز كردي . به من گفت بيا داخل منو مادرم با هم تنها هستيم . منم رفتم داخل اما اصلا خبري از مامانش نبود . به من گفت بشين اينجا تا من برم مامانم رو صدا بزنم . رفت توي اتاقشون و بعد از چند دقيقه ديدم اومد . تا چشمم بهش افتاد تعجب كردم . گفتم اين ديگه چه ماماني داره كه هيچي بهش نمي گي ؟ يه لحظه تا به خودم اومدم ديدم آرزو لخت لخته . با خودم گفتم يعني چي ؟ اين ديگه چي بوده كه به تورم خورده ؟ آرزو اومد كنارم نشست و دستشو انداخت دور گردنم . كيرم داشت مي تركيد . اونقد اومده بود بالا كه نزديك بود شلوارم رو پاره كنه . آرزو به من گفت « بلند شو لباسهات رو دربيار امروز خيلي كارا داريم كه بايد انجام بديم » من هم با خجالت زياد فقط لباسم رو در آوردم يه دفعه آرزو گفت « چه كار مي كني زود باش ديگه شلوارت رو هم دربيار » منم مثل اين بچه كوچولوها كه به حرف مادراشون مي كنن مو به مو به حرفهاش گوش مي كردم . با آرزو رفتيم توي اتاقش و روي تخت نشستيم . اون اومد و از روز اول دوستيمون گفت و منم فقط گوش مي دادم . كه يه دفعه گفت شروع كن ديگه . من گفتم اخه من چكار كنم . گفت تو بايد امروز يه حالي به من بدي . منم گفتم باشه . اينو بگم كه من اولين باريه كه سكس داشتم اونم توي 19 سالگي . دراز كشيد و منم مثل اين آدم نافهما با هيكلم دراز كشيدم روي آروز . بيچاره يه دفعه گفت جون مادرت زود باش . كيرم واقعا داشت مي تركيد . همينطور كه دراز كشيده بودم روي آرزو كيرم رو هم بدون هيچ معطلي گذاشتم روي كس آرزو . اما مگه اين سك پدر مي رفت توي كسش . يه كس تنگي داشت كه نگو . خلاصه با هر بدبختي كه بود كيرم رو فرو كردم توي كس اون بيچاره . يه دفعه اي جيغش بلند شد « آخ آخ آخ بازم بازم بازم » منم شروع كردم به تلمبه زدن . آبم كم كم داشت مي اومد بعد از چند لحظه آبم اومد و منم به خاطر اينكه خودم و اونو بدبخت نكم آبم و ريختم روي سينه هاي توپلي و سفيدش . بعد بلد شدم و كيرم رو بردم جلوي صورتش اونم بدون هيچ معطلي اونو گرفت و كرد توي دهنش . خيلي حال مي داد . انگار كه داشتم توي بهشت راه مي رفتم . احساس مي كردم كه داره حالش بهم مي خوره چون نوك كيرم داشت مي خورد به انتهاي دهنش . كيرم رو درآورم و به اون گفتم خودت رو برگردون . اونم خودش رو برگردوند و منم كيرم نازنيم رو كردم توي كونش . اولش كه از كسش تنگ تر بود و سروصدا هم زياد . اما آروم آروم ديگه جاي خودش رو باز كرد . اونروز من و اروز بهترين روز زندگيمون بود . چون خيلي حال كرديم . ساعت 5 بود كه بخودمون اومديم . يه دفعه آرزو بهم گفت مي خوام يه چيزي قشنگ نشونت بدم .« اينو همين امروز از يكي از بچه ها گرفتم . واستا تا برات بزارم » به طرف دستگاه سي دي شون رفت و سي رو گذاشت . يه سوپر تمام بود . بعدش به من گفت بيا اينحا بشين يه چيزايي ياد بگير . منم رفتم و نشستم . اما نشستن و همانا و رفتن توي دنياي ديگه همون . آرزو در همون حالي كه هنوز لخت بود هر كاري كه هنرپيشه زن اون سوپر انجام مي داد انجام داد و به من گفت تو هم شروع كن منم ديدم بابا دارم عقب مي افتم . دايماً صداي فرچ فرچ كير و كوس و كون ما دو تا بود كه به جاي صداي تلويزون داشت در مي اومد . بعد از اينكه با هم كلي حال كرديم با همديگه رفتيم حموم و اونجا هم به هم پريديم . اونروز يه عالمه به من خوش گذشت تا اينكه امروز احساس كردم كيرم خيلي مي سوزه . به خاطر همين رفتم دكتر . اما خيلي خجالت مي كشيدم كه به دكتر بگم آقاي دكتر كيرم درد مي كنه . دلم رو زدم به آب و به دكتر گفتم كه كيرم مي سوزه . دكتر وقتي كيرم و رو ديد گفت : « پسرم شما ازدواج كردين ؟ » نه ولي قراره كه توي چند سال آينده برم خاستگاري . « اينطور كه معلومه شما با يه نفر نزديكي داشتين» نه آقاي دكتر اين چيزا چيه مي گين . عفت كلام هم خوب چيزيه . « پسرم اگه با كسي نزديكي داشتي يا نداشتي بايد به تو بگم كه متاسفانه شايد در آينده نتوني صاحب فرزند بشي چون يكي از رگهاي بيضتون پاره شده » تا اينو گفت انگار دنيا روي سرم خراب شده . به ياد اونروز افتادم كه آرزو مي گفت « محكمتر بزن » و منم تا مي تونستم كيرم رو فشار مي دادم با تمام قدرت توي كس اون بيچاره . خيلي ناراحت شدم . دكتر چندتا قرص و آمپول داد تا مصرف كنم و منم از اونوقت تا الان ديگه با خودم توبه كردم كه تا زماني كه خوب شندم به كوس و كون مردم نه نگاه كنم و نه به فكر اينجور چيزا باشم . اميدوارم كه اين تجربه من تجربه اي باشه براي اوتايي كه مي خوان به يه نفر تجاوز كنن . باور كنين مهم سكس نيست بلكه مهم سلامتي خود انسانه كه بتونه درست سكس داشته باشه</strong></div><br /></span></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-7633835104479820347?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]0tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-65471720149773075682009-02-24T04:03:00.006-08:002009-02-24T04:07:07.025-08:002009-02-24T04:07:07.025-08:00داستان سکسی از اقا محمد همسایه<div dir="rtl" align="right"><div dir="rtl" align="right"><span style="FONT-SIZE: 85%; FONT-FAMILY: Tahoma"><br /><strong><span style="FONT-SIZE: 85%">اسم من احسانه. ما یه همسایه داریم که اسمش محمده ما بهش میگیم آقا محمد کهخدا نه بهش ریش و سیبیل داده بود نه یه خانواده درست و حسابی مثل بقیه آدما.خونه ما آپارتمانیه اونا هم همسایه پاینی ما. مثل همه همسایه ها با هم رفت و آمد داشتیم ولی آخرش مثل همه اونا نشد. بعضی وقتا مامانم میرفت خونشون که مثلا باحاجیه خانوم(ما به زنش میگفتیم) اختلاط کنن.بعضی وقتا هم اون میومد اینجا.بابام سروان نیروی انتظامیه و تو شهر دیگه ای هست و هفته ای دو سه شب میومد خونه و قرار بود ما هم از اول ماه رمضان بریم اونجا خونه بگیریم یعنی حدود هفت-هشت ماه دیگه.آقا محمد و خانومش یه دختر داشتن سال سوم دبیرستان و ما هم که بابام مامان من و حوسنا خواهرم که تو شیراز دانشجو بود من هم اون موقع سال اول دبیرستان بودم.دخترش که خداییش چندشم میشد بهش دست بزنم چون شکل و تیپ بی ریخت و حزب الهیش خیلی تو ذوق میزد انگار خدا درستش کرده بود واسه ضد حال مردا.موضوع مامانم و آقا محمد رو وقتی فهمیدم که میخواستم با دوستام برم بیرون.دیدم که مامان حسابی به سر و وضع خودش رسیده و میخاد بره جایی.به شوخی بهش گفتم بیا برسونمت (آخه من یه موتور کوچیک داشتم) بهم گفت میرمبا حاجیه خانم خرید. خلاصه من هم راه افتادم و رفتم پیش رفیقا که چند خیابون پایین تر بود و موتور رو خونه پیام دوستم گذاشتم و با ماشین اون رفتیم تو شهر ولی بین راه حاجیه خانم رو دیدم که با دختر کیر مدلش اومده بودن بازار ولی مامانم باهاشون نبود.خلاصه رفتم تو فکر که چرا مامان بهم دروغ گفته و… تا وقتیکه برگشتم. وقتی رسیدم خونه یه راس رفتم سراغ یخچال دیدم مامان هیچی نگرفته تعجب کردم مامان هم برگشته و تو اتاقش نشسته لباساشم شسته و پهن کرده و وقتی شک من دو برابر شد که فقط لباسای زیرشو با پیراهنش رو شسته بود.خلاصه این موضوع خیلی قلقلم میداد تا یه روز گفت میخاد بره با حاجیه خانوم بیرون من هم الکی گفتم میرم پیش دوستام بعدش رفت و من هم یواشکی سرک کشیدم بیرون دیدم یه راس رفت خونه اونا بعدش هم وایسادم ولی نزدیک بیست دقیقه هیچکی نیامد بیرون تا اینکه من رفتم تو.بعد از تقریبا یک ساعت مامان برگشت. وقتی اومد تو و منو دید یهو حول کرد و گفت کی اومدی و بعدش سریع رفت حمام.من هم که منتظر همین لحظه بودم همین که اون رفت تو حمام بعدش رفتم و دیدم رو شرتش آب کمر ریخته. شک نداشتم که مامانم با آقا محمد سکس داشته.اولش باورم نمی شد چون آقا محمد از اون خر مذهبی های روزگار بود و به قول معروف سلامتو با قنبل الله علیکم جواب میداد.این موضوع گذشت تا یه عصر مامان گفت که می خاد بره عیادت یکی از دوستاش که چند وقته مریضه و بعدش رفت بیرون.من هم یواشکی پشت سرش رفتم و دیدم که سریع رفت خونه آقا محمد اینا.حتی سلام هم نکرد و یهو پرید تو و این منو مطمئن کرد. قلبم داشت از جا درمی اومد یه فکری به نظرم رسید.از کنار نرده های جلو خونه رفتم پایین رو دیوار حیاط و تو خونه آقا محمد اینا رو سرک کشیدم دیدم کسی نیست!جرات پیدا کردم و رفتم تو حیاط که اتاق کناری شونو دید بزنم دیدم مامانم خوابیده رو تخت خواب اتاقشون و آقا محمد هم خوابیده رو مامانم و داره ازش لب می گیره.داشت از ترس گریه ام می گرفت ولی موندم تا بعدشو ببینم. بعد از سه چار دقیقه لب گرفتن و سینه خوردن هر دو لخت شدن.بعدش مامانم نشست رو تخت و آقا محمد هم روبروش و شورتشو چشبوند به صورت مامانم.اونم شرتشو پایین کشید و کیرش افتاد بیرون. تا حالا کیر به اون بزرگی حتی تو فیلمای سوپر ندیده بودم.بعدش مامانم شروع کرد به ساک زدن و یه دستش به کیر آقا محمد بود و اون یکی دستشو آقا محمد تو دستاش گرفته بود و دست دیگه آقا محمد پشت سر مامانم بود و مالشش میداد. کم کم حس من هم قوی تر شد و موندم که بعدشو ببینم . بعد یکی دو دقیقه که کار ساک زدن مامانم تموم شد آقا محمد رفتسراغ لب و سینه های مامانم بعدش رفت پایین پایین تر تا رسید بین پاهای مامانم و اون وقت بود که آه کشیدنای مامانم شروع شد. دو تا پاهای مامانم رو شونه های آقا محمد بود و سر اونم بین پاهای مامانم.اون وقت مامانمو با سینه خوابوند رو تخت و با زبون شروع کرد لیسیدن کون مامانم بعدش آب دهانشو زد نوک انگشتاش و کرد تو کون مامانم و کمی باهاشبازی کرد و بعدش تف زد سر کیرش که حالا کلی بزرگ شده بود و گذاشت لای کون مامانم.مامانم یهو گفت یواش و بعدش یه آی کوچیک با جیغ کشید من حس کردم کلی دردش اومده ولی از ترس اینکه صداش بیرون نره اون جیغ یواشو کشیده. آقا محمد هی کیرشو فشار میداد تو و بعدش خوابید رو مامانم.هر دفعه کمرآقا محمد میاومد بالا و همین که جمع می شد صدای جیغای مامانم بلند می شد . این کارو چار پنج دقیقه تکرار کرد تا صدای جیغای مامانمحسابی بلند شد و هی میگفت یواش- تورو خدا یواش تر.آقا محمد هم انگار که گوشاش نمی شنید تا اینکه کیرشو در آورد و مالید رو کون مامانم و بعدش گفت برگرد می خامبزارمش جلو. تازه فهمیدم که آقا محمد مامانمو از عقب میکرده و اونم هی جیغ میکشیده.بعدش که مامانم با پشت خوابید و آقا محمد خوابید روش و کیرشو با دستش گذاشت تو کس مامانم و لبشو گذاشت کنار گردن و گوش مامانم. مامانم هم یه پاشو گذاشت پشت ران آقا محمد و اون یکی پاش زیر آقا محمد بود و یه دستشو گرفته بود و اون یکی دستش هم پشت گردن عشقش بود!هی کمر آقا محمد بالا می اومد و جمع میشد مامانم هم هی آه آه می کرد.منم داشت آبم می اومد!که عشق مامانم از روش بلند شد.<br /><br />ارسال شده در </span></strong><a title="نمایش همهی نوشتهها در داستان" href="http://fa.wordpress.com/tag/داستان/" rel="category tag"><strong><span style="FONT-SIZE: 85%; COLOR: #225588">داستان</span></strong></a><strong><span style="FONT-SIZE: 85%">, </span></strong><a title="نمایش همهی نوشتهها در سکس خانوادگی" href="http://fa.wordpress.com/tag/سکس-خانوادگی/" rel="category tag"><strong><span style="FONT-SIZE: 85%; COLOR: #225588">سکس خانوادگی</span></strong></a><strong><span style="FONT-SIZE: 85%"> </span></strong><a title="دیدگاهها برای آقا محمد و مامانم!" href="http://dastanesexy.wordpress.com/2007/10/24/آقا-Ù…ØÙ…د-Ùˆ-مامانم/#respond"><strong><span style="FONT-SIZE: 85%; COLOR: #225588">بدون نظر »</span></strong></a><strong><br /></strong><a title="لينك دائمي به الهام عجب چیزی بود! " href="http://dastanesexy.wordpress.com/2007/10/23/الهام-عجب-چیزی-بود/" rel="bookmark"><strong><span style="FONT-SIZE: 85%; COLOR: #225588">الهام عجب چیزی بود!</span></strong></a><strong><br /><span style="FONT-SIZE: 85%">اکتبر 23, 2007 با </span></strong><a title="نویسنده: dastanesexy" href="http://dastanesexy.wordpress.com/author/dastanesexy/"><strong><span style="FONT-SIZE: 85%; COLOR: #225588">dastanesexy</span></strong></a><strong><br /><span style="FONT-SIZE: 85%">من و دختر عموم از بچگی با هم بزرگ شدیم. به قول معروف همبازی دوران بچگی همدیگه بودیم. از همون دوران یه علاقه ای بین من و اون بود ولی چون بچه بودیم چیزی نمی فهمیدیم تا کم کم بزرگ و بزرگتر شدیم. یادمه موقعی که 18 سالم بود عموم اینا رفتند تهران.دیگه کمتر دختر عمومو میدیدم. بعضی وقتا که میرفتم تهران و میدیدمش دلم می خواست بگیرمش تو بغلم و یه ماچ آبدار ازش بکنم. ولی تا حالا رابطه ما اینطوری نبود. تا اینکه یه روز که من و داداشم و دختر عموم و خواهرش رفته بودیم سینما توی سینما کنار من نشست.من اصلا حواسم به فیلم نبود. دلم میخواست از این فرصت یه جوری استفاده کنم. گرمای بدنشو احساس میکردم که یه دفعه دستمو گرفت. نگاهش که کردم دیدم داره پرده سینما رو نگاه میکنه. دستشو فشار دادم. میدونستم معمولا توی سینما فقط میشه مالوند و بس. ولی برای شروع همینم خوب بود.دستمو به طرف رونش بردم و شروع کردم به مالیدن رونش. بعدش کم کم رفتم سراغ لای پاش.یه کمی از روی شلوار از خجالتش در اومدم. حاج عباس آقا بیدار بیدار شده بود. میگفت چرا معامله یه طرفه است؟ همینطور که داشتم لای پاشو میمالیدم دکمه شلوارشو وا کرد تا دستم توش جا بشه.دستمو برد توی شلوارش. منم شروع کردم به مالیدن. دستم خیس شده بود که دیدم با دستش عباس آقا رو گرفت.نفسم بند اومد. پاهامو روی هم انداختم تا داداشم که بغلم نشسته بود نبینه.زیپمو باز کردم. میترسیدم یه نفر متوجه بشه. تا آخر فیلم اون ارضا شد ولی من نه.میخواستم یه جوری یه سکس با حال و بی دردسر داشته باشم.خلاصه چند روزی گذشت. یه روز که میخواستم برم بلیط قطار بگیرم واسه برگشت یه فکری به سرم زد.به عموم گفتم: شما که خیلی وقته از اون طرفا نیومدین بذارین براتون بلیط بگیرم با هم بریم. عموم مخالفت کرد ولی دختر عموم یه دفعه گفت: بابا من دلم واسه عمو و زن عمو تنگ شده بریم دیگه عموم بازم مخالفت کرد ولی دختر عموهه کوتاه نمی اومد.بالاخره عموم گفت تو با آرمان برو بعد خودت برگرد.من که میخواستم از خوشحالی داد بزنم. سریع رفتم و چهار تا بلیط واسه یه کوپه دربست گرفتم ولی فقط دو تا از بلیطها رو به اونا نشون دادم. موقع رفتن عموم خیلی سفارش کرد که مواظب دخترش باشم. منم بهش قول دادم که بهش خوش بگذره. وقتی وارد قطار شدیم رفتیم توی کوپه. قطار که حرکت کرد الهام(دختر عموم) گفت:دو نفر دیگه نیومدن.منم گفتم :آره جا موندن. وقتی که رئیس قطار واسه چک کردن بلیطها اومد پریدم بیرون کوپه و چهار تا بلیطو بهش دادم تا الهام متوجه نشه.شامو که خوردیم تختها رو آماده کردم واسه خواب. الهام رو تخت پایین خوابید.منم خوابیدم رو تخت کنارش. همش تو این فکر بودم که چه جوری کارو شروع کنم.بالاخره دلو زدم به دریا رفتم کنار تختش و گفتم: الهام من سردمه میتونم کنارت بخوابم.الهام که خودشم بی میل نبود و منتظر یه حرکت از طرف من بود پتو رو زد کنار.پریدم زیر پتو، یه کمی که گذشت دستمو یواش انداختم گردنش. اولش یه کمی ناز کرد ولی بعد چند دقیقه آوردمش تو راه. از کنار لبش تا بغل گوششو لیسیدم.گردنشو خیلی نرم خوردم و با یه دستم سینه هاشو می مالیدم.حالا دیگه داغ داغ شده بود.خیلی آروم پیرهنشو از تنش در آوردم. یه سوتین خوشگل کرم رنگ داشت که نوک سینه هاش ازش زده بود آروم بند سوتینو وا کردم سینه هاش افتاد بیرون. باورم نمیشد. سینه های سفید و خوشدستی داشت که آبم اومد.شروع کردم به خوردن. آه و نالش در اومده بود.توی پنج دقیقه هیچ کدوم از ما لباس تنش نبود.حالا من و الهام سر و ته خوابیده بودیم. اون واسه من ساک میزد، منم سرم لای پاهاش بود.توی یک ربع سه بار آبش اومد. حالا دیگه وقتش بود. خوابوندمش روی تخت و یکی دو تا بالشت گذاشتم زیر شکمش. میخواستم برم سراغ کونش ولی یه دفعه برق گرفتش. گفت چیکار میکنی؟هیکلم خراب میشه. از جلو بکن.از تعجب شاخ در آوردم، آخه الهام اپن نبود.بعدا بهم گفت که توی کلاس ژیمناستیک به خاطر تمرینات پردش پاره شده.من که از خدا خواسته بودم کیرمو گذاشتم درش و هول دادم تو.جیغ کوتاهی زد و آه و ناله هاش شروع شد. فهمیدم اولین بارشه. از من تلم و از اون قربون صدقه من و کیرم رفتن. همه جوره کسشو کردم. سوئدی، گوسفندی، لنگ سر شونه، درختی.آبم که می خواست بیاد دادم بهش ساک بزنه، اونم کرد تو دهنش.بد جوری می مکید. آبم که اومد از حال رفتم ولی تا صبح خیلی وقت بود.در ثانی نمیتونستم از خیر کونش بگذرم.بعد چند دقیقه که حالم جا اومد برش گردوندم، از زیر دستمو بردم و سینه هاشو گرفتم. کرم نداشتم یه تف سر کیرم انداختم و با یه دستم یه کمیشو مالیدم در کونش.یه دفعه کیرمو گذاشتم در کونشو فشار دادم تو. یه جیغ بلند زد. گفتم الان همه میریزن اینجا ولی خدا رو شکر خبری نشد.کونش خیلی تنگ بود، کیرم داشت میشکست ولی یه کمی که عضله هاش شل شد حالش شروع شد.شکمم که به باسنش میخورد لرزش با حالی به کونش میداد. بیچاره درد می کشید ولی چیزی نمیگفت.آخرش که شد تندتر تلم میزدم. از آخر موقع ارگاسم کونشو محکم کشیدم طرف خودم و آبمو ریختم توش. دیگه نا نداشتم. بعد یکی دو ساعت باز اومد سراغم که باز بکنمش.من که دیگه نمیتونستم ولی خودش همه کارا رو کرد. عباس آقا رو بیدار کرد نشست روش حالشو کرد و رفت.چند روزی که خونه ما بود یکی دوبار دیگه فرصت شد که بکنمش.موقع رفتن گفت:خیلی مردی. به قولت وفا کردی. خیلی بهم خوش گذشت.بهترین سفر عمرم بود</span><br /></strong><br /></span></div></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-6547172014977307568?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]0tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-63128692948231931582009-02-24T04:03:00.005-08:002009-02-24T04:06:57.312-08:002009-02-24T04:06:57.312-08:00داستان سکسی از دندان پزشک<div dir="rtl" align="right"><div dir="rtl" align="right"><span style="FONT-SIZE: 85%; FONT-FAMILY: Tahoma"><strong><span style="FONT-SIZE: 85%">چند وقی بود بد جوری دندانم اذیتم می کرد از طرف یکی همکارانم یه دکتر توی بالا شهر به من معرفی شد کلی هم از کارش تعریف کرده بود بعد ازتماس با مطبش برای دو روز بعد ساعت 8 شب به من وقت دادن وقتی رسیدم. فقط یه مریض تو اتاق دکتر بود چشمم افتاد به منشی دکتر که عجب مالی بود یه دختر توپولی سفید با پستونای بزرگ و کون گنده و چشمای قهوه ای که خیلی هم لوند بود دیگه درد دندان یادم رفته بود داشتم تو فکرم با این خانم خوشگل حال می کردم!ساعت 8:15 بود که کار مریض تموم شد منشی بعد از بیرون اومدن از اتاق دکتر من رو راهنمائی کرد که برم داخل خدا قسمت همه بکنه وقتی رفتم تو یه لحظه جلوی در میخکوب شدم عجب جائی بود منشی خوشگل دکتر خوشگل تر یه خانم دکتر 32 یا 33 ساله بدون روسری آرایش کرده با یه روپوش سفید آستین کوتاه .<br /><br />چند وقی بود بد جوری دندانم اذیتم می کرد از طرف یکی همکارانم یه دکتر توی بالا شهر به من معرفی شد کلی هم از کارش تعریف کرده بود بعد ازتماس با مطبش برای دو روز بعد ساعت 8 شب به من وقت دادن وقتی رسیدم. فقط یه مریض تو اتاق دکتر بود چشمم افتاد به منشی دکتر که عجب مالی بود یه دختر توپولی سفید با پستونای بزرگ و کون گنده و چشمای قهوه ای که خیلی هم لوند بود دیگه درد دندان یادم رفته بود داشتم تو فکرم با این خانم خوشگل حال می کردم!ساعت 8:15 بود که کار مریض تموم شد منشی بعد از بیرون اومدن از اتاق دکتر من رو راهنمائی کرد که برم داخل خدا قسمت همه بکنه وقتی رفتم تو یه لحظه جلوی در میخکوب شدم عجب جائی بود منشی خوشگل دکتر خوشگل تر یه خانم دکتر 32 یا 33 ساله بدون روسری آرایش کرده با یه روپوش سفید آستین کوتاه که معلوم بود زیرش هم لباسی نداره چون کرستش قشنگ معلوم بود بعد از سلام و خوش آمد گویی ازم خواست که روی صندلی مخصوص کارش بشینم بعد منشی رفت بیرون من موندم با خانم دکتر از روی صندلی بلند شد اومد کنارم و شروع کرد به معاینه دندانم وقتی خم شد روی من از بین دکمه های لباسش کرست مشکیش قشنگ معلوم شد و من تونسته بودم پوست سفید بدنش رو ببینم کیرم راست شده بود دلم میخواست تا صبح فقط من رو معاینه کنه دستم روی جا دستی کنار صندلی بود که یه لحظه گرمای رون دکتر رو حس کردم دکتر همین جوری چسبیده به صندلی داش رو دندانم کار می کرد و با من صحبت می کر.منم که تو اون حالت نمیتونستم چیزی بگم من دستم رو یه کم تکون دادم که دیدم هیچ به روی خودش نیورد منم دوباره دستم رو مالیدم به رونش مطمئن بودم که حرکت دستم رو حس کرده ولی چیزی نگفت منم جرات پیدا کرده بودم بیشر رونش رو می مالیدم که متوجه حرکت پای دکتر شدم داشت پاش رو تکون میداد که بیشتر به دست من بخوره!بعد یه دارو به دندانم زد و گفت باید چند دقیقه صبر کنی و رفت کنار که بشینه روی صندلیش چشمش به کیرم افتاد که حسابی باد کرده بود و داشت خود نمائی می کرد یه خنده معنی دار کرد و گفت معلوم خیلی اذیتت میکنه!روم نشد چیزی بگم بعد شروع کرد به حرف زدن در مورد شغلم و … دوباره اومد سمتم و داخل دندانم رو نگاه کرد و گفت امشب نمیتونم روش کاری انجام بدم چون عفونت داره باید دارو استفاده کنی چند روز دیگه بیای!حالم گرفته شده بود گفتم حالا یه کم دیگه دارو بریزد که دردش ساکت بشه!خندید گفت درد دندان اذیت می کنه یا شلوار تنگ!باورم نمیشد که این حرف رو به هم بزنه گفتم هر چه باداباد نهایتش اینه که بیرونم میکنه میرم یه دکتر دیگه گفتم هر دوتاش!گفت برای دندونت کاری نمیشه کرد!گفتم برای شلوارم چی؟گفت چون آخرین مریض هستی یه نیم ساعتی وقت داری زیپ شلوارت رو باز کن بزار یه هوایی به این کوچولو بخوره!چند ثانیه سکوت بینمون بود که گفت چی شد پس چرا به حرف دکتر گوش نمیدی؟بازم سکوت کردم که خودش اومد زیپم رو باز کرد دستش رو کرد تو شلوار و شرتم و کیرم رو گرفت آورد بیرون انگار داشتم خواب میدیدم لالمونی گرفته بودم یه دستی بهش کشید و با خنده گفت همچین کوچولو هم نیست حق داشت زبون بسته تو اون جای تنگ بعد صندلیش رو کشید کنارم و شروع کرد با کیرم بازی کردن چشمام بسته بود که متوجه شدم کیرم رو کرد تو دهنش!بهش گفتم اگر منشی بیاد تو چی؟کیرم رو از دهنش در آورد گفت خوب بیاد به اونم میرسه و خندید گفت: نکنه نمیتونی دو نفر رو سیر کنی؟گفتم اینجوری که شما شروع کردی نه!باز کیرم رو کرد تو دهنش یه کم دیگه ساک زد بعد بلند شد از داروهای سر کننده دندان زد به کیرم اولش یخ کردم ولی بعد از چند لحظه سری کیرم رو احساس کردم کرکره اتاق رو تاریک کرد و با صدای بلند به منشیش گفت پرستو جان اون در ورودی رو قفل کن یبا اینجا کمک من!منشی که ازاین جا به بعد اسمش رو میذارم پرستو تا اومد تو اتاق چشمش به من افتاد با خنده به دکتر گفت: سیمین جون این دیگه چه مدل معالجه است؟دکترم که اسمش رو از این به بعد میذارم سیمین خنده ای کرد و گفت این وضعش خراب تر از دندانشه!بعد به پرستو گفت یه کم با سرم شستشو بشورش سر کننده زدم اونم یه چشم گفت با سرم شستشو و یه کم گاز استریل اومد سروقت کیر من حسابی تمیزش کرد و به سیمین گفت تمیزش کردم حالا چی کارش کنم؟اونم گفت بخورش خوشمزه است!پرستو خندید گفت ای شیطون بازم زرنگی کردی گلش رو زدی بعد شروع کرد به در آوردن مانتوش منم که دیگه به خودم اومده بودم بلند شدم نشستم رو صندلی پرستو مانتوش رو درآورد دیدم اونم فقط یه کرست سفید زیر مانتوش داره یه پارچه پهن کرد روی زمین نشست روش وشروع کرد به ساک زدن مثل فیلمای سوپر شده بود سیمینم کنار ایستاده بود داشت ما رو نگاه میکرد دستم رو دراز کردم طرفش فهمید باهاش کار دارم اومد جلو دکمه های روپوش رو باز کردم و با دستم شروع به مالوندن پستوناش کردم.بعد بهش گفتم روپوشت رو دربیار بعد بهش گفتم برگرد بزار کرستت رو باز کنم اونم همین کار رو کرد.پرستو هم که مشغول ساک زدن کیرم بود سرش رو بلند کرد به سیمین گفت از کدوم دارو براش زدی سیمین گفت قوی! نترس حالاحالاها خیس نمیکنه!پرستو خندید وبه من گفت شلوارت رو دربیار منم شلوار و شرتم رو در آوردم پرستو باز شروع به ساک زدن کرد و با دستش با تخمام بازی می کرد و می کرد تو دهنش منم داشتم پستونای سیمین رو میخوردم و ازش لب می گرفتم بعد سیمین و پرستو جاشون رو عوض کردن پستونای پرستو رو هم حسابی خوردم لباسم رو دراوردم سیمین رو روی صندلی مریض خوابوندم شلوار و شرتش رو باهم از پاش در آوردم شروع کردم به خوردن کسش واقعا این دکترا کسشونم با بقیه فرق می کنه بوی عطری داشت کسش سفید و گوشتی بدون مو وسطش صورتی خوشرنگ که من عاشق این رنگم یه کمی هم آبدار شده بود پرستو هم دوباره رفته بود زیر من خوابیده بود داشت ساک میزد انگار سیر نمیشد بعد که حسابی کس سیمین رو خوردم به پرستو گفتم حال نوبت تو.سیمین بلند شد پرستو جاش خوابید کس پرستو رو هم که خوب خوردم سیمین گفت بسه بیا دیگه کار رو تموم کن!بعد رفت بالا نشست روی کمد های کوتاهی که تو اتاق بود و پاش رو از هم باز کرد منم همینطور ایستاده کیرم رو با کسش میزون کردم یه کم مالیدم به کسش که ناله سیمین دراومد.میگفت بکن تو دیگه! بسه بعد با یه فشار تموم کیرم رو کردم تو کس سیمین با چند تا حرکت سیمین صداش بلند شده بود همش داد میزد آخخخخخخخخخخخخ جووووووووونبعد کیرم رو از کس سیمین در آوردم به پرستو گفتم نوبت تو پرستو هم یه جون گفت بیا من حاضرم بهش گفت دستت رو بزار روی صندلی خم شو میخوام از کون بکنمت!که دیدم گفت نه من کون نمیدم کونم همین جوری بزرگ هست هر کاری کردم نذاشت!آخر سیمین عصبانی شد گفت از کس بکنش بعد من بهت کون میدم!حال کردم چون کون سیمین بهتر از پرستو بود ولی روم نشده بود بهش بگم ( همون حجب و حیای دکتر و بیمار )منم کیرم رو کردم تو کس پرستو خوارکسه با این که از سیمین کوچیک تر بود ولی کسش خیلی گشاد بود کس سیمین بیشتر جذب کیرم بود یه کم که از کس کردمش به سیمین گفتم من کون میخوام سیمین دستش رو گذاشت رو همون کمدی که روش از کس کرده بودمش پاهاش رو از هم باز کرد از پشت نمای کسش قشنگ بود دوباره کیرم رو کردم تو کسش!گفت مگه کون نمیخواستی بهش گفتم کست از این پشت خیلی نمای قشنگی داره دلم نیومد دیگه نکنمش خندید و گفت بکن بکن خوب می کنی بعد کیرم رو از کسش در آوردم و گذاشتم دم سوراخ کونش یه فشار دادم دادش رفت هوا!بعد به پرستو گفت بهش کرم بده بماله با این کیر گنده اش داره کون من رو پاره میکنه پرستو خودش برام کرم زد به کیرم منم کرم زدم به کون سیمین این بار با یه فشار سر کیرم رفت تو کون سیمین یه کم نگه داشتم باز فشار دادم تا ته کیرم رفت تو کونش پرستو هم رفته بود جلوی سیمین روی کمد نشسته بود سیمین داشت کسش رو براش میخورد منم کیرم رو تو کون سیمین عقب و جلو می کرد پرستو از لذت جیغ میکشید منم با دستم هم چوچول سیمین رو میمالیدم هم با پستوناش باز می کردم سیمینم چون داشت حال می کرد بد جوری کس پرستو رو می خورد بعد دیدم صدای هر دوشون بلند شد منم دیگه آخر کارم بود کیرم رو تا ته تو کون سیمین نگه داشتم و هرسه با هم آه آه کردیم و ارضا شدیم تموم آبم رو ریختم روی کمر سیمین بعدم با کمک پرستو آبم رو به تمام پشت سیمین مالیدم بعد پرستو تک تک انگشتاش رو کرد تو دهندش سیمینم با دهنش کیر من رو تمیز کرد.سیمین با خنده می گفت من همون دکتریم که ترتیب مریضاش رو میداده . تا دندان من درست بشه سه ماه هفته ای یه بار با سیمین و پرستو سکس داشتم . الانم تلفنی با هر جفتشون در تماسم و گاهی به بهون دندان درد بهشون سر میزن</span></strong></div><strong></strong><br /></span></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-6312869294823193158?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]0tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-57370298974413868562009-02-24T04:03:00.004-08:002009-02-24T04:06:42.692-08:002009-02-24T04:06:42.692-08:00فیلم سکسی از رییس بانک با دختر مشتری<div dir="rtl" align="right"><span style="FONT-SIZE: 85%"><strong><span style="font-family:Tahoma;font-size:100%;">عکس زير رو ببينيد و کيف کنيد عالي عالي<br /></span></strong></span><p><strong>براي دريافت اين فيلم سکسي زيبا و ديدني در قسمت نظرات يا به ايميل زير در خواست خودتون رو ارسال کنيد تا بي بهره نمانيد ضرر نمي کنيد.</strong></p><p><strong></strong></p><br /><p align="center"><img src="http://data1.blog.de/blog/v/verzaubert/img/Dawn-Marie-and-Torrie-Wilson_01.jpg" border="0" /></p></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-5737029897441386856?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]1tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-57583302894429023482009-02-24T04:03:00.003-08:002009-02-24T04:06:30.993-08:002009-02-24T04:06:30.993-08:00داستان سکسی اون شب خفن<div dir="rtl" align="right"><div dir="rtl" align="right"><span style="FONT-SIZE: 85%; FONT-FAMILY: Tahoma"><strong><span style="FONT-SIZE: 85%">آنشب هم مثل امشب از سر صبح باران سر باريدن گرفته بود با اين تفاوت که تنها نبودم و در کنار همين پنجره خيس دختري پا به پاي من پيک هاي داغ مشروب را به سلامتي هر آنچه که بود و نبود سر میکشید.گرچه از روز اول که در خيابان اين دانشجوي پزشکي بيست و هشت ساله چشم و ابرو مشکي و گندم گون را ديدم مي دانستم آنچه که اورا کنار من قرار داده جز شهوت متورم شده بزير مانتوي تنگ خاکستري اش چيزي نخواهد بود اما هيچ وقت فکر نمي کردم که اوهم پابه پاي من به دنبال حس پنهان جنون و روابط غير منتظره در سکس هست.اين اتفاق رو از وقتي فهميدم که براي بار دوم رابطمون به جاي نازو نوازش ازم خواست که مث سگ کتکش بزنم و بعد با ناله هاي هيستريکي ارضا شد.داشتم ميگفتم که آن روز هم باران بي وقفه مي باريد.شمارش استکان ها از دستمان خارج شده بود و او برهنه در آغوش من با هيجان کودکي دبستاني به رقص قطره هاي آب بروي شيشه خيس پنجره نگاه ميکرد.دستانم را بروي پستانهايش کشيدم و اين بار با بي حالي رانهاي خوش فرم و گوشت آلودش را از هم گشود و با دست حجم خيس متورم شده ميان پاهايش را لمس کرد و اينکار را تا وقتي که از قرار گرفتن دستم بروي کسش مطمئن نشده بود تکرار مي کرد.در اين سه ماهي که با هم بوديم هر گونه رابطه اي را از انواع فتيش و هارد سکس و سافت سکس و کثافت کاري و ... باهم تجربه کرده بوديم. و مطمئنا هر دو مي دانستيم که چه انتظاري از هم داريم.باد خنکي از پنجره نيمه باز بدرون مي آمد و بروي سينه هاي لخت و داغ او مينشست خواستم پنجره را ببندم که نگذاشت.حرارت آن مايع داغ سرما و باران را از يادمان برده بود.هردو ميسوختيم.دستم را از ميان پاهايش برداشتم.دستم و مايع گرم و لزجي پر کرده بود.کف دستم دو عدد موي مشکي و کوتاه چسبيده بود.آخرين بار گفته بودم که موهاش رو نتراشه و حالا کمي بلند شده بود..همانطور نشسته چرخيد و دهان گرمش را بروي کيرم گذاشت.لبهايش را غنچه کرده بود و چشمانش را بسته بود.کيرم و چند بار رو لبش ماليدم و محکم بروي لباي بستش زدم و بزور وارد دهنش کردم.همين که سرش وارد شد شروع به مکيدن کرد.ازين کار خوشش ميآمد و آنروز هم براي بار چندم اينکار را تکرار ميکرد.چند دقيقه اي تو اون حال گذشت.چشامو بستم و به صداي بارون گوش دادم.هواي خنک لاي موهام مي چرخيد.دوزانو لخت جلوم نشسته بود و با ولع کيرمو تو دهنش مي مکيد.احساس ميکردم که تصاوير روبروم چيزي جز توهم و رويا نيست.بخار الکل دهانش کيرمو بيحس کرده بود و با اين وجود شدت مکش هاي دهنش بعد از چند دقيقه کار خودشو کرد.همونطوري که موهاشو چنگ زده بودم خواستم بکشم بيرون که با دست مچ دستمو گرفت و زوزه کنان دهنشو رو کيرم قفل کرد.آبم تو دهنش خالي شد؛ چون بار اول نبود زياد نيومد.مايع سفيدو رو لبش مي ماليد و بعد باشيطنت تو چشام نگاه ميکرد.لبم رو رو لبش گذاشتم و تو بغلم کشيدمش. تنش هنوز داغ بود.با بيحالي تو گوشم حرف ميزد.سيگاري آتش زدم و قبل ازاينکه گوشه لبم بگذارم از دستم گرفت.دستش رو پس زدم و ته سيگارو روي لبش گزاشتم.پک عميقي زد و دودشو بلعيد.سيگارم به نيمه نرسيده بود که در گوشم با بيحالي گفت که بازم ميخواد...از صبح تا حالا چهار بار ارضا شده بود و هنوز تشنه بود.غروب شده بود و هوا تاريک بود.گفتم بيا بريم بيرون قدم بزنيم.دستش و گرفتم و بلندش کردم.مانتو شو تنش کرد بدون اينکه زير چيزي بپوشه؛بعضي وقتا خودمم از کاراش متعجب ميشدم و خندم ميگرفت.بزور شلوار جينوپاش کردم و باهم به کوچه رفتيم.با وجود بارون کوچه خلوت تر از هميشه بود و تک و توک رهگذران با عجله به خانه هاشان پناه مي بردند.نيم ساعتي در همون حوالي قدم زديم.و دست آخر پشت خانه لا بلاي درختان چنار انبوه يکي از مناطق شمال غرب تهران بروي تخته سنگي نشستيم.به فاصله چند متر آنطرف تر رديف چراغ هاي پايه بلند فضا را در هاله نور اندکي روشن کرده بود.مستي کم کم از سرمان مي پريد.همانطور که روبرويم نشسته بود دستانش را در دست گرفتم.گرم بود و خيس.قطرات باران کم کم شديد شده بودند موهايم خيس و نمناک بود.همانطور نشسته از روي شلوار با کيرم بازي ميکرد.و بدون ممانعت من زيپ شلوارمو پايين کشيد و کير نيمه خوابيده ام را در دست گرفت.از دور دست جز صداي پارس چند سگ و سوت هاي آشناي شبگرد محل صدايي بگوش نمي رسيد.پیراهنم به تنم چسبيده بود از لا بلاي موهايمان آب ميچکيد اما هنوز از اثرالکل غروب گرم و داغ بوديم.لب هاي خيسش رو روي لبم گذاشتم و آنها را محکم به درون دهانم فرو بردم.نفسهاش با هرم داغي در دهانم مي چرخيد مرا بيشتر تحريک ميکرد.بدون حرف جلوم به حالت نيمه خميده ايستاد.مانتو اش را بالا زد و دکمه ي شلوارش را باز کرد. از پشت برجستگي باسنش زير نور اندک چراغ مي درخشيد.با شيطنت باسنش رو جلوم حرکت ميداد و با اينکار طبق عادت هميشه از من ميخواست تا آنرا نوازش کنم.اما به شيوه مورد علاقه مان.با کف دست محکم بروي باسنش زدم و با ناله خفيفي به استقبالم آمد.قطره هاي آب بروي باسنش مي نشست و با ضربه هاي دست من به زمين ميچکيد.با دست باسن تپلش را کمي باز کردم.سوراخ چروکيده و تنگش را کمي موي ظريف و مشکي پوشانده بود.انگشتم را به آرامي به درون لغزاندم .با هر حرکت انگشت خودش را عقب و جلو ميکرد.همانطور از پشت کيرم را به پشتش رساندم و کمي لاي باسن خيس و نمناکش کشيدم و به روي سوراخ پشتش گذاشتم.با وجود چندين و چند بار سکس هنوز دختر بود و دلم نميخواست که از اعتمادش سواستفاده کنم.چون تمام بي پروايي اش در رابطه با من از اعتمادي بود که نسبت به من ديده بود.با وجود ترشحات کس و قطره هاي باران زمان زيادي لازم نبود و به آرامي کيرم به درون غلتيد . ناله اي از سر لدت سر داد و با هر حرکت من خودش را به عقب و جلو ميکشيد.کم کم صداي ناله هايش بالا ميرفت و براي انکه توجه شبگرد يا رهگذراني که امکان داشت ازان اطراف گذر کنند جلب نشود دستم را بروي دهانش گذاشتم.گرچه در ميان انبوه کاج ها و موقعيتي که ما قرار داشتيم از هر طرف محفوظ از ديد بوديم.اما دلم نمي خواست که کسي متوجه صداها بشود.دستانم را محکم بروي دهانش گذاشتم و از عقب مشغول بوديم.انگشتانم را ميمکيد و گاز ميگرفت.دست ديگرم را از زير بروي کسش گذاشتم و نقطه حساسش را چنگ زدم.پاهاي از هم گشوده اش را بروي دست من بست و با ناله هاي پياپي متوجه شدم که در حال ارضا شدنه...چند دقيقه اي نگذشت که لرزش شديدي کرد و بعد به همان حال دولا ماند.کيرم هنوز داخل کونش بود چند ثانيه اي صبر کردم تا آروم بشه و بعد به آرامي بيرون آوردم.همانطور دولا مانده بود و دستانش را بروي زانو زده بود.مانتو خيسش بروي کمر تا شده بود و تند تند نفس ميکشيد.دستم را از لاي پايش برداشتم؛دوباره همان مايع گرم دستم را پرکرده بود.شديد ارضا شده بود و هنوز کاملا به حالت عادي باز نگشته بود.همانجا بروي تخته سنگ نشستم.باسن سفيد و برجسته اش روبرويم بود.من هنوز جا داشتم و تازه آلتم سفت و محکم شده بود.از عقب کمي رانهايش را باز کردم.کمرش را پايين تر آورد ... باسنش بيشتر بازشد. سوراخ سرخ و کبودش به آرامي باز و بسته ميشد.انگشتم را برويش گذاشتم.داغ و مرطوب بود و انگشتم را به درون مي مکيد.دوباره تکرار کردم؛اينبار با زبان.خوشش آمد؛ابتدا قلقلک و سپس لذت بود که ميبرد.احتياج به فشار زيادي نبود؛با کمي هل زبانم را با باسن ميمکيد.به آرامي شروع به خنديدن کرد.با دست ضربه اي به باسنش زدم.باسنش را بروي زبانم جمع کرد.کم کم هردو ازاين بازي جديد لذت ميبرديم.با زبان مشغول کردنش بودم و او با هر ضربه دست من زبانم را با باسنش گاز ميگرفت.رفته رفته دوباره تحريک ميشد و به حرکات من با هيجان پاسخ ميگفت.چند دقيقه اي به همين منوال گذشت تا اينکه نفس هاش دوباره اوج ميگرفتند.در همان حال ناله کنان در حالي که باسن درشت و سفيدش را با دو دست از هر دوطرف باز کرده بود گفت: محکم تر....محکم تر بزن....بزن...بزن....بزنم....ضربه هاي دستم را محکم تر کردم...همانطور که دولا شده بود بروي زمين نشست.دستانش را بروي زمين که از شدت باران گل شده بود گذاشت و سرش را بروي دست قرار داد.و دوزانو در حاليکه باسنش را بالا گرفته بود قرار گرفت.با هر ضربه دستم لنبر هاي تپلش به شدت ميلرزيدند و قطره هاي آب به اطراف پرت ميشدند.گفتم:اگه ميخواي به همه جات بخوره کونت و حسابي وا کنبا دست دوطرف باسنش رو بيشتر گشود.حالا از زاويه اي که من ايستاده بودم .کس تنگ و خيس و خوش فرمش به کلي باز شده بود.سوراخ کونش نفس نفس زنان همچنان منتظر ضربه هاي من بود.با شدت گرفتن حرکات دوباره به لحظه ارگاسم نزديک ميشد.با اوج گرفتن شهوتش باسنش رو با فشار بيشتر باز ميکرد و سطح دست من به تمام باسنش برخورد ميکرد.به راحتي حرکات قطره هاي آب غليظ و گرمي که از درون کس از هم بازشدش به بيرون ميچکيد رو مي ديدم ... دوباره همان لرز دلپذير و نفس هاي کشيده و تخليه حس جنسي.براي بار دوم هم ارضا شد.اينبار بدون معطلي جلوم زانو زد...هردو گلي و خيس شده بوديم....کيرمو بدهان گرفت و شروع به مکيدن کردو به همان خوبي قبل مي خورد.به قطره هاي باران که بروي سطح داغ و متورم کيرم مينشست و حرکت لبهاي تنگ و خوش فرم او با آلتم بيشتر از هرچيز تحريکم ميکرد.براي اولين بار بود که در بيرون از خانه رابطه داشتم.و غالبا ازين کار خوشم نمياد اما آنشب خلوت و باراني خاطره ي خاصي برايم شد.کيرمو از دهنش در آوردم ...بلافاصله لبانش را غنچه کرد که دوباره بروي لبهايش بکوبم اما اينکار را نکردم.کيرم را دستش دادم و اورا در آغوش کشيدم.تقریبا بروي زمين دراز کشيده بودم و او بروي شکمم نشسته بود.همانطور که کيرمو سخت مي ماليد و با علاقه فشار ميداد سرش را بروي سينم فشار دادم.حرارت نفس هاش بروي گلوي خيسم ميخورد ولذتي دوچندان ميبخشيد.دقايقي به همان حال مانديم تا آبم درون دستانش ريخت.با شيطنت بروي زانو هايم نشست و دستش را بروي لبش ماليد.هردو کاملا تخلبه شده بوديم و پس از آن طوفان عظيم در آرامشي شگرف و غير قابل وصف فرو ميرفتيم.بي قيدي آغوش هايمان در آنهواي باراني و خيس و اندام هاي گل آلوده و رها از قيد و بند هاي اجتماع؛ لذت آزادي را در ما زنده کرده بود.پاسي از شب مي گذشت و آسمان سرخ و دلگير بود.شلوارم را بالا کشيدم.اثر مشروب بکلي پريده بود و ازآن جر مثانه اي پر و ملتهب چيزي نمانده بود.همانطور ايستاده کنار کاج بلندي ادارار کردم. سارا هم که حال و روزش بدتر از من بود نگاه شيطنت باري به من کرد و روبرويم ايستاد .مانتوي گل آلودش را بالا زد و روبروي من شروع به ادرار کردن کرد.در حاليکه که با تعجب نگاهش ميکردم جلوتر آمد و چرخ زنان با فشار ادامه ادرارش را به اطراف پاشيد و ناخود آگاه چند قطره اي هم بروي من ريخت اگرچه در آن وضع خيس و آشفته بودم اما سبکسري هاي پسرانه اش پيش از آنکه خشمگينم کند برايم تحريک کننده بود.و مهم تر آن بود که بيرون از حال و هواي روابط جنسي متانت و وقار غير قابل انکارش جذابيتش را چندين برابر ميکرد.همانطور خيره به مايعي که با فشار به زمين ميپاشيد و کف آلود در هواي خنک اطراف بخار اندکي به خود برجاي ميگذاشت نگاه ميکردم که با صداي پارس سگ دوباره به خود آمدم.او هم کارش تمام شده بود و مشغول بالا کشيدن شلوارش بود.آنشب با آرامشي وصف ناشدني به خانه برگشتيم.پيش از هرچيز هردو به حمام رفتيم و بعد با دو فنجان چاي داغ و سيگاري پشت چاي به آغوش خواب رفتیم. </span></strong></div><strong></strong><br /></span></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-5758330289442902348?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]0tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-69127011537787409592009-02-24T04:03:00.002-08:002009-02-24T04:06:20.304-08:002009-02-24T04:06:20.304-08:00داستان سکسی از اقا محمد همسایه<div dir="rtl" align="right"><div dir="rtl" align="right"><span style="FONT-SIZE: 85%; FONT-FAMILY: Tahoma"><br /><strong><span style="FONT-SIZE: 85%">اسم من احسانه. ما یه همسایه داریم که اسمش محمده ما بهش میگیم آقا محمد کهخدا نه بهش ریش و سیبیل داده بود نه یه خانواده درست و حسابی مثل بقیه آدما.خونه ما آپارتمانیه اونا هم همسایه پاینی ما. مثل همه همسایه ها با هم رفت و آمد داشتیم ولی آخرش مثل همه اونا نشد. بعضی وقتا مامانم میرفت خونشون که مثلا باحاجیه خانوم(ما به زنش میگفتیم) اختلاط کنن.بعضی وقتا هم اون میومد اینجا.بابام سروان نیروی انتظامیه و تو شهر دیگه ای هست و هفته ای دو سه شب میومد خونه و قرار بود ما هم از اول ماه رمضان بریم اونجا خونه بگیریم یعنی حدود هفت-هشت ماه دیگه.آقا محمد و خانومش یه دختر داشتن سال سوم دبیرستان و ما هم که بابام مامان من و حوسنا خواهرم که تو شیراز دانشجو بود من هم اون موقع سال اول دبیرستان بودم.دخترش که خداییش چندشم میشد بهش دست بزنم چون شکل و تیپ بی ریخت و حزب الهیش خیلی تو ذوق میزد انگار خدا درستش کرده بود واسه ضد حال مردا.موضوع مامانم و آقا محمد رو وقتی فهمیدم که میخواستم با دوستام برم بیرون.دیدم که مامان حسابی به سر و وضع خودش رسیده و میخاد بره جایی.به شوخی بهش گفتم بیا برسونمت (آخه من یه موتور کوچیک داشتم) بهم گفت میرمبا حاجیه خانم خرید. خلاصه من هم راه افتادم و رفتم پیش رفیقا که چند خیابون پایین تر بود و موتور رو خونه پیام دوستم گذاشتم و با ماشین اون رفتیم تو شهر ولی بین راه حاجیه خانم رو دیدم که با دختر کیر مدلش اومده بودن بازار ولی مامانم باهاشون نبود.خلاصه رفتم تو فکر که چرا مامان بهم دروغ گفته و… تا وقتیکه برگشتم. وقتی رسیدم خونه یه راس رفتم سراغ یخچال دیدم مامان هیچی نگرفته تعجب کردم مامان هم برگشته و تو اتاقش نشسته لباساشم شسته و پهن کرده و وقتی شک من دو برابر شد که فقط لباسای زیرشو با پیراهنش رو شسته بود.خلاصه این موضوع خیلی قلقلم میداد تا یه روز گفت میخاد بره با حاجیه خانوم بیرون من هم الکی گفتم میرم پیش دوستام بعدش رفت و من هم یواشکی سرک کشیدم بیرون دیدم یه راس رفت خونه اونا بعدش هم وایسادم ولی نزدیک بیست دقیقه هیچکی نیامد بیرون تا اینکه من رفتم تو.بعد از تقریبا یک ساعت مامان برگشت. وقتی اومد تو و منو دید یهو حول کرد و گفت کی اومدی و بعدش سریع رفت حمام.من هم که منتظر همین لحظه بودم همین که اون رفت تو حمام بعدش رفتم و دیدم رو شرتش آب کمر ریخته. شک نداشتم که مامانم با آقا محمد سکس داشته.اولش باورم نمی شد چون آقا محمد از اون خر مذهبی های روزگار بود و به قول معروف سلامتو با قنبل الله علیکم جواب میداد.این موضوع گذشت تا یه عصر مامان گفت که می خاد بره عیادت یکی از دوستاش که چند وقته مریضه و بعدش رفت بیرون.من هم یواشکی پشت سرش رفتم و دیدم که سریع رفت خونه آقا محمد اینا.حتی سلام هم نکرد و یهو پرید تو و این منو مطمئن کرد. قلبم داشت از جا درمی اومد یه فکری به نظرم رسید.از کنار نرده های جلو خونه رفتم پایین رو دیوار حیاط و تو خونه آقا محمد اینا رو سرک کشیدم دیدم کسی نیست!جرات پیدا کردم و رفتم تو حیاط که اتاق کناری شونو دید بزنم دیدم مامانم خوابیده رو تخت خواب اتاقشون و آقا محمد هم خوابیده رو مامانم و داره ازش لب می گیره.داشت از ترس گریه ام می گرفت ولی موندم تا بعدشو ببینم. بعد از سه چار دقیقه لب گرفتن و سینه خوردن هر دو لخت شدن.بعدش مامانم نشست رو تخت و آقا محمد هم روبروش و شورتشو چشبوند به صورت مامانم.اونم شرتشو پایین کشید و کیرش افتاد بیرون. تا حالا کیر به اون بزرگی حتی تو فیلمای سوپر ندیده بودم.بعدش مامانم شروع کرد به ساک زدن و یه دستش به کیر آقا محمد بود و اون یکی دستشو آقا محمد تو دستاش گرفته بود و دست دیگه آقا محمد پشت سر مامانم بود و مالشش میداد. کم کم حس من هم قوی تر شد و موندم که بعدشو ببینم . بعد یکی دو دقیقه که کار ساک زدن مامانم تموم شد آقا محمد رفتسراغ لب و سینه های مامانم بعدش رفت پایین پایین تر تا رسید بین پاهای مامانم و اون وقت بود که آه کشیدنای مامانم شروع شد. دو تا پاهای مامانم رو شونه های آقا محمد بود و سر اونم بین پاهای مامانم.اون وقت مامانمو با سینه خوابوند رو تخت و با زبون شروع کرد لیسیدن کون مامانم بعدش آب دهانشو زد نوک انگشتاش و کرد تو کون مامانم و کمی باهاشبازی کرد و بعدش تف زد سر کیرش که حالا کلی بزرگ شده بود و گذاشت لای کون مامانم.مامانم یهو گفت یواش و بعدش یه آی کوچیک با جیغ کشید من حس کردم کلی دردش اومده ولی از ترس اینکه صداش بیرون نره اون جیغ یواشو کشیده. آقا محمد هی کیرشو فشار میداد تو و بعدش خوابید رو مامانم.هر دفعه کمرآقا محمد میاومد بالا و همین که جمع می شد صدای جیغای مامانم بلند می شد . این کارو چار پنج دقیقه تکرار کرد تا صدای جیغای مامانمحسابی بلند شد و هی میگفت یواش- تورو خدا یواش تر.آقا محمد هم انگار که گوشاش نمی شنید تا اینکه کیرشو در آورد و مالید رو کون مامانم و بعدش گفت برگرد می خامبزارمش جلو. تازه فهمیدم که آقا محمد مامانمو از عقب میکرده و اونم هی جیغ میکشیده.بعدش که مامانم با پشت خوابید و آقا محمد خوابید روش و کیرشو با دستش گذاشت تو کس مامانم و لبشو گذاشت کنار گردن و گوش مامانم. مامانم هم یه پاشو گذاشت پشت ران آقا محمد و اون یکی پاش زیر آقا محمد بود و یه دستشو گرفته بود و اون یکی دستش هم پشت گردن عشقش بود!هی کمر آقا محمد بالا می اومد و جمع میشد مامانم هم هی آه آه می کرد.منم داشت آبم می اومد!که عشق مامانم از روش بلند شد.<br /><br />ارسال شده در </span></strong><a title="نمایش همهی نوشتهها در داستان" href="http://fa.wordpress.com/tag/داستان/" rel="category tag"><strong><span style="FONT-SIZE: 85%; COLOR: #225588">داستان</span></strong></a><strong><span style="FONT-SIZE: 85%">, </span></strong><a title="نمایش همهی نوشتهها در سکس خانوادگی" href="http://fa.wordpress.com/tag/سکس-خانوادگی/" rel="category tag"><strong><span style="FONT-SIZE: 85%; COLOR: #225588">سکس خانوادگی</span></strong></a><strong><span style="FONT-SIZE: 85%"> </span></strong><a title="دیدگاهها برای آقا محمد و مامانم!" href="http://dastanesexy.wordpress.com/2007/10/24/آقا-Ù…ØÙ…د-Ùˆ-مامانم/#respond"><strong><span style="FONT-SIZE: 85%; COLOR: #225588">بدون نظر »</span></strong></a><strong><br /></strong><a title="لينك دائمي به الهام عجب چیزی بود! " href="http://dastanesexy.wordpress.com/2007/10/23/الهام-عجب-چیزی-بود/" rel="bookmark"><strong><span style="FONT-SIZE: 85%; COLOR: #225588">الهام عجب چیزی بود!</span></strong></a><strong><br /><span style="FONT-SIZE: 85%">اکتبر 23, 2007 با </span></strong><a title="نویسنده: dastanesexy" href="http://dastanesexy.wordpress.com/author/dastanesexy/"><strong><span style="FONT-SIZE: 85%; COLOR: #225588">dastanesexy</span></strong></a><strong><br /><span style="FONT-SIZE: 85%">من و دختر عموم از بچگی با هم بزرگ شدیم. به قول معروف همبازی دوران بچگی همدیگه بودیم. از همون دوران یه علاقه ای بین من و اون بود ولی چون بچه بودیم چیزی نمی فهمیدیم تا کم کم بزرگ و بزرگتر شدیم. یادمه موقعی که 18 سالم بود عموم اینا رفتند تهران.دیگه کمتر دختر عمومو میدیدم. بعضی وقتا که میرفتم تهران و میدیدمش دلم می خواست بگیرمش تو بغلم و یه ماچ آبدار ازش بکنم. ولی تا حالا رابطه ما اینطوری نبود. تا اینکه یه روز که من و داداشم و دختر عموم و خواهرش رفته بودیم سینما توی سینما کنار من نشست.من اصلا حواسم به فیلم نبود. دلم میخواست از این فرصت یه جوری استفاده کنم. گرمای بدنشو احساس میکردم که یه دفعه دستمو گرفت. نگاهش که کردم دیدم داره پرده سینما رو نگاه میکنه. دستشو فشار دادم. میدونستم معمولا توی سینما فقط میشه مالوند و بس. ولی برای شروع همینم خوب بود.دستمو به طرف رونش بردم و شروع کردم به مالیدن رونش. بعدش کم کم رفتم سراغ لای پاش.یه کمی از روی شلوار از خجالتش در اومدم. حاج عباس آقا بیدار بیدار شده بود. میگفت چرا معامله یه طرفه است؟ همینطور که داشتم لای پاشو میمالیدم دکمه شلوارشو وا کرد تا دستم توش جا بشه.دستمو برد توی شلوارش. منم شروع کردم به مالیدن. دستم خیس شده بود که دیدم با دستش عباس آقا رو گرفت.نفسم بند اومد. پاهامو روی هم انداختم تا داداشم که بغلم نشسته بود نبینه.زیپمو باز کردم. میترسیدم یه نفر متوجه بشه. تا آخر فیلم اون ارضا شد ولی من نه.میخواستم یه جوری یه سکس با حال و بی دردسر داشته باشم.خلاصه چند روزی گذشت. یه روز که میخواستم برم بلیط قطار بگیرم واسه برگشت یه فکری به سرم زد.به عموم گفتم: شما که خیلی وقته از اون طرفا نیومدین بذارین براتون بلیط بگیرم با هم بریم. عموم مخالفت کرد ولی دختر عموم یه دفعه گفت: بابا من دلم واسه عمو و زن عمو تنگ شده بریم دیگه عموم بازم مخالفت کرد ولی دختر عموهه کوتاه نمی اومد.بالاخره عموم گفت تو با آرمان برو بعد خودت برگرد.من که میخواستم از خوشحالی داد بزنم. سریع رفتم و چهار تا بلیط واسه یه کوپه دربست گرفتم ولی فقط دو تا از بلیطها رو به اونا نشون دادم. موقع رفتن عموم خیلی سفارش کرد که مواظب دخترش باشم. منم بهش قول دادم که بهش خوش بگذره. وقتی وارد قطار شدیم رفتیم توی کوپه. قطار که حرکت کرد الهام(دختر عموم) گفت:دو نفر دیگه نیومدن.منم گفتم :آره جا موندن. وقتی که رئیس قطار واسه چک کردن بلیطها اومد پریدم بیرون کوپه و چهار تا بلیطو بهش دادم تا الهام متوجه نشه.شامو که خوردیم تختها رو آماده کردم واسه خواب. الهام رو تخت پایین خوابید.منم خوابیدم رو تخت کنارش. همش تو این فکر بودم که چه جوری کارو شروع کنم.بالاخره دلو زدم به دریا رفتم کنار تختش و گفتم: الهام من سردمه میتونم کنارت بخوابم.الهام که خودشم بی میل نبود و منتظر یه حرکت از طرف من بود پتو رو زد کنار.پریدم زیر پتو، یه کمی که گذشت دستمو یواش انداختم گردنش. اولش یه کمی ناز کرد ولی بعد چند دقیقه آوردمش تو راه. از کنار لبش تا بغل گوششو لیسیدم.گردنشو خیلی نرم خوردم و با یه دستم سینه هاشو می مالیدم.حالا دیگه داغ داغ شده بود.خیلی آروم پیرهنشو از تنش در آوردم. یه سوتین خوشگل کرم رنگ داشت که نوک سینه هاش ازش زده بود آروم بند سوتینو وا کردم سینه هاش افتاد بیرون. باورم نمیشد. سینه های سفید و خوشدستی داشت که آبم اومد.شروع کردم به خوردن. آه و نالش در اومده بود.توی پنج دقیقه هیچ کدوم از ما لباس تنش نبود.حالا من و الهام سر و ته خوابیده بودیم. اون واسه من ساک میزد، منم سرم لای پاهاش بود.توی یک ربع سه بار آبش اومد. حالا دیگه وقتش بود. خوابوندمش روی تخت و یکی دو تا بالشت گذاشتم زیر شکمش. میخواستم برم سراغ کونش ولی یه دفعه برق گرفتش. گفت چیکار میکنی؟هیکلم خراب میشه. از جلو بکن.از تعجب شاخ در آوردم، آخه الهام اپن نبود.بعدا بهم گفت که توی کلاس ژیمناستیک به خاطر تمرینات پردش پاره شده.من که از خدا خواسته بودم کیرمو گذاشتم درش و هول دادم تو.جیغ کوتاهی زد و آه و ناله هاش شروع شد. فهمیدم اولین بارشه. از من تلم و از اون قربون صدقه من و کیرم رفتن. همه جوره کسشو کردم. سوئدی، گوسفندی، لنگ سر شونه، درختی.آبم که می خواست بیاد دادم بهش ساک بزنه، اونم کرد تو دهنش.بد جوری می مکید. آبم که اومد از حال رفتم ولی تا صبح خیلی وقت بود.در ثانی نمیتونستم از خیر کونش بگذرم.بعد چند دقیقه که حالم جا اومد برش گردوندم، از زیر دستمو بردم و سینه هاشو گرفتم. کرم نداشتم یه تف سر کیرم انداختم و با یه دستم یه کمیشو مالیدم در کونش.یه دفعه کیرمو گذاشتم در کونشو فشار دادم تو. یه جیغ بلند زد. گفتم الان همه میریزن اینجا ولی خدا رو شکر خبری نشد.کونش خیلی تنگ بود، کیرم داشت میشکست ولی یه کمی که عضله هاش شل شد حالش شروع شد.شکمم که به باسنش میخورد لرزش با حالی به کونش میداد. بیچاره درد می کشید ولی چیزی نمیگفت.آخرش که شد تندتر تلم میزدم. از آخر موقع ارگاسم کونشو محکم کشیدم طرف خودم و آبمو ریختم توش. دیگه نا نداشتم. بعد یکی دو ساعت باز اومد سراغم که باز بکنمش.من که دیگه نمیتونستم ولی خودش همه کارا رو کرد. عباس آقا رو بیدار کرد نشست روش حالشو کرد و رفت.چند روزی که خونه ما بود یکی دوبار دیگه فرصت شد که بکنمش.موقع رفتن گفت:خیلی مردی. به قولت وفا کردی. خیلی بهم خوش گذشت.بهترین سفر عمرم بود</span><br /></strong><br /></span></div></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-6912701153778740959?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]0tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-42957328371873101172009-02-24T04:03:00.001-08:002009-02-24T04:06:13.824-08:002009-02-24T04:06:13.824-08:00داستان سکسی از ارش و مادر زن<div dir="rtl" align="right"><div dir="rtl" align="right"><span style="FONT-SIZE: 85%; FONT-FAMILY: Tahoma"><strong><span style="FONT-SIZE: 85%">اسم من آرش و 31 سالمه. 6 ساله که ازدواج کردم و یه دختر 4 ساله دارم. پدرزنم یک مدیر توی یک سازمان بزرگ دولتیه و ماهی یکی دوتا ماموریت داخلی یا خارجی داره و خیلی هم گرفتاره. از اون قدیمیهاست و اهل حال. بخاطر موقعییت شغلیش نمیتونه که هر کاریی دلش می خواد بکنه ولی بعد از اینکه کاملا به من اطمینان پیدا کرد، هر از گاهی براشون مشروب می بردم و اونها هم دیگه به یاد قدیما، خلاصه لبی تر می کردند.2 سال پیش همسرم که خیلی دوستش داشم، تو یه تصادف شدید فوت کرد. بخاطر علاقه شدیدی که به همسرم و خانواده اش داششتم، تصمیم گرفتم دیگه ازدواج نکنم و برای دخترم یه پرستار گرفتم که صبح میاد پیشش و تا 8 شب دائم باهاش بازی می کنه، شعر می خونه، بچه رو می بره بیرون و خیلی هم با هم خوبند.من و دخترم ماهی دو بار به خونه پدرزنم سر می زدیم. آخه اونها هم نوه شون رو خیلی دوست دارن و یک اتاق پر از وسایل بازی براش درست کردند که هروقت می ریم اونجا سرگرم باشه. ما هم اونها رو خیلی دوست داریم و دو سه هفته که نمی دیدیمشون، واقعا دلمون براشون تنگ می شد.ماجرایی که می گم مربوط به پارسال زمستونه. اون روز مادرزنم زنگ زد و بعد از احوالپرسی گفت که شب بریم خونشون. من هم قبول کردم. ما رفتیم خونشون. نمیدونستم که پدرزنم خونه نیست. وقتی فهمیدم تعجب کردم. آخه هر وقت که میرفت مسافرت، وقتی من زنگ می زدم که حالشونو بپرسم، می گفت که اون نیست و من هم سعی می کردم که وقتی برم که اون هم باشه. همیشه جلوی من راحت بود و معولا با شلوار و تی شرت یا دامن و تی شرت می گشت. من هم که اصلا تو این فکرها نبودم. یه خواهر زن هم دارم که تازه ازدواج کرده. زمان مجردیش، حتی با هم تنهایی مسافرت هم رفته بودییم ولی یک بار هم تو نخش نبودم و به این چیزها فکر نمی کردم. سرم به کار خودم بود. اونها هم همیشه به من اعتماد کامل دارند.تا اینکه اون شب دیدم که یه دامن کوتاه و یه تاپ سفید پوشیده که بالای سینه هاش و خط وسطش کاملا پیدا بود. طبق معمول بعد از سلام رفتم برای روبوسی ولی این بار بیشتر از همیشه طولش داد و درضمن یه کمی هم منو به سینه هاش فشار داد و گفت که خیلی دلش برامون تنگ شده. یه کمی تعجب کردم ولی به روی خودم نیاوردم و رفتم نشستم. دخترم هم که طبق معمول رفت به اتاقش و سرگرم شد. از پدرزنم پرسیدم، گفت ماموریته. یه میز شیشه ای 4 نفره کنار هال داشتند که همیشه روی اون مشروب می خوردیم. زود بساط رو آماده کرد و منو دعوت کرد که بریزم. همیشه من براشون می ریختم و می گفتند بدون من نمی خورند. رومیزی توری که همیشه روی میز بود، نبودش. گفت کثیف شده بود انداخته که بشوره. نشستیم و من ریختم. بلند شد رفت دستمال آورد و دوباره نشست. جوری پاهاشو زیر میز شیشه ای تکون میداد که من کاملا حواسم بهشون جمع شد. دامنش تا روی رونش رفته بود عقب و پاهاشو آروم به هم می مالید. هر از گاهی هم به پای من می زد. دو تا پک کوچیک خوردیم و من جای پدرزنم رو هم خالی کردم. انگار که یه کمی گرمش شده باشه، یه دستمال برداشت کشید به پیشونیش و بعدش هم بالای سینه هاش و در همین حین تاپشو داد پایینتر. کرست نداشت و یه کمی از قهوه ای نوک سینه اش هم معلوم شده بود. منم دیگه حالا به کاراش با دقت نگاه می کردم ولی هنوز هم فکر نمی کردم که امشب قراره چه اتفاقی بیفته. سه چهار تا دیگه هم خوردیم و دیگه کم کم پاهای منو با پاهاش می مالید. چند بار هم پاهاشو باز کرد که دیگه دامنش کلا رفت بالا و شورتش و تپلی کوسش نمایان شد. منم دیگه داشت دوزاریم می افتاد ولی هنوز هم دلم نمی خواست رابطه مون به اینجاها بکشه. دیگه حسابی هر دومون داغ شده بودیم که گفت: خیلی حالم خوشه. کاش یه نفر الان بود که مشت و مالم میداد.سه سال پیش که پادرد و کمر درد گرفته بود، من براش ماساژ داده بودم. این کار رو خیلی خوب بلد بودم و زنم ازم خواسته بود که مامانش رو ماساژ بدم. بعد از اون کم کم خوب شده بود و ورزش رو شروع کرده بود. هر روز ورزش می کرد و اندامش خیلی قشنگ شده بود. قدش 170 و وزنش 60 کیلو بود. سینه هاش سایز 75 و خیلی خوش فرم بودند. باسنش هم قشنگ بود و با اینکه 47 ساشه، آدم فکر می کنه 38 سالش هم نیست. خیلی به خودش می رسید.رفت رو کاناپه ولو شد و خمار نگاهم کرد و لبخند زد. فهمیدم که باید ماساژ بدم. از انگشتای پاش شروع کردم و خیلی آروم اومدم بالا. گفتم روغن بدن دارید؟ جاشو بهم گفت و آوردم. حالا پشت پاهاشو چرب کردم و دوباره ماساژ دادم. تا پشت زانو و پایین رونش 7-8 دقیقه طول کشید. به دامنش رسیدم و یه کمی هم انگشتام رو زیر اون چرخوندم که خودش دامنشو برد بالا تا روی کونش. باز هم شرت سفیدش معلوم شد و کوسش که کاملا باد کرده بود و قلمبه شده بود. ماساژ دادم و تا نزدیک شورتش رفتم بالا. بعد دامنش رو دادم پایین. یه کم تاپشو دادم بالا و کمرشو چرب کردم و شروع کردم. گفت می ترسم تاپ و دامنم چرب بشه. لطفا درشون بیار. منم تو همون حال مستی، آروم درشون آوردم و کمرشو کامل مالیدم. تازه کم کم داشتم از این کار لذت می بردم. دوباره برگشتم رو به پایین تا به شرتش رسیدم. چند سانت دادمش پایین که چرب نشه که خودشو داد بالا و گفت اونم دربیارم. با یه کمی خجالت درش آوردم و کونش رو هم چرب کردم و ماساژ دادن. آروم ناله می کرد و همش می گفت: جان، الان رو هوام. خیلی حالم خوشه و ….داشتم میومدم پایین به سمت رونش که لای پاشو باز کرد و منم اطراف سوراخ کونش و دور قلمبگی کوسش رو می مالیدم که دیدم یه کمی کوسش خیس شد. منم آروم انگشتم رو کنار چاک کوسش کشیدم و اونم یه آه ناز کشید. شروع کردم به مالیدن کوسش و دست چپم رو هم از روی کمرش آروم آوردم به سمت سینه هاش و کنار سینه اش رو می مالیدم. یه کمی سینه اش رو داد بالا که دستم بره زیر سینه اش. منم همین کار رو کردم و سینه اش رو گرفتم. اونم یه دفعه دستش رو روی دست من گذاشت و آروم آوردش سمت سینه ام و بعد رفت پایین تا شلوارم. کیرم سیخ شده بود و از زیر شلوار پارچه ای تابلو زده بود بیرون. خودمو بطرفش بردم و اون کیرمو گرفت. گفت: جون. کاش این مال من بود. با خجالت گفتم: شما که صاحب داری زری جون. (همیشه زری جون صداش می کردم) گفت: صاحبی که ماهی یه بار هم به زور لختم می کنه که صاحب نیست. بعدها فهمیدم که مادرزنم یه زن فوق العاده حشریه و شوهرش سرد. ولی سالهاست که همینطوری ساخته. واقعا به شوهرش خیانت نکرده بوده ولی اون سال که من برای کمر دردش ماساژش میدادم ، از ماساژ من لذت می برده و دوست داشته که یه روز با ماساژ لختش کنم. حالا هم بعد از دو ماه بدون سکس، دیگه نتونسته جلوی خودش رو بگیره.منم که دیگه هم داشتم حشری می شدم و هم تو حال خودم نبودم، گفتم اشکال نداره زری جون، تا باشه از این جور کمبودها باشه، اگه بخوایی من برات جبران کنم. برگشت رو به من، به پشت خوابید و با لبخند گفت: پس زود لباساتو دربیار. گفتم: آخه دخترم اگه بیاد و ما رو ببینه چی؟ بهش می گم امشب اینجا می مونیم. خیلی هم خوشحال میشه. وقتی خوابید من در خدمتم. گفت: خودت میدونی که اون تا موقع رفتن از اون اتاق بیرون نمیاد. تازه، من تا موقع خواب از دوری کیرت می میرم. ولی من قبول نکردم. اصلا نمیتونستم تصور کنم که مادرزنم داره این حرفا رو میزنه. یه کم بدنشو از بالا تا پایین بوسیدم. به کوسش که رسیدم سرم رو با دستش فشار داد روش. منم یه کم مکث کردم و لیسیدمش. اونم کیرمو با دستش از روی شلوار می مالید. حسابی داشت کیف می کرد. می گفت: جوووون، بخورش، همش مال خودته، … و بعد از حدود دو دقیقه یه آه بلند کشید و ساکت شد. ارضا شده بود.منو کشید طرف خودش که بخوابم روش. ولی من بوسیدمش و سرم رو گذاشتم رو سینه اش. بعد از چند دقیقه یه کم حال اومد و منم یه دستمال براش آوردم و اطراف کوسش رو تمیز کردم. ازم تشکر کرد و گفت که تا حالا شوهرش کوسش رو نخورده بوده. کمکش کردم لباسشو پوشید و رفت آشپزخونه برای آماده کردن شام. منم رفتم به دخترم سر بزنم که غرق بازی بود و نمیدونست که باباش از امشب دیگه یه جور دیگه به زری جون نگاه می کنه.خیلی زود شام رو خوردیم و دخترم هم ساعت 10 خوابید. گذاشتمش تو تختش و داشتم پتو مینداختم روش که دیدم زری جون از پشت چسبید بهم و کیرمو گرفت و گفت: زود باش دیگه دارم می میرم. آرش جونمو می خوام. یه لباس خواب خیلی نازک پوشیده بود. شورت و کرست صورتی هم که تازه پوشیده بود از زیرش پیدا بود.پتو رو انداختم رو دخترم و گفتم بریم عزیزم، همش تا صبح مال خودته.<br />اتاق خواب و تختشون رو آماده کرده بود و یه چراغ خیلی کم نور روشن بود. اول ایستاده بغلم کرد. به هم لبخند زدیم و شروع کرد به لب گرفتن. زبونش رو روی لبای من می چرخوند. خیلی لذت می بردم. تو همون حال، آروم دکمه های پیراهنم رو باز کرد و اونو درآورد. دستش رو از زیر زیرپوشم برد تو و کمرم رو می مالید. منم کمرش و کونش رو می مالیدم. کمربند و زیپ شلوارم رو هم باز کرد. شلوارم افتاد پایین و دستش رو از پشت کرد تو شرتم و کونم رو مالید. زیرپوش و شورتم رو هم کم کم درآورد و برای اولین بار من لخت با یه کیر راست جلوی مادر زنم بودم. رفت پایین، کیرم رو با دستش گرفت و آروم به نوکش زبون زد. خیلی با حرارت و قشنگ تخمام و کیرمو می خورد و باهاشون بازی می کرد. منم موهاشو نوازش می کردم.آه و اوه من دراومده بود و گفت که باز هم برای اولین باره که درست و حسابی داره کیر می خوره. شوهرش نمیذاره کیرشو بخوره. چون تا کیرش می رفته تو دهن زری جون، آبش میومده و دیگه چیزی برای کوس زری جون نمیمونده. شوهرش حق داشت. انصافا خیلی قشنگ ساک می زد.بغلش کردم و انداختمش رو تخت. خودمم کنار تخت نشستم. از نوک انگشتاش شروع کردم به خوردن. می خوردم و میومدم بالا و لباس خوابش رو میدادم بالاتر. به شورتش رسیدم. بوسیدمش. چه بویی داشت. آروم درش آوردم و شروع کرم به خوردن کوسش. آروم آه می کشید. پاهاشو باز کرده بود. می کفت: جوووووون … بخورش … زودباش … همشو بخور …زبونم رو تا ته می کردم توش و درمی آوردم. با انگشتم هم با سوراخ کونش ور می رفتم و با یه دستم هم با سینه هاش بازی می کردم. یه کمی رفتم طرفش. کیرمو گرفت تو دستش و بازی کرد و منم دیگه حسابی داشتم کوسشو می خوردم. صداش بلند شده بود و بعد از چند دقیقه ارضا شد. بی حس شد. رفتم خوابیدم روش. اما پایین. سینه ام رو کوسش بود. شکمش رو بوسیدم. منو گرفت فشار داد به خودش. منم آروم دلش رو می بوسیدم و می لیسیدم. با انگشتم کرستش رو دادم بالا و خودمو کشیدم بالاتر. شروع کردم به خوردن سینه هاش. یه کمی با هم چرخیدیم. کرستش رو از پشت باز کردم و با لباس خوابش با هم درآوردم. حالا دیگه کاملا روش بودم و از هم لب می گرفتیم. کیرم لای پاش بود و با تکونهای اون روی کوسش بالا و پایین می رفت و با دستش هم محکم منو فشار میداد. بعد از دو سه دقیقه، پاهاشو باز کرد و گفت: “حالا بکن تو کوسم. تا ته بکن” کیرمو گذاشتم رو کوسش یه کم مالوندم. اومدم که یه ذره بکنم تو و یواش یواش تا ته برم که با پاهاش محکم منو هل داد جلو و با یه ضربه تا ته رفت تو کوسش. یه داد کشید. آخه هرچی باشه به گفته خودش کیر من دو برابر شوهرش بود و داشت جر می خورد. اومدم بیارم بیرون. نذاشت و گفت: “آرش جون منو بکن … محکم بکن … جرم بده …. کوسمو پاره کن …” منم دیگه حالی به حالی شده بودم و شروع کردم به تلمبه زدن. از لذت داشت می مرد. همش با التماس می گفت که بیشتر پاره اش کنم. منم همین کارو می کردم. با ناخنهاش پشتم رو چنگ می زد و دو سه بار هم گازم گرفت. بعد از چند دقیقه، احساس کردم آبم داره میاد. بهش گفتم. درآوردش بیرون. فکر کردم برای اینه که تو کوسش نریزه. ولی گفت: “حالا زوده. با این کیر خیلی کار دارم” یه نیشگون کوچیک از سر کیرم گرفت. دردم اومد. احساس کردم یه کم کیرم می خواد بخوابه که گفت: “حالا از پشت بکن تو کوسم” منم یه چشم خوشگل بهش گفتم. رو تخت چهاردست و پا شد و یه کمی پاهاشو از هم باز کرد. سر کیرمو از پشت گذاشتم رو سوراخ کوسش. با یه فشار کوچیک نصفش رفت تو و با چند تا حرکت تا ته دادم تو. خودش هم مرتب عقب و جلو می کرد. آروم خم شدم روش و با دست راستم بالای کوسشو می مالیدم و با دست چپم سینه هاشو. داد و هوار می کرد و همش قربون صدقه کیر من می رفت و می گفت: “دارم به آرش جونم کوس می دم … کیر خوشگل آرش جونم داره کوسمو جر می ده … جووووووون …. کوس زری عاشق کیرته … محکم بکن … ” اعتراف می کنم که دیگه داشتم کم می آوردم. آخه تکونهاش و حرفهاش خیلی حشریم می کرد و بعد از دو سه دقیقه باز احساس کردم آبم داره میاد. گفتم می خوام بخوابم. منو به پشت خوابوند. تو این فاصله خودم یه نیشگون دیگه از کیرم گرفتم و اونم فهمید و خندید.نشست رو کیرم و بالا و پایین رفت. منم سینه هاشو می مالیدم و هر دومون آه و اوه می کردیم. باز هم قربون صدقه کیرم رفت و همون حرفا رو میزد. بعد از دو دقیقه که دیگه داشتم می ترکیدم بهش گفتم آبم داره میاد. خوابید روم گفت: “همشو بریز تو کوسم. لوله هامو بستم” منم از خدا خواسته، محکم بغلش کردمو با فشار تمام آبمو ریختم تو کوسش. اونم به خودش می پیچید و بعد بیحال شد. فهمیدم که اونم ارضا شده و بدون هیچ حرف و حرکتی یکی دو قیقه همدیگه رو فقط بغل کردیم. تو آسمون بودم. واقعا تو عمرم همچین سکسی نکرده بودم. لبم رو که بوسید به خودم اومدم. منم بوسیدمش. همونجوری که همدیگه رو بغل کرده بودییم، چرخیدیم و به پهلو خوابیدیم. موهامو نوازش کرد و گفت: “حسرت یه سکس با لذت تو تمام این سالها به دلم مونده بود ولی تو امشب منو به آرزوم رسوندی. ازت ممنونم” گفتم: “منم ازت ممنونم زری جون. میدونی که منم مدتهاسکس نداشتم. ولی امشب تو زندگیم رو عوض کردی”گفت:” آرش جون، کاش می شد هرشب با هم باشیم. میدونی که خیلی دوستت داشتم. حالا دیگه عاشقتم. قول بده هر وقت که موقعیت مناسب بود، شب مال من باشی. منم موهاشو ماساژ میدادم ودیگه با پررویی گفتم: “آخه زری قشنگم، قربون لب و سینه های قشنگت برم، مگه می تونم بگم نه؟ چرا تا حالا بهم نگفته بودی؟ منم مثل تو همیشه حشرم ولی فقط ماهی یکی دوبار با جق زدن خودمو خالی می کردم.” گفت: “نمیدونی که منم چند ساله که به یاد تو شبهای تنهایی، با خودم ور میرم و خودمو ارضا می کنم. ولی از این به بعد، فقط تو کوس من خالیش کن. حیفه به خدا”منم بوسیدمش و خندیدیم. بهش قول دادم که در فرصتهای مناسب با هم باشیم. خیلی خسته بودم. کم کم با نوازشش تو بغلش خوابم برد. نزدیک شش صبح بود که طبق عادت بیدار شدم. زری جون کنارم خوابیده بود. شرت و کرستش رو پوشیده بود و یه دستش رو سینه ام بود. اومدم آروم برش دارم و برم حموم. بیدار شد. گفتم: “ببخشید عسلم. من میرم یه دوش بگیرم. با عشوه گفت: “تنهایی میری؟” گفتم: “اگه زری جونمم بیاد که دیگه خیلی عالیه” زود بلند شد و منم یه شرت پام کردم. رفتیم طرف حموم. یه شورت و حوله از کمد شوهرش برام آورد و برای خودش هم یه حوله آورد. رفتیم تو و دوباره لب و سینه و کوس خوردن من شروع شد. حالا تو نور بدنشو میدیدم. واقعا بهش نمیخورد 47 سالش باشه. بدن ورزشکاریش رو سانت به سانت خوردم و مالیدم و اونم لذت می برد. بعد من ایستادم و اون برام ساک زد. انگار این دفعه برام جذابتر شده بود.وان هم دیگه پر از آب و کف شده بود و با هم رفتیم توش. اول من به پشت خوابیدم و اونم اومد پشت به من خوابید رو من. کیرم لای پاش سیخ بود و خودشو بالا و پایین می کرد. منم گردنشو می خوردمو سینه هاشو می مالیدم و اونم باز قربون صدقه ام میرفت. یک ساعتی اون تو مشغول بودیم و چند مدل عوض کردیم. یکبار وسط کار ارضا شد و آخر هم باز با هم ارضا شدیم. باز هم خواست که آب کیرم رو تو کوسش خالی کنم. وقتی آبم داشت میومد، گفت: “جوووووون … آتیشم می زنه … آبت خیلی داغه … کیرتم کوسمو می سوزونه …. بریز توش .. کوسمو پر کن … ” و منم با فشار ریختم توش و باز هم بیحال افتادیم.بعد از چند دقیقه بلند شدیم و خودمون رو شستیم. در تمام مدت شستن باز هم به من می چسبید و قربون کیرم می رفت. کیرم دوباره سیخ شده بود و می خواست دوباره برام ساک بزنه. گفتم: “زری جون، کم بخور، همیشه بخور” خندید و گفت: “آخه من تا شب که دوباره برگردی میمیرم” با تعجب گفتم: “مگه من امشبم اینجام؟” گفت: “از این به بعد نمی خوام هیچ شبی تنها باشم. هر وقت شوهرم رفت مسافرت، تو باید شوهرم بشی” خندیدم و گفتم:”من باید دعا کنم که یه موقع به شوهرت ماموریت چند هفته ای ندن وگرنه کمر من دیگه صاف نمیشه” خندید و گفت: “کاش یه انتقالی چندساله بهش بدن که خیالم راحت باشه تا چندسال هرشب کیرتو می کنی تو کوس من” دوباره چسبید بهم و کیرم رفت لای پاهاش. میدونست چیکار کنه که دوباره حشری بشم و شدم و یه بار دیگه تا دسته کردم تو کوسش و باز هم ریختم تو کوسش. دیگه داشت دیرم می شد. یه دوش گرفتیم و اومدیم بیرون. تا من سشوار کنم و لباس بپوشم، صبحونه رو آماده کرده بود. عسل و شیرموز و خامه و کره و … همون حوله فقط تنش بود. گفتم: “چه خبره بابا؟” گفت: “بخور عزیز دلم. تو باید جون داشته باشی. نمی خوام به این زودیها از کمر بیفتی” نشستم که بخورم. اومد کنارم و منو بوسید و نشست روی پام. سینه هاش پیدا بود و حوله هم تا رونش رفته بود کنار. یه لقمه برام درست کرد. اومد بذاره تو دهنم. ازش گرفتم و مالیدمش به سینه هاش و گفتم: “حالا خوشمزه شد.” خندید و سینه هاش رو به صورتم فشار داد. گفت: “همش مال خودته عزیزم” منم بوسیدمش و چندتا لقمه دیگه هم با همین حرفها خوردیم. می خواستم وسایل دخترم رو که خواب بود جمع کنم و همونطوری تو خواب ببرمش تو ماشین که زری اومد و گفت: “بذار اینجا باشه” گفتم: “می دونی که پرستارش هر روز 8 صبح میاد تحویلش می گیره.” گفت: “زنگ بزن بگو امروز نیاد. امروز من میشم پرستارش. تازه، امشبم می خوای بیایی دیگه. نه؟” خندیدم و گفتم: “باشه عزیز دلم. تا شب دخترم پیشت باشه. شب تا صبح هم خودم پیشتم.” یه لب طولانی گرفت و من رفتم.موقع رفتن همش می گفت که مواظب خودم باشم و شب زود برم خونشون.از اون شب، تقریبا ماهی 5-6 شب که تنهاست خونه اشون هستم و همه مدل سکس با هم داشتیم. حتی کونش رو که آکبند مونده بود بهم هدیه کرد. من تا حالا کون نکرده بودم. یه روز صبح تو حموم ازم خواست که امتحان کنیم و من لذت این هدیه جدیدش رو تا حالا چند بار بردم. جالبه که پدرزنم هم میگه که دیگه به مسافرتهای من هم عادت کرده و دیگه غر نمیزنه که چرا اینقدر ماموریت میرم. !!!</span></strong></div><strong></strong><br /></span></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-4295732837187310117?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]0tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-87942402518734945102009-02-24T04:03:00.000-08:002009-02-24T04:04:58.074-08:002009-02-24T04:04:58.074-08:00داستان سکسی ماجراي آمپول زدن زن دايي<div dir="rtl" align="right"><div dir="rtl" align="right"><strong><span style="FONT-SIZE: 85%; FONT-FAMILY: Tahoma"><span style="FONT-SIZE: 85%">سلام مي خواهم اولين داستان سكسي خودم را كه با زنداييم اتفاق افتاد براي شما بنويسم. راستش من 3 تا دايي دارم . دايي كوچكترم ازمن 2 سال كوچكتر است و ما با هم خيلي خوب هستيم. دايي وسطي من تازه عروسي كرده بود و چون از خود خونه اي نداشتند خونه پدرش زندگي ميكرد. يعني خونه پدربزرگ من و دايي كوچك تر من هم كه حالا زود بود زن بگيره با باباش زندگي مي كرد. همون روزهاي اول كه زن دايي من به خونه شوهرش اومد من(اميد) ودايي کوچكم(علي) خيلي از اون زن خوشمون اومده بود. نمي دونستم داييم چجوري اين زن به اين خوشكلي را به دست اورده و اين زن خوشكل اومده و با دايي من عروسي كرده اخه خيلي از داييم سر بود. يكم درباره زن دايي(الهام)بگم. الهام يه زن قد بلند و خوش هيكل بود. قدش 175 و وزنش هم 70 كيلوبود يعني قد و وزنش تناسب خوبي با هم داشت. صورت سفيد و تپلي داشت با لبهاي غنچه اي و سرخ رنگ مثل انار و ابروهاي مشكي كشيده و چشمان درشت سياه رنگ . هميشه توي خونه روسري به سر داشت و پيراهن و يك دامن بلند مي پوشيد و هرگز لباسهاي خيلي تنگ تنش نميكرد. با اين حال خيلي اندامش سكسي بود طوري كه من وعلي هميشه يواشكي سينه هاش رو كه ميخواستند از پيرهنش بزنند بيرون و مثل 2 تا هلوي بزرگ بود ديد ميزديم. مي شد از روي لباس نوك پستوناش را حس كرد. 2 تا سينه گرد كه هميشه توي لباساش خود نمايي ميكرد. اما بد تر از همه يه كوني داشت كه نگو. با اين كه دامن مي پوشيد و دامنهاي زياد تنگ پاش نمي كرد هميشه كونش مي خواست دامنشو پاره كنه و بزنه بيرون. واي وقتي راه ميرفت و پشتش به ما بود واقعا كيرم بلند مي شد. هنگام راه رفتن لمبرهاي كونش مثل ژله تكون ميخورد و توي دامنش اين ور و اون ورميشدند. كونش باسن هاي بزرگ وپهني داشت در عين حال گرد و قلمبه بود. عجب رون هايي داشت وقتي دامنش به پاهاش ميچسبيد ميشد اندازه دور رونهاشو حدس زد. خلاصه من و علي هميشه تو كف زن دايي بوديم و حسرت چنين هيكلي رو ميخورديم. وقتي خونه خالي ميشد ميرفتيم سر كمد لباسهاش و شرت و سوتين هاش رو تماشا ميكرديم. از حموم كه بيرون ميومد به يه بهونه اي ميرفتيم تو حموم و سوتينش رو بو مي كرديم . چه بوي خوبي داشت واقعا ديوونه ميشديم وقتي اون 2 تا سينه هاي گرد رو توش تصور ميكرديم. اما يه جاي خوشحالي براي ما مونده بود گفتيم هر وقت اقا دايي كرد تو كس زن دايي و 9 ماه بعد بچه دار شد هنگام شير دادن بچه بالاخره ميشه سينه هاش رو ديد زد. اما روزهاي خوش ما زياد طول نكشيد و چند ماه بعد داييم توي يه شهرستان ديگه كار پيدا كرد و اونا مجبور شدند از اون جا اساس كشي كنند و به يه مكان ديگه برند و ديگه دوران ما به سر مي رسيد. خلاصه توي تابستون بود كه اساس كشي كردند و بعد از اساس كشي ما به شهر خودمون برگشتيم و حسابي حالمون گرفته شد. توي همون روزها بود كه يكي از دوستام كه خيلي بچه مثبت بود از من خواست تا با هم بريم كلاس هاي حلال احمر و كمك هاي اوليه رو ياد بگريم. من كه حسابي اعصابم خورد بود گفتم برو بابا تو هم حال داري پس كي از اين كارات خسته مي شي. بالاخره با اصرار اون و براي اينكه يه جورايي زودتر روز را شب كنم قبول كردم. اتفاقا توي همون كلاسها بود كه توي مسايل پزشكي امپول زدن را هم ياد گرفتم. راستي يادم رفت بگم زن داييم خيلي زودتر از اين وقت ها حامله شده بود و يه بچه گيرش اومده بود. 3- 4 ماهي هم از تولد بچش گذشته بود و من فقط براي تولد پسرشون اونجا رفتم و يه چند روزي زن دايي را برانداز كردم. يه روز كه اومدم خونه ديدم علي تازه از شهرستان از خونه برادرش برگشته وخونه ما منتظر من ايستاده بود وقتي رفتم خونه به من گفت زود باش ميخواهم يه چيزي برات تعريف كنم تا حسابي حال كني. ما رفتيم خونه اونا كه خالي بود . گفتم زود باش بگو ببينم چي شده كه اينقدر عجله واسه گفتنش داري. علي گفت من تونستم الهام رو لخت لخت ببينم. (از اين جا به بعد را به صورت گفتاري مينويسم)اميد: برو گمشو. مارو گرفتي. مسخرهعلي: به خدا راست ميگماميد: اخه چه جوري . حتي بدون شرت و سوتين ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!علي: اره. عجب كون و كس و پستوني داشت. واااااااااااي. اميد: زود باش بگو منم بدونم. تو چطوري اونا ديديعلي گفت: مي دوني كه ديوار دستشويي و حمام اونا به هم چسبيدهاميد: خوب اره. چطور مگهعلي: هيچي اون روز الهام با مامانم ميخواستند برند حموم و با هم بچه رو بشورند. حامد هم(حامد همون دايي منه) سر كار بود. منم همون موقع تو دستشويي بودم كه صداي الهام از اون ور ديوار مي يومد. به طور اتفاقي نگاهم به لوله اي افتاد كه به طرف حموم رفته بود. يه دفعه متوجه شدم كه اطراف لوله بازه و با پنبه اطرافش رو پوشندند. بلا فاصله اونارو در اوردم. تو سوراخ كه نگاه كردم. الهام جلوي چشمام بود. با يه شورت و سوتين . كه ديدم سوتينش را هم داره در مياره. من بلافاصله پريدم تو حرفاش و گفتم زود باش بگو ديگه چي ديدي. گفت دارم ميگم ديگه. سوتينش رو در اورد اما پشتسش به من بود. من داشتم كونش را ديد مي زدم يه شورت سفيد تنگ پاش بود و كونش حسابي زده بود بيرون. در حال ديدن كونش بودم كه يه دفعه برگشت و من سينه هاش رو ديدم. عجب چيزي بود. خلاصه من داشتم الهام رو ديد ميزدم. از يه طرفي هم دستم به كيرم بود و داشتم جغ ميزدم. وقتي رفت زير دوش شورتش خيس خيس شد و انگار كونش 2 برابر بزرگ شده باشه. تا اينكه كار شستن بچه تموم شد و مامانم بچه رو برد بيرون تا لباساشو تنش كنه. الهام كه تنها شد يه دفعه شورتش رو كشيد بيرون و كونش زد بيرون من هنوز كسش رو نديديه بوده چون تو ديدم نبود. در حال ديدن لمبرهاي كونش بودم كه دستش رو ميمالوند لاي كون و روناش و خودشو مي شست. يكم جابه جا شد و يكدفعه كسش رو ديدم. عجب چيزي بود و. . . الي اخر توصيف هاي علي ازهيكل زن دايي الهام ادامه داشت تا اينكه الهام لباساشو پوشيد و از حموم اومد بيرون. علي هم تو با ديدن اون صحنه ها 3 بار خودش رو تو دستشويي خراب كرده بود. منم كه با توصيف هاي علي حسابي خودم رو خيس كرده بودم. اما هنوز به قسمت سكس خودم با زن داييم كه يه بكن بكن حسابي نرسيدم ومي خواهم اصل ماجرا رو تعريف كنم. اگه كسي خواست ميتونه ازم بخواهد تا تو صيف هاي علي از الهام رو براشون بنويسم تا اونا هم خودشونو خيس كنند اخه توصيف هاي علي مفصله ومن همش رو نگفتم. فقط اينو بگم كه الهام اون روز موهاي كسش رو هم با تيغ زده و علي بيچاره فقط در حال تماشا بوده . حالا ليف زدن زن دايي وبقيش بمونه برا اونايي كه توصيف هاي علي را درخواست مي كنند. بريم سر اصل ماجرا. اون روزمن تصميم گرفتم به يه بهونه اي برم خونه زن دايي تا اگه شانس با من يار بود و الهام جون رفت حموم من هم يه ديدي بزنم. اما باورتون نمي شه از شانس بد من اينقدر كار سرمن هوار شد كه من نتونستم برم اونجا. يك سالي از اين موضع گذشت تا اينكه داييم كارش را اونجا از دست داد(شركتشون برشكست كرد)و داييم حامد تصميم گرفت برگرده همين جا و سر كار قبليش بره. من وعلي از اين كه الهام برمي گرده اينجا تو كونمون عروسي بود ومن يك سال بود كه الهام رو نديده بودم. بعد از يكسال زندايي رو ميديدم تو اين يك سال اب و هواي اونجا حسابي بهش ساخته بود و كلي هيكلش سكسي تر شده بود كونش و پستوناش هم بزرگ تر. با فروش اون خونه وپولي كه پس انداز كرده بودند يه خونه جداگانه واسه خودشون خريدند. و ديگه داييم پيش پدرش زندگي نمي كرد. اما از يه لحاظ بد بود اونم اينكه ما ديگه نمي تونستيم سر لباس هاي الهام بريم. اما به هر حال خوش حال بوديم كه الهام برگشته تا اينكه 2 ماه گذشت وبه خاطر عروسي دختر خاله الهام –دايي و زن دايي بايد براي عروسه يه 3 شبي ميرفتند يه شهرستان ديگه. فرداش داييم كليد خونشون را به ما داد تا شب ها براي احتياط اون جا بخوابم. من هم علي را خبر كردم وشب رفتيم خونشون. مي خواستيم خونه را زيرو رو كنيم و البوم عكس و فيلم مجلس زنونه عروسي اونا رو پيدا كنيم وتما شا كنيم. اما پيداشون نكرديم و رفتيم سراغ شورت و سوتين هاي زن دايي الهام. تو يكي از كمد ها يه كتاب پيدا كردم وقتي برش داشتم يه عكس از داخل كتاب افتاد . اخ جون عجب عكسي پيدا كردم . بلا فاصله علي را هم صدا زدم. با ديدن عكس كير هر 2 تامون حساي بلند شد. تا حالا زن دايي رو اين طور نديده بودم تو اون عكس زن داييم يه لباس چسبون خيلي تنگ پوشيده بود به طوري كه بالاي سينه هاش وچاك سينش تو عكس پيدا بود و لباسش تا بالاي ناف شكمش بود و شكم و نافش هم تو عكس پيدا بود. با يه دامن خيلي تنگ و چسبون كه دامنش يه چاك داشت كه چاك دامنش يكمي تا بالاي زانوش ميرسيد. يه پاهاش تو دامن بود ويكي از پاهاش رو از چاك دامن انداخته بود بيرون عجب پاي سفيد و گوشتيي داشت يه تيكه از رونهاي الهام جلوي چشام بود از همه بهتر قستي از بالاي زانوش بود كه تو عكس پيدا بود منظورم قسمتي از رون پاش بود كه از اون ناحيه به بالا خيلي پاهاش برجسته تر و كلفت تر ميشد با اون كون پهن و بزرگش كه تو اون لباس تنگ زده بود بيرون بدتر از همه داييم كه از پشت چسبيده بود بهش و يه دستاش رو انداخته بود روي يكي از پستوناي زنش و لبخند خوشكل زندايي با اون لباش تو عكس. به غير از اين عكس چيز ديگه اي نصيب ما نشد. اولش خواستيم عكس رو بر داريم براي خودمون اما ترسيديم اونا بفهمند و ابرو ريزي بشه و منصرف شديم. اخيش دارم ميرسم به داستان سكسي خودم با الهام جون. خسته شدم از بس كه نوشتم. حامد كارش جوري بود كه بيشتر وقت ها سر كار بود. اون روزا يه كار براش پيش اومد كه مجبور شد يه 2 هفته اي از خونه دور بشه. خونه الهام نزديك بود به خونه ما. از اون جايي كه الهام برادرنداشت و كسي نبود شبها پيشش بخوابه داييم از من خواست شبها پيش الهام بخوابم. با اين درخواست داييم تو كونم عروسي شد و بزن و بكوب راه افتاد. تا اينكه شب موعود فرارسيد و من رفتم پيش زندايي بخوابم تا از چيزي نترسه اما حال ديگه بايد از كير راست شده ما مي ترسيد. اول فكر ميكردم حتما زن دايي يه جا واسه من پهن ميكنه توي يه اتاق هاي ديگه يا حد اقل با فاصله از هم مي خوابيم. اما وقت خواب كه شد با تعجب ديدم اتاق خواب خودشون را براي خواب به من نشون داد و تو اون اتاق فقط يه تخت خواب 2 نفره بود كه خدا ميدونه داييم چند بار روي اون تخت خواب با زن داييم حال كرده. تازه فهميدم كه زن داييم شب ها چقدر از اينكه تنهايي بخوابه مي ترسه و حتي اينقدر شب ها مي ترسه كه حاضره با من يه جا و روي يه تخت بخوابه و تازه فهميدم كه چرا داييم اينقدر سفارش مي كرد كه شب زود برم پيش زن دايي وشبها تنهاش نزارم. شنيده بودم زن ها شبها تنهايي مي ترسند يه جا باشند اما نه به اين شدت. راستي چرا زن ها اينقدر از تاريكي ميترسند؟به هر حال اين ترس زن دايي به نفع من تموم شد ومن حسابي شق كرده بودم از اينكه 2 هفته پيش زن دايي و روي يه تخت مي خوابيم و داشتم از خوش حالي بال در ميووردم . اصلا فكرشو نمي كردم بعد از 2-3 سال كه تو نخ الهام عزيزم بودم حالا اين جوري بهش رسيده باشم تا جايي كه بتونم پيشش اونم روي يك تخت با هم لا لا كنيم. اون شب زن داييم يه دامن بلند كه زيرش فكر كنم از اين شلوارهاي كشي و چسبون زنونه پوشيده بود با يه پيراهن تنش بود . موقع خواب من رفتم روي تخت دراز كشيدم . 5 دقيق بعد زن دايي اومد و اول برق را خاموش كرد به طوري كه اتاق تاريك تاريك شد وچيزي درست معلوم نبود . اما ديدم الهام داره دامنش رو از پاش درمياره. حسابي حول كرده بودم و سعي مي كردم زن دايي رو با شلوار ديد بزنم تا بتونم بهتر اون كون قلمبش را ببينم اما اتاق تاريك بود و چيزي معلوم نبود . . الهام كنار من روي تخت دراز كشيد. تو يكي دو سانتي من بود و بوي زن دايي الهام رو كنارم حس مي كردم. چند دفعه اي خواستم بپرم تو بغلش. اروم و قرار نداشتم. اما اون انگار نه انگار. ادامه دارد...</span></span> </strong></div></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-8794240251873494510?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]0tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-50627024428804702302009-02-24T04:02:00.000-08:002009-02-24T04:06:09.533-08:002009-02-24T04:06:09.533-08:00داستان سکسی از خواهر زن<div dir="rtl" align="right"><div dir="rtl" align="right"><span style="FONT-SIZE: 85%; FONT-FAMILY: Tahoma"><strong><span style="FONT-SIZE: 85%">من یه خواهر زن داشتم که 7سال از زنم کوچکتر بود 18ساله بود.همیشه از طرز نگاه کردنش حدس میزدم که ازمن بدش نمیاد .چندبار که شب خونمون مونده بود نصفه شب میرفتم سراغش وسینه هاش و میمالیدم سینه هاش خیلی خوش فرم وسفت بود ودستمو میکردم توشرتش .همیشه کسش خیس بود بعضی وقتها هم کیرمو میمالیدم به کسش اونم مثلا خودشو میزد به خواب .ولی از ترس اینکه زنم بیدار نشه زود بیخیال میشدم ویه جلق میزدم خودمو خلاص میکردم .تااینکه دوسال پیش یه شب مهممونی بودیم حال پسرم 1سالش بود بهم خورد بازنم وخواهرزنم بردیمش بیمارستان .گفتند باید بستری بشه ساعت 1نصفه شب بود قرارشد زنم پیش بچه بمونه منم خواهرزنمو برسونم خونه خودشون فرداش بیاد پیش خواهرش .از بیمارستان که اومدیم بیرون گفتم خونتون دوره حالاهم که فردا بایدبیای بذار بریم خونه ما شب اونجا باش من برمیگردم بیمارستان .اونم قبول کرد .بردمش خونه خودمون وبه بهانه بیمارستان زدم بیرون . بعداز نیم ساعت که مطمئن شدم خوابیده برگشتم خونه ماهواره روروشن کردم وکانالهای سکسی رو نگاه میکردم کیرم بد جوری سیخ شده بود وکلی دلش رو صابون زده بود واسه خواهرزنه . اونم فکر کنم که متوجه اومدن وفیلم نگاه کردن من شده بود ولی خودشو توی اتاق بچه به خواب زده بود .دیگه نمیتونستم تحمل کنم یواش رفتم تواتاق خواب دیدم یه شلوار وبلوز خانمم روپوشیده وطاقباز خوابیده .رفتم سراغش اول خوب سینه هاشواز روی لباس مالیدم بعد لباسشوزدم بالا سوتینشو زدم کنار وسینه های لختشو مالیدم خیلی حال میداد اونم خودشو به خواب زده بود وهیچ حرکتی نمیکرد ولی معلوم بود حال میکنه شروع کردم به خوردن سینه هاش وبوسیدنش خیلی سینه هاش خوشمزه بود داشتم دیوونه میشدم کیرمو از روی شلوار میمالیدم به کسش .شلوارشو وشرتشو باهم کشیدم پایین وای چه کس وکونی اولش یه ذره مقاومت میکرد ولی بعدش شل شد .کیرمرمو میمالیدم به کس خیسش کلی حال داد هم خیس وهم نرم و هم گرم بود .بعداز مالیدن یهو ترسیدم پردشو بزنم اونم هی پاهاشو میچسبوند به هم .برش گردوندم وکیر سیخ شدمو گذاشتم رو سوراخ کونش وای چه کونی بود بعداز یه ذره درمالی یواش یواش کیرمو کردم تو کونش یه جبغ کوچیکی کشید ولی با اینکه معلوم بود درد داره خودشو زد به خواب وهیچ حرکتی نمیکرد .جاتون خالی کلی تلمبه زدم تو کونش اونم به نفس نفس افتاده بود بعد یه تکونی خورد یه آه طولانی کشید که معلوم بود ارضا شده منم بافشار تمام آبمو خالی کردم تو کونش وهمونجوری تا چند دقیقه روش خوابیدم .نمیدونید چه حالی داد کردن کون خواهر زن ایشالله نصیبتون بشه واقعا راست میگن خواهرزن مثل نون زیر کباب میمونه چون به همون اندازه خوشمزس .کردن کونش خیلی خوب بود خواهرش از عقب نمیده میگه خیلی درد داره منم اصرار نمیکنم . نمیدونه خواهرش رو از کون کردم چه حالی کرده . بگذریم از روش بلند شدم رفتم دستشویی وقتی برگشتم دیدم در اتاق رو قفل کرده .ترسیدم گفتم نکنه فردا همه چیو بگه کلی التماسش کردم تا درو باز کرد .بغلش کردم ازش معذرتخوالهی کردم وازش قول گرفتم به هیچکس هیچی نگه اونم قول داد نگه ونگفت .وقتی ازش پرسیدم چرا درو قفل کردی .گفت هم خجالت میکشیدم وهم ترسیدم بازم بیای سراغم وپردمو بزنی بوسش کردمو اونم منو بوس کرد گفتم من میرم بیمارستان توهم بگیر بخواب رفتم بیرون بعد که خونه رو از بیرون نگاه کردم دیدم نشسته پای ماهواره وداره تند تند کانال عوض میکنه معلوم بود دنبال فیلم سکسی میگرده .منم برگشتم بیمارستان .بعداز اون ماجرا هنوزم نگاهاش همون جوریه وبااینکه جلوی من روسری سرش میکنه ولی معلومه هنوزم میخواره ولی دیگه موقعیت جور نشد بکنمش .میبینمش کیرم سیخ میشه .</span></strong></div><strong></strong><br /></span></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-5062702442880470230?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]0tag:blogger.com,1999:blog-1059486246968450076.post-46100585786359049352009-02-24T03:57:00.000-08:002009-02-24T04:08:45.248-08:002009-02-24T04:08:45.248-08:00داستان سکسی از دختر دایی کس پاره و جنده<div dir="rtl" align="right"><span style="FONT-SIZE: 85%; FONT-FAMILY: Tahoma"><span style="FONT-SIZE: 85%"></span> <div dir="rtl" align="right"><strong>آرزو يه دختر 18 ساله است با قد 160 تپل سبزه كه مادرش به رحمت خدا رفته و پدري عياش داره وزياد خونه ما مياد يادم تازه موتور هيوسانگ خريده بودم آخه من عاشق موتور سواريم چندباري ترك موتورم سوارش كرده بودم وهربار كه ترمز جلورو ميگرفتم پستونهاي گندش به پشتم كه ميچسبيد واقعا حالي به حاليم ميكرد خيلي تو نخش بودم يكبار كه تو حياط نشسته بود بيحال شده بود (فشارش افتاده بود)كه زير بغلش و گرفته بودم وداشتم ميبردمش داخل اتاق كه با جراتي كه به خودم دادم پستوناشو قشنگ گرفتم توي دستهام از همون لحظه به خودم قول دادم كه هر جوري شده ترتيبشو بدم .يكروز كه باماشينم اومدم خونه تا موتور رو بردارم و با دوستهام بريم شكار وقتي موتور رو از خونه بيرون آوردم آرزو اومد پيشم سلام كرد و پرسيد كه كجا ميري گفتم دارم ميرم بيرون گفت منم با خودت ميبر ي بيرون گفتم كار دارم ديدم خيلي غمگينه گفتم چيه جواب داد كه حالم گرفته است يه لحظه به خودم گفتم خاك برسر شكار همينجاست ميخواي بري دربه در كجا بشي كه يه كبك بزني زنگ زدم به دوستام گفتم كه نميتونم بيام رفتم تو و به مادرم گفتم كه ميخوام با آرزو بريم بيرون مثل اينكه حالش زياد خوب نيست مادرم كلي ذوق كرد كه ميخوام برادر زاده اش رو ببرم بيرون تا هوا بخوره كلي برام دعا كردموتور رو روشن كردم و سوار پشتم كردمش زدم به يكي از جاده خاكيهاي كه اطراف شهرمون و به يه جاي باصفا ميرسه و خيلي خلوته تو راه بهش گفتم ميخواي تو رانندگي كني گفت من بلد نيستم گفتم خوب يادت ميدم اومد جلو نشست منم خم شدم و دسته فرمان موتور رو گرفتم واي كيرم نشسته بود روي كون خوشگلش كيرم شق شق بود قسم ميخورم همون لحظه اول كيرمو حس كرد اروم راه افتاد يكي دوبار نزديك بود كه بزنتمون زمين حتي يكبار هم منصرف شد كه من خودم بشينم كه با تشويق من ادامه داد ديگه يكم وارد شد بود با سرعت كمي داشت ميرفت دستمو دور كمرش گرفته بودمو خودمو بهش چسبونده بودم واي كه كيرم داشت ميتركيد دستمو يكم بالا تر بردم قشنگ زير پستوناش بود كه يكم فشار دستمو زياد كردم واي كه چه حالي ميداد رسيديم به يه سر پايني تيز خطر ناك بهش گفتم ترمز كن كه خودم بشينم كه بيشعور ترمز جلو رو گرفت و موتور روي خاكها سر خورد جفتمون خورديم زمين با بدبختي موتور رو از رو پاش بلند كردم داشت گريه ميكرد من بهش خنديدم گفتم بلند شو عيبي نداره تا زمين نخوري كه موتورسوار نميشی بلندش كردم بقيه راه رو خودم نشستم رسيديم زير يكسري درخت در يك جاي دنج و پرت كه سالي يك نفر هم از اونجا رد نميشد زير انداز رو پهن كردم و اتش رو بر پا كردم ديدم داره لنگ ميزنه گفتم چيه گفت درد ميكنه مفتم بيا بشين ببينم چش شده اومد نشت پاچه شلوارشو بالا زدم واي عجب ساق پاي زيباي داشت تازه موهاشو زده بود ديدم كه زانوش پوستش رفته ساق پاش كف دستم بود داشتم به زانوش نگاه ميكردم كيرم باز بيجنبه بازي در اورده بود و شق كرده بود اروم داشتم با ساق پاش بازي ميكردم نميدونم چي شد كه صورتمو بردم جلو يك بوس كوچولو به لپش زدم ديدم چيزي نمگه اروم اروم بوس گرفتنم تبديل شد به لب گرفتن از آرزو. ديدم داره همكاري ميكنه و لبم رو ميك ميزنه اومدم كنارش گفت كسي مياد بسه امير گفتم خيالت راحت باشه هيچكس نمياد گفت نه اينجا نميشه بلند شدم و چادر رو باز كردم گفتم بيا تو چادر تا كسي هم اگه از دور اومد نبينه چكار ميكنيم بردمش تو چادر دراز كشيدم پهلوش و اونو به خودم چسبوندم باز هم شروع كردم به لب گرفتن واي چه حالي ميداد ديگه داشتم منفجر ميشدم دكمه مانتوشو باز كردم و تيشرتش رو بالا زدم يه سوتين سفيد بسته بود دستمو بردم زيرشو پستونهاي داغشو تو دستم گرفتم واي كه چه حالي ميداد داشتم ميتركيدم ديدم دستشو برد رو كيرم وداره كيرمو فشار ميده گفت فشارش بدم؟ گفتم اره گفت محكم گفتم اره گفت دردش نمياد گفتم نه با فشار كيرم از روي شلوار نوازش ميكرد زيپمو براش باز كردم كيرمو دادم دستش كمر شلوارشو باز كردم شورت و شلوارش رو باهم كشيدم پايين خدا قسمت همتون بكنه يه كوس 18 ساله ناز و نوبر با يكم مو واي نميدونم چي شد كه زبونم رو گذاشتم روش صداي اخ اوفش بلند شده بود كيرمو بردم جلوي دهنش گفت بدم مياد بهش گفتم منكه مال تورو خوردم تو هم امتحان كن كيرمو تو دهنش گذاشته بود دندوناش كيرمو اذيت ميكرد خوابوندمش كيرمو بردم لاي پاش خيس خيس بود آروم كيرمو به كوسش ميماليدم داشت پرواز ميكرد ميدونستم دختره برش گردوندم كونشو براش ليس ميزدم خيلي خوشش اومده بود كيرمو چرب كردم و بهش گفتم يكم درد داره اما بهت قول ميدم كه لذتش خيلي بيشتر از دردشه آروم كيرمو كردم تو كونش واي مگه ميرفت تو لا مذهب خيلي تنگ بود دادش در اومده بود سر كيرم رفته بود تو ولي آرزو ديگه تحمل نداشت كمرشو گرفته بودم كه يكدفعه با تمام نيرو خودمو بهش چسبوندم كه صداي جيغش تا هفت ابادي اونطرف تر هم رفت ولش نكردم داشت گريه ميكرد وخواهش ميكرد كه درش بيارم بهش گفتم اگه درش بيارم دردش بيشتره ميشه خودتو شل كن تا آروم بگيره بعد چند دقيقه شروع كردم با دستم با چوچولش بازي كردن باز هم حشري شده بود آروم شروع كردم تلمبه زدن خوشش اومد بود باز هم اخ اووفش بلند شده بود ديدم بدنش لرزيد داشتم ميومدم تمام آب كيرمو توي كون نازش خالي كردم كيرمو بيرون كشيدم تا غروب يبار ديگه هم كردمش غروب موقع برگشتن نميتونست درست روي موتور بشينه ديگه هر هفته دوسه بار بهش حال ميدادم </strong></div><br /></span></div><div class="blogger-post-footer"><img width='1' height='1' src='http://res1.blogblog.com/tracker/1059486246968450076-4610058578635904935?l=tap2top.blogspot.com'/></div>rezahttp://www.blogger.com/profile/15176751590583599356[email protected]0