[go: up one dir, main page]

ایکس پرشیا


  | انجمن ها | پاسخ | وضعیت | ثبت نام | جستجو | راهنما | قوانين | آخرین ارسالها |
انجمن ایکس پرشیا / خاطرات و داستان های سکسی / سکس ناخواسته و خوش یمن
. 1 . 2 . >>
پیام نویسنده
28 Sep 2007 02:37 - #


این قضیه بر میگرده به حدود پانزده سال پیش که یکی از دوستام برام تعریف کرده بود . اون میگفت:..........!

زمستون سال هفتاد بود.

توی مینی بوس داشتیم میومدیم سنندج . بعد از دو روز علافی مریوان رو به قصد سنندج ترک میکردم . ماموریت اداری بود و ناچاری . ما هم باید تن درمیدادیم . اما با هر بد بختی بود تموم شد و دیگه برمیگشتم خونه . هیچ جا خونه خود آدم نمیشه . اما وقتی به خونه سرد و بی روح خودم فکر میکردم حالم گرفته میشد . حدود شش ماه بود از زنم جدا شده بودم و سوای مسایل سکسی و این جور مسایل تازه پی برده بودم همه چیز تو زندگی سکس نیست و چیزای دیگه ای هم وجود داره که باید مد نظر قرار بگیره . تو همین فکرا بودم که احساس کردم یکی داره صدام میزنه...
=آقا؟آقا؟ بفرماین میوه؟
منم رومو طرفش کردم . یه زنه تقریبن چهل ساله بود و یکم چاق و تپل . البته جدای از سنش که از من زیاد تر بود خیلی تو دل برو بود . اه بازم از این فکرای احمقانه کردم . ابله !!!مگه نمیبینی شوهرش پیشش نشسته؟ خودمو از این افکار موذیانه خلاص کردم و گفتم؟
_خیلی ممنون خواهرم میل ندارم . اگه تو ماشین چیزی بخورم حالم بد میشه.
=ای آقا چی چی ر وحالم بد میشه . مگه از خوردن تا حالا کسی حالش بد شده ؟ بفرمایین . مطمئن باشین نمک نداره ..
اینو گفت و خندید. منم دیگه تعارف رو جایز ندونستم و یه دونه بر داشتم .
_دستت درد نکنه خواهرم . خیلی ممنون.
=خواهش میکنم . راستی شما تنها هستین؟
_بله از ماموریت دارم میام .
=اهل سنندج هستین؟
_بله . شما اهل کجا هستید . البته به لهجه تون میخوره اهل سقز یا بانه باشین؟درسته؟
=بله . ما اهل بانه هستیم .
یه نگا بیرون انداختم . کم کم باریدن برف شروع شده بود . رو کردم بهش و گفتم:
_شما برای چی مریوان رفته بودید؟
=شما ازدواج کردین؟
یکم فکر کردم . اومدم بگم زنم رو طلاق دادم که گفتم بابا مردم که نباید همه چیه تو رو بدنن . منصرف شدم و گفتم:
_بله . الان شش ساله ازدواج کردم . یه بچه سه ساله هم دارم .
= خدا نگهدارش باشه . راستش دختر بزرگم با یه پسر مریوانی ازدواج کرده . ما هم یه هفته اینجا بودیم .
_اها . به سلامتی. ایشالا خوشبخت بشن .
=خیلی ممنون .
_الان میخواین یکراست از سنندج برین بانه؟
=بله . توی گاراژ که پیاده شدیم ماشین میگیریم و میریم بانه .
_ایشالا به سلامت برسین.
اینو گفتم و برگشتم . بخار روی شیشه رو پاک کردم و بیرون رو نگا میکردم . برف آروم آروم میبارید . دلم هوای امیر(پسرم ) رو کرده بود . کاشکی زود تر میرسیدیم . البته فرقی نمیکرد . چون خونه مادرم بود و هر وقت که میرسیدم باید صبح میرفتم . ساعت یازده شب بود و تقریبن سی کیلومتر تا سنندج راه مونده بود . نزدیکای سنندج که رسیدیم یهو بارش برف شدید شد و شانس با ما یار بود که وقتی جاده بسته شد ما دیگه تو شهر بودیم . رسیدیم توی گاراژ و پیاده شدیم . منتظر شدم ماشین بیاد زود برم خونه . کولاک بود . نمیتونستی جایی رو خوب ببینی . ماشین نبود برگشتم تو گاراژ یه خورده هوا بهتر بشه دیدم همون زن با شوهرش توی گاراژ ایستادن . با خودم گفتم حتمن منتظر کسی هستن . اما چهرشون به منتظر ها نمیخورد . همون جور ساکت و بی حرکت ایستاده بودن . رفتم جلو و بهشون گفتم :
_منتظر کسی هستین ؟
شوهره جواب داد:
=نه منتظر مینی بوس هستیم بریم بانه.
با هوایی که من میدیدم و گاراژ خالی تا فردا صبح مینی بوس در کار نبود . الانم ساعت یازده و نیم بود . اگه اونجا میایستادن تا صبح یخ میزدن . بهشون پیشنهاد دادم :
_حالا ماشین نیست . جاده بستس و تا فردا باز نمیشه . بهتر نیست بیاین کلبه حقیرانه من فردا صبح برین ؟
زنه رو کرد به شوهره و گفت:
=اکبر آقا بهتره بریم . ما که تو سنندج کسی رو نداریم . فردا صبح زود حرکت میکنیم و میریم . البته اگه مزاحم این آقا نیستیم؟
منم سرمو انداختم پایین و گفتم :
_ای بابا چه مزاحمتی . تازه الانم بچه ام خونه مادرمه و اگه برم خونه تنها هستم .
=پس خانمتون کجا هستن؟
خواستم بگم زنم طلاق گرفته یه دفه یادم افتاد که بهش گفتم ازدواج کردم و حرفی از طلاق نزدم . بعد از کمی تامل گفتم
_خونه مادرم هستن .
با هم رفتیم خونه . حوالی دوازده رسیدیم . اون موقع هنوز از لوله کشی گاز خبری نبود و اکثر خونه ها با چراغ نفتی روشن میشد . بعضی ها که وضعیت بهتری داشتن موتور خونه و شوفاژ داشتن والا اکثر خونه ها با چراغ نفتی روشن میشد . از زیر زمین نفت رو آوردم و تو چراغ ریختم و یه چایی دم کردم . چای رو که خوردیم لرز توی راه از بدنمون بیرون رفت . خونم یه آشپز خونه کوچیک داشت با دو تا اتاق . البته یه چراغ داشتیم درنتیجه یه اتاق گرم داشتیم . بهشون گفتم همین جا تو این اتاق با هم میخوابیم . جا انداختم . اتاق زیاد بزرگ نبود جای اونا رو جوری انداختم که زنه بالای اتاق مرده وسط و خودم پایین یکم با فاصله خوابیدم . یه ساعت از نیمه شب گذشته بود . روم به طرف پنجره بود . از نور تیر چراغ برق میتونستم حجم برف رو ببینم . داشتم ریزش برف رو میدیدم که خوابم برد . یه دفه تو خواب دیدم یکی داره به پام میزنه . با خودم گفتم شانس ما رو ببین مهمون دعوت کن خونت لگد هم بخوری . بی خیال شدم و گفتم بابا عیبی نداره خوابه نمیدونه یکم پایین تر خزیدم دیدم نه لگد زدناش ادامه داره . برگشتم دیدم زنه بغل دستمه . پا شدم و گفتم :
_مشکلی پیش اومده؟
=نه عزیز جون چیزی نیست.
اینو گفت و کیرمو گرفت تو دستش. یه لحظه یخ کردم . اگه شوهرش بیدار میشد و این صحنه رو میدید چی کار میکرد ؟ البته نمیتونست کاری بکنه چون من خیلی تنومند بودم و چند سالی بود جودو کار میکردم اما مساله این نبود . مساله نامردی بود که من درحق اونا میکردم . خودمو عقب کشیدم و گفتم :
_نکن . الان اکبر آقا بیدار میشه خیلی بد میشه . یه امشب رو بی خیال .
=تو کاری به این حرفا نداشته باش . اکبر آقا هم با من . اون کاری نداره . ما یکم با هم حال میکنیم و بعدش میخوابیم .
_چی چی رو اکبر آقا با من؟ اگه بیدار بشه آبروی من میره .
اینو یکم بلند گفتم . احتمالن اکبر آقا شنیده بود اما خودشو به خواب زد و رو شو کرد طرف دیوار. زنه گفت:
= دیدی؟ دیدی راست میگفتم . اصلن بذار راحتت کنم . الان چند ساله اکبر اقا از کار افتاده . من خیلی وقت پیش خواستم ازش جدا بشم . اما اون خیلی منو دوست داره . بهم گفته با هر کی میخوای باش اما حرف طلاق رو نزن . به خاطر بچه ها قبول کردم . البته هنوز هم برام جای سواله که چطور یه مرد میتونه اینو قبول کنه . نمیدونم .
اینا رو گفت و ساکت شد . راستش خودمم یکم هوایی شده بودم . شش ماه بود که کیرم فقط به شرتم برخورد میکرد و به غیر از شاشیدن هیچ کار دیگه ای نکرده بود . پیشنهادشو قبول کردم و رفتم زیر پتو . اونم اومد زیر پتوی من .
صورتمو بردم جلو و یه لب حسابی ازش گرفتم . مثل اینکه اونم مثل من خیلی وقت بود سکس نداشته بود . چون با یه لب آهش در اومد . بهش گفتم یواش حالا که اینجوریه ما هم نباید سو استفاده بکنیم . باورم نمیشد همچین موقعیت توپی گیرم اومده . دست بردم از زیر لباسش و دو تا پستوناشو که قد دو تاطالبی بودن گرفتم . سوتین نداشت . حقم داشت . هیچ سوتینی نمیتونست این پستونارو تو خودش جا بده . هوس کردم پستوناشو بخورم . لباسشو دادم بالا و لبامو رو نک پستونش گذاشتم . هر جا رو دست میزدی پستون بود . یکم پستوناشو خوردم و دستمو بردم تو شلوارش . شرت هم پاش نبود . یکم رو شکمش گشتم تا کسش رو پیدا کردم . از بس چاق بود . البته خودمم خیلی وقت بود سکس نداشتم جاش یادم رفته بود. (البته زنم لاغر بود و کسش هم دم دست ) اما با زن چاق سکس نداشتم و تو اتاق تاریک بود . منم موقعیت استراتژیک کس یادم رفته بود(احتمالن از خوشی) . آها بالا خره پیداش کردم . یه کس تپل و گوشتالود درست مثل صورتش. بهش گفتم :
_ای جونم . دخترت از اینجا اومده بیرون . خوش به حالش . چه جای گرم و نرمی
اون فقط چشماشو بسته بود . کسش خشک خشک بود . با خودم گفتم اگه این جوری بکنمش داد و هوارش آبرومونو میبره . یکم کسشو مالیدم و لاله گوششو خوردم . یواش یواش صداش در اومد . جلو دهنشو گرفتم . بعد از چند ثانیه کسش داغ شد و حرکاتش بیشتر . احساس کردم الانه که ارضا بشه . دستم دیگه خیس شده بود از آب کسش . خواستم دستمو بردارم و از راه کیر بهش حمله کنم که دستمو محکم گرفت رو کسش و گفت ادامه بده . مثله اینکه نمیخواست این حال رو از دست بده . منم ادامه دادم و یه دفه یه استکان آب جوش ریخت تو دستم . و بی حرکت ایستاد . دستم از گرمای آب کسش داشت میسوخت که دو تا فواره دیگه اینبار کمتر از کسش آب ریخت رو دستم . گذاشتم از اون حالت ارگاسم در بیاد . دستشو گرفتم و گذاشتم رو کیر باد کرده خودم . دستش خشک بود و مالش کیرم با درد همراه بود . دستم هنو.ز از آب کسش خیس بود . یکم دستمو به دستش مالیدم و یکم رو کیرم تا حسابی لرج بشه . آها حالا شد . کیرم باد کرده بود اما هنوز شق نکرده بودم . کیرم یه مقدار بزرگ بود و زمان میبرد تا شق بشه . یکم دیگه مالید و تقریبن آماده عملیات شده بودم . خیلی آروم اونو برگردوندم و کیرمو گذاشتم بین لبه های کسش . یکم فشار دادم . سرش با زور رفت تو . اومد داد بزنه جلو دهنش رو گرفتم و تا دسته فرستادم تو . اینبار نفسش بند اومد . چند لحظه به همون حالت وایسادم و آروم عقب جلو میکردم . جرات نداشتم تا ته بکنم توش . میترسیدم نتونه خودشو کنترل کنه و داد بزنه . ول یبا اینکه سنش زیاد بود و مادر هم بود اما کس تنگی داشت . حالا شاید تا حالا کیر به این بزرگی نخورده باشه اما خلاصه خیلی حال میداد . کسش هر ثانیه داغ تر میشد . کیرم داشت میسوخت. درش آوردم و بهش گفتم میخوام بیام روت . اونم گفت : تورو خدا زود تر دارم میمیرم خلاصم کن . بهش گفتم این بار میخوام تا ته بکنم آماده ای؟ با سر جواب داد بکن . آروم و بدون صدا رفتم روش . چه شکم نرمی داشت . سرمو گذاشتم بین پستوناش و یکم خوردم و اومدم بالا . با دست کیرمو رو کسش میزون کردم و آروم فرستادم تو . پاهاش بسته بود و این کسشو تنگتر میکرد . پاهاشو از هم باز کردم وکیرمو آروم تا ته فرستادم تو . برای یه لحظه تموم کیرم فضای کس تنگشو احاطه کرد. خیلی احساس خوبی بود . همه کیرم تحت یک فشار گرم و مطبوع بود . شروع کردم تلنبه زدن و یه دستم رو دهنش بود . دیگه آهو ناله نمیکرد . چشماشو بسته بود و آروم میخندید . منم دیگه نزدیک اومدنم بود . کیرمو در آوردم و آبموریختم بیرون . نمیدونم کجا اما شاید یه دقیقه آب کیرم داشت خالی میشد . کجا نمیدونم . شاید تو شلوارش خالی کردم . اون به نفس نفس زدن افتاده بود اما من تازه شارژ شده بودم و بلافاصله بعد از اینکه کیرمو با شلوارش پاک کردم دوباره گذاشتم تو کسش یکم تلنبه زدم جاری شدن یه باریکه داغ رو زیر کیرم احساس کردم . برای دومین بار آبش اومده بود . البته برای خودم جای تعجب بود که آبم اومده بود اما کیرم هنوزشق شق مونده بود و تازه داشتم فعالیت هم میکردم . حدود ده دقیقه دیگه تلنبه زدم و دوباره آبم اومد . اونم بعد از دوبار ارضا شدن دیگه بسش بود . رفت پیش شوهرش و گرفت خوابید . اما من انگار ده ساعته که خوابیدم و الان قبراق و سر حال توی جام نشسته بودم . ساعت دو و نیم بود . پاشدم رفتم تو حیاط یه سیگار روش کردم و با آرامش کشیدم . بعد از سکس همه چی مزه میده . داشتم به زنم فکر میکردم . راستی چرا از هم جدا شدیم . اون خونه بزرگ و ماشین میخواست اما من نداشتم . البته شاید تا حالا پشیمون شده باشه . همه که نمیتونن ثروت مند باشن . فردا میرم و به مادرم میگم بره باهاش صحبت کنه که برگرده .
برف دیگه داشت بند میومد . از اون سوز چند ساعت پیش دیگه خبری نبود . رفتم تو . ساعت سه شده بود شال و کلاه کردم رفتم بیرون و براشون سنگک داغ و حلیم گرفتم . ساعت پنج رسیدم خونه . از بس شلوغ بود . اکبر آقا پا شده بود و داشت سیگار میکشید . یه لحظه خجالت کشیدم تو صورتش نگا کنم . اما گفتم آبروداری کنم و چیزی به روی خودم نیاوردم . نشستم پیشش و منم یه سیگار دیگه چاق کردم و با هم کشیدیم . زنش هم کم کم پاشد . با هم صبونه خوردیم . نزدیکای شیش و نیم بود که بلند شدن برن . مینی بوس ساعت هفت حرکت میکرد . منم تا دم در همراهیشون کردم . اکبر آقا جلو بود و زنش عقب . وقتی رسیدیم دم در زنش یهو کیرمو گرفت تو دستش و یه نوازش کوچولو کرد و خدا حافظی کردن و رفتن . این سکس برام حکم یه محرک رو داشت . چون درست فردای همون روز مادرم رفت و به همسر سابقم گفت که اگه مایله و دلش میخواد پسرم حاضره دوباره با هاش ازدواج کنه و اونم موقعیت رو خوب دید حرف مادرم رو پذیرفت و به این ترتیب بود که یک سکس ناخواسته زندگیم رو دوباره رو به راه کرد .

پایان...!

SIGNATURE: kohestan

زندگی مانند پلی است .... باید از روی آن رد شوی .... سعی کن روی آن خانه نسازی!!!

kohestan
اعضا




کاربر درجه 3
6 Nov 2007 22:20 - #


سلام.چه داستان جالبي بودش ولي خيلي عجيب هم بودش

با تشکر . آروین از مشهد

TAHERI
اعضا




کاربر درجه 2
16 May 2008 13:51 - #


خوب بود ولی مرد خیلی بی غیرت بود

alireza20008
اعضا




عضو تازه وارد
26 May 2008 09:17 - #


alireza20008

amir
اعضا




عضو تازه وارد
21 Jul 2008 00:53 - #


جالب بود ولي آخه مگه مي شه شوهره اين قدر بي خيال باشه !

به یاد تک ضمیر مجهولی که بارزترین صفتش تنهائیست

moeinbabayee
اعضا




عضو تازه وارد
24 Jul 2008 09:47 - #


خوب بود ولی خداییش من که اصلا چیزم چیزی حالیش نشد
بخدا ما ادمای شنگول و منگولی نیستیم که هر چیزی رو باور کنیم

کاش میشد از پس کهنه نقاب خنده ها .... چهره افسونگر شیطان این شهرو شناخت

adam_koky
اعضا




عضو فعال
11 Aug 2008 23:02 - #


خوب بود داستانو نميگم قوه تخيل نويسندرو مي گم

khanoomi
اعضا




عضو تازه وارد
15 Aug 2008 06:04 - #


تانواتتتتت

123456

sajadgood1
اعضا




عضو تازه وارد
29 Aug 2008 04:11 - #


جالب بود بد نبود

با تو ستاره ميشوم

nirvana1968
اعضا




عضو تازه وارد
23 Sep 2008 08:07 - #


خدا كنه براي ماهم اتفاق بيفته

tami
اعضا




عضو تازه وارد
. 1 . 2 . >>
جواب شما
               
     

» نام  » رمز عبور 
برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.
 

Online now: Guests - 328
Members - 39 [ saman_penis, elena_loos, pesare_bad, manndana86, barbary, darioush_kabir, reza5000, tresca, masloob_0, filecyb, john111, sadooni2005, reza77, top17, jaghi1347, ensanmamoli, ariahassani, cilva, Ali206, arian_radeon, saeid_re2006, arpourasl, geladiator_master, moochooloo, aliresa, mehran666123, saharesexy, blue_cock, fire_love, samirsafa, alpacino1980, internet, ghesmat, Hasan1361, vahidandy, pooya66, mani_t_a, bb_bemiram, sm_hamzeh ]
Most users ever online: 568 [26 Sep 2008 13:21]
Guests - 521 / Members - 47
Powered by MiniBB