::
شاه دائه جویونگ/امپراطور بادها سیما فیلم
::
سايت رسمي امپراطور دريا
::
مرجع نيازمنديهاي ايران
::
وبلاگ اختصاصي سيما فيلم
::
افسانه جومونگ و امپراطوري بادها
::
ترفندهای ویژوال بیسیک
::
دانلود نرم افزار آهنگ ترفند و همه چیز
::
چه کلیپ های خفنی
::
بزرگترین سایت تفریحی ایران
::
مرجع رسمی خبری پرسپولیس
::
ادامه - آرشیو لینکدونی ...
این قسمت با خلاصه هایی از قسمتهای قبل شروع میشه - برای دوستانی که از موضوع سریال خبر ندارند این خلاصه ها رو می نویسم - یوری تو جنگ پیروز میشه و به گوگوریو بر می گرده-سومین پسرش به دنیا میاد و کاهن بهش میگه اون بچه نحس است و باید کشته بشه اما یوری وانمود می کنه اونو کشته و اون بچه مخفیانه بزرگ میشه -هامیونگ پسر اول یوری از هویت بچه با خبر است و اونو در کنار خودش مثل یه سرباز حفظ میکنه به خاطر سو قصد به تسو هامیونگ خودش رو قربانی می کنه و خودش رو جلوی تسو میکشه - موهیول وقتی موضوع رو می فهمه قصد داره از یوری انتقام بگیره چون جلوی هامیونگ رو نگرفته.اتفاقی عضوی از سایه های سیاه میشه و حالا هم تسو ازش خواسته یوری رو بکشه و اون بدون اینکه هویت خودش رو بدونه می خواد یوری پدر واقعیش رو بکشه و اکنون ادامه ی ماجرا
موهیول و مارو راهی گوگوریو میشن تا یوری رو بکشند .سر راه به جایی که هامیونگ خودش رو جلوی تسو کشته می رسن و موهیول برای احترام گذاشتن به هامیونگ به اونجا میره
موهیول قسم می خوره که شاه یوری رو بکشه و انتقام هامیونگ رو بگیره
یوری خواب بدی میبینه و از ترس می پره
یوری پیش هائه اپ میره و اشفته بهش میگه خبری از بویو نداری که هائه اپ میگه صبح گزارش کاملش رو براتون میارم و به هائه اپ میگه خواب هامیونگ رو می دیدم و تو خواب بهم می گفت چرا به بویو حمله نمی کنی که هائه اپ ارومش می کنه
یوجین دوباره به بازار اومده و دنبال دردسر می گرده که چوبالسو بهش میگه کمی اینجا صبر کن من دستشویی دارم
تو همین حین که داره راه میره به موهیول برخورد میکنه و وسایل موهیول روی زمین می افته و یوجین ازش معذرت می خواد
یوجین که موهیول براش اشنا میاد بهش میگه ما قبلا همدیگه رو ندیدیم که موهیول میگه نه که تو همین حین چوبالسو بر می گرده و یوجین بهش میگه یکی رو دیدم که اشنا بود
موهیول و مارو به خونه ی یکی از جاسوس ها میرن و جاسوسه بهشون میگه همین جا صبر کنید که موهیول چشمش به بند جوراب یارو می افته و میگه این جاسوس بویو نیست
میان فرار کنند که چند تا ادم محاصرشون می کنند که موهیول و مارو حساب چند تاشون رو می رسن و فرار می کنند
یوجین و چوبالسو شب به قصر بر می گردن و گویو اون دو تا رو می بینه و چوبالسو رو پیش هائه اپ می بره و هائه اپ میگه هر چقدر هم که اصرار کرد دیگه بیرونش نبر
جاسوسه میاد پیش هائه اپ و بهش میگه سایه ای سیاه وارد کمپ جاسوسهای ما شدند و میگه مهارتهای اونها خیلی بالا بود و هائه اپ میگه دابو رو خبر کنید و امنیت رو زیادتر
مارو به موهیول میگه اونایی که منتظرمون بودند از گوگوریو بودند و جاسوسهامون رو کشتند و بیا برگردیم بویو
یون که هنوز معلوم نیست می خواد کجا بره یاد حرفهای پدرش می افته که بهش گفته بود نباید از بویو و تسو متنفر باشی
موهیول و مارو می خوان برن پیش ماهوانگ که می بینند باگیوک داره پیشش میره که مارو میگه انگار ماهوانگ با باگیوک دست به یکی کردند
باگیوک میگه چه راهی برای خلاص شدن از دست هائه اپ پیدا کردی؟ که ماهوانگ میگه باید از شاهزاده یوجین استفاده کنیم
ماهوانگ بهش میگه این روزا یوجین بیرون قصر میره و باگیوک میگه این وظیفه ی هائه اپ است که مراقب شاهزاده یوجین باشه
یوجین دوباره می خواد بره بیرون که چوبالسو میگه شما با این کارتون ما رو به کشتن می دید که یوجین الکی بهش میگه باشه بیرون نمی ریم
یوجین به یون هوا میگه بیا با هم بریم بیرون و من مراقبت هستم که یون هوا میگه نمیشه و یوجین میگه اگه نیای خودم تنهایی میرم
یون هوا هم قبول میکنه و یواشکی از قصر خارج میشن که یکی اونا رو تعقیب میکنه
باگیوک به سانگا میگه یوجین از قصر بیرون رفته و فقط یه خدمتکار باهاش است و باید اونو بکشیم و کشتنش رو تقصر سایه های سیاه بندازیم
یوجین هم برای یون هوا یه گل سر می خره و براش سوسه میاد که خودم می خواستم برات درست کنم اما مادرم نگذاشت و وقتش که برسه خودم یکی برات درست می کنم
یوجین یکی رو می بینه داره تعقیبش می کنه که با یون هوا فرار می کنن و خیال می کنه از دست اون یارو فرار کرده که یکدفعه چند تا مرد جلوشون سبز میشن و شمشیرهاشون رو می کشن
می خوان یوجین رو بکشن که موهیول و مارو که نقاب زدند سر می رسند و یوجین و یون هوا رو نجات می دهند
موهیول شمشیر را رو گردن یوجین می گذاره و اونو با یون هوا با خودش می بره
یکی از اون افراد که از دست موهیول فرار کرده برای باگیوک خبر میاره که شکست خوردیم
ملکه یوری رو خبر میکنه و بهش میگه نکنه یوجین به پست ادمهای ناباب خورده باشه که یوری بهش میگه می دونی کجا ممکنه رفته باشه که ملکه بهش میگه چند بار بیرون قصر رفته که دعواش کردم
یوری به هائه اپ میگه تمام پایتخت رو دنبال یوجین بگرد و گویو و همه ی سربازا دنبال یوجین می گردند
گویو به هائه اپ میگه شمال و جنوب رو گشتیم ولی اثری ازش نیست که هائه اپ میگه بریم دروازه ی شرقی
گویو یه نشونه از یوجین پیدا می کنه و هائه اپ هم دو تا چاقو رو دیوار می بینه و به گویو میگه ببین از کجا اومده
خدمتکار ماهوانگ براش خبر میاره که همه دارن دنبال شاهزاده یوجین می گردند و اونم فکر می کنه کار به خوبی انجام شده و هائه اپ تو تله افتاده
ماهوانگ میره پیش سانگا و بهش میگه من کارم رو کردم حالا به قولت عمل کن که مشاور سانگا یقه ی ماهوانگ رو می گیره و بهش میگه کار ما نبوده و چند نفر دیگه یوجین رو دزدیدند
سانگا به ماهوانگ میگه من سر قولم هستم اما اگه یوری بفهمه کار ما بوده هر جا بری می کشمت
ملکه هم که حالش خوب نیست می پرسه یوجین برگشته که خدمتکارش بهش میگه هنوز نه و میگه من باید برم پیش یوری
همین موقع سریو سر می رسه و برای ملکه که نامادریش میشه جوشنده میاره که به سریو میگه اگه یوجین زنده نباشه دیگه نمی خوام زنده بمونم
گویو میاد پیش سریو و هائه اپ میگه فهمیدیم اون خنجرها از کیه و مال قوم بیریو است
هائه اپ و گویو با سربازا پیش باگیوک میان و ازش می پرسن شاهزاده یوجین کو؟که باگیوک انکار میکنه و میذاره همه جا رو بگردند
یوجین با یونهوا که تو یه کلبه زندانی هستند تو فکرند که باید چیکار کنند که یونهوا گریه اش میگیره و یوجین میگه من هواتو دارم نگران نباش
موهیول هم یاد هامیونگ و وقتی که بهش گفت برادر می افته و دوباره به انتقام فکر می کنه
مارو یوجین و یونهوا رو بیرون میاره و یوجین که موهیول رو می بینه بهش میگه تو برای هامیونگ کار می کردی که موهیول شمشیر را رو گردن یوجین می گذاره و به یونهوا میگه پیغام منو برای یوری ببر
هائه اپ میاد پیش یوری و بهش میگه نتونستیم هیچ ردی از شاهزاده پیدا کنیم که باگیوک میگه باید هائه اپ رو تنبیه کنید و اونو برکنار کنید وگرنه ما سربازامون رو از مرز بر می گردونیم
یوری هم میگه هائه اپ بعد از پیدا شدن شاهزاده تنبیه میشه اما قوم بیریو هم اگه نتونه شاهزاده رو پیدا کنه تنبیه میشه
مارو به یونهوا میگه تا شاه رو ندیدی نگذار بگیرنت که یونهوا به مارو میگه جون شاهزاده رو نجات بده که مارو میگه اگه کارت رو درست انجام بدی چیزیش نمیشه
برای ماهوانگ چند تا برده میارن که اول میگه نمی خوام اما وقتی نگاش به یکی از دخترا می افته وا میره و این برده کسی نیست جز یون عزیز خودمون
ماهوانگ به خدمتکارش میگه خنگه نمی دونی این زنو کجا دیدم؟اونو تو بویو دیدم همون پزشکه که جون برده ای که می خواست خودکشی کنه رو نجات داد
موهیول برای یوجین غذا میاره که یوجین می پرسه برای چی کسی که برای هامیونگ کار می کرده منو دزدیده؟
موهیول میگه اون همه چیزم بود و جای برادر و پدرم بود و شاه یوری کسی است که اونو به سمت مرگ فرستاد و من باید انتقامش رو بگیرم
موهیول به یوجین میگه می خوام ببینم پدری که یکبار پسرش رو فدای خودش کرده اینبار هم برای نجات پسرش میاد یا نه؟شاید بیخیال تو هم بشه تا جون خودش رو حفظ کنه
موهیول میگه اگه بیاد هم انتقام هامیونگ رو ازش می گیرم
Copyright © 2008 All rights reserved © Power By: nicedownload.blogfa.com™