::
شاه دائه جویونگ/امپراطور بادها سیما فیلم
::
سايت رسمي امپراطور دريا
::
مرجع نيازمنديهاي ايران
::
وبلاگ اختصاصي سيما فيلم
::
افسانه جومونگ و امپراطوري بادها
::
ترفندهای ویژوال بیسیک
::
دانلود نرم افزار آهنگ ترفند و همه چیز
::
چه کلیپ های خفنی
::
بزرگترین سایت تفریحی ایران
::
مرجع رسمی خبری پرسپولیس
::
ادامه - آرشیو لینکدونی ...
موهیول یوجین و یونهوا را دزدید و به یونهوا گفت برو پیغام منو به یوری بده و اکنون ادامه ی ماجرا
یوری به سانگا گفته بود باید یوجین رو پیدا کنید وگرنه سزای کارهاتون رو می بینید و حالا موندند چطور یوجین رو پیدا کنند که سانگا به باگیوک میگه به سربازای قبیله بگو برن دنبال یوجین بگردند
یونهوا می ره تو قصرو به چوبالسو میگه باید شاه یوری رو ببینم و هیچ کسی هم نباید بدونه من می خوام شاه رو ببینم
یوری به یونهوا میگه تو خدمتکار یوجین نیستی و یونهوا هم همه ی ماجرا رو براش تعریف میکنه
تو کلبه یوجین به موهیول میگه به برادرم حسودیم میشه چون الان که مُرده هم این همه طرفدار داره ولی هیچکسی طرفدارمن نیست
یوجین به موهیول میگه الان نفرت همه ی وجودت رو پر کرده و روزی می رسه که این نفرت از وجودت پاک میشه و مجسمه ای که داری میسازی رو خیلی بهتر می سازی
یه سیاه پوش که مثل سایه های سیاه است با شمشیر میره بالای سر باگیوک و شمشیر رو زیر گلوی باگیوک میزاره اما بعدش جلوش زانو می زنه و نقابش رو بر میداره که معلوم میشه دوجین است و یوری هم تنهایی راهی تپه ی پیونگ چون میشه
چوبالسو میاد پیش گویو و هائه اپ و ماجرای یونهوا رو میگه که گویو یه چک نثارش می کنه و بهش میگه چرا الان داری اینو میگی که هائه اپ میگه باید یواشکی بریم تپه ی پیونگ چون
یوجین برای موهیول کمی سوسه میاد و میگه از اینکه برای مرگ هامیونگ نتونستم کاری بکنم متاسفم که موهیول بهش میگه تو نباید معذرت بخواهی و شاه یوری باید معذرت بخواهد و میگه دلم می خواد ببینم که برای نجات پسرش میاد یا نه
مارو به موهیول میگه یکی داره میاد و موهیول کمانش رو بر می داره و به سوی یوری نشونه میره اما به قصد با کمی فاصله به طرف یوری پرتاب میکنه که یوری متوجه اون میشه
یوری از اسب پیاده میشه و به موهیول میگه مگه تو یکی از سربازای هامیونگ نیستی؟ پس چرا این کار رو می کنی؟
موهیول هم میگه خود شما باعث این کار شدید و باعث شدید من که از بویومتنفر بودم سگ اونا بشم و میگه من به شما اعتماد داشتم اما با کشته شدن هامیونگ از شما متنفر شدم
موهیول به یوری میگه منو به عنوان برده به اردوگاه سایه های سیاه بردند اما همه ی سختیها رو برای انتقام گرفتن از شما تحمل کردم
یوری هم میگه اگه دلت به کشتن من خنک میشه منو بکش که یکدفعه یه تیر میاد و از پشت به موهیول می خوره و موهیول با وجود اینکه می تونه یوری رو بزنه تیرش رو به طرفی دیگه پرتاب میکنه
هائه اپ به گویو و چوبالسو میگه برید شاهزاده رو پیدا کنید و میاد ببینه کسی که با تیر زده کی هست و می بینه موهیول است و وا میره و به لرزه می افته
هائه اپ که اسم موهیول رو می بره یوری می فهمه که پسر گمشدش همین موهیول خودمونه که یوری رو پاهاش نمی تونه بند بشه و می افته
مارو هم مواظب یوجین است که گویو و چوبالسو میان سراغش و مارو هم شمشیر رو می ذاره زیر گلوی یوجین و وقتی گویو و چوبالسو رو می بینه گریه اش میگیره
یوری هم یوجین رو بر می داره و میاد به قصر و سریو و بقیه هم به پیشوازش میرن
ملکه که تا حالا حالش خوب نبود وقتی یوجین رو میبینه حالش خوب میشه و به یوجین میگه چرا منو درک نمی کنی که چقدر نگرانت هستم و یوجین هم معذرت می خواد
یوجین هم از یونهوا معذرت می خواد که به دردسرش انداخته و عشقش رو در اغوش میگیره و بهش میگه دیگه اذیتت نمی کنم
هائه اپ موهیول رو یواشکی به قصر میاره و براش پزشک میاره که پزشک میگه باید یه کمی دیگه صبر کنیم تا وضعیتش معلوم بشه
گویو به مارو میگه پزشک بالای سر موهیول اومده و ازش می پرسه واقعا می خواستید شاه یوری رو بکشید؟ که مارو تمام ماجرای سایه سیاه شدن خودش و زجرهایی رو که کشیده براشون میگه و زار زار گریه میکنه
یوری به هائه اپ میگه تو موهیول رو بزرگ کردی؟که هائه اپ میگه اول نمی دونستم کیه اما بعد فهمیدم که شاهزاده ی گوگوریو است و بعد هم تو قلعه ی جولبون پیش هامیونگ تعلیم دید و یکی از یاران هامیونگ شد
یوری هم یاد روزهایی می افته که موهیول رو دیده و حی با خودش کلنجار میره که ایا خوب کاری کرده اونو نکشته یا باید اونو تو همون بچگی میکشته
سریو هم که کنجکاو شده گویو رو دعوت میکنه و ازش ماجرا رو می پرسه که گویو میگه دستور خاص علی حضرته و نمی تونم چیزی بگم
برای باگیوک خبر میارن که شاهزاده یوجین زنده برگشته و خود یوری نجاتش داده
باگیوک یاد دوجین می افته که خودش رو تسلیم اون کرده و الان هم تو زندانه تا باگیوک تصمیم بگیره در خدمت اون باشه یا نه
موهیول به هوش میاد و وقتی رئیس رو می بینه شوکه میشه و هائه اپ براش میگه که اون و گویو و چوبالسو برای شاه یوری کار می کنند
موهیول میگه اون باعث مرگ هامیونگ شد که هائه اپ میگه شاهزاده خودش برای کشته شدن داوطلبانه رفت و شاه یوری هرگز چنین قصدی نداشته و شاهزاده به خاطر گوگوریو و مردمش حاضر به خودکشی جلوی تسو شد
یون که حالا برده ماهوانگه یاد روزای خوشش می افته و ماهوانگ بهش میگه تو برده من هستی و من مالک تو ولی من نمی خوام بفروشمت وباید مثل یه پزشک برام کار کنی
باگیوک تصمیم میگیره دوجین رو آزمایش کنه و در همین حین که ماهوانگ داره پیش سانگا میره با یون, دوجین اونو می بینه
ماهوانگ یون رو می بره پیش سانگا و سانگا هم میگه 1000نیانگ می خرمش که ماهوانگ میگه برای فروش نیست و اون یه پزشکه
باگیوک به دوجین میگه حرفهایی که زده بودی درست بود و میگه با بهترین سرباز من مبارزه کن و دوجین با غلاف شمشیر و یه ضربه کار یارو رو یکسره میکنه
یون هم طب سوزنی رو روی سانگا شروع میکنه و بهش میگه ممکنه دست و پاهات کمی بی حس بشه که سانگا میگه عیبی نداره
یوری از هائه اپ می پرسه حال موهیول چطوره که میگه خوبه و یوری میگه وقتی حالش خوب شد بفرستش بره و برای خودش بهتره که ندونه کی هست
گویو برای هائه اپ خبر میاره که موهیول و مارو غیب شدند که هائه اپ میگه اون حالش زیاد خوب نیست و هر طور شده باید پیداش کنیم
تو راه فرار کردن موهیول زمین می خوره و حالش بدتر میشه و هائه اپ هم دو تا تصویر از موهیول و مارو میکشه و میده به گویو تا اون دو تا رو پیدا کنند
مارو با موهیول به یه غارمیرن و مارو به موهیول میگه به اندازه ی کافی زجر کشیدیم و بهتره برگردیم پیش هائه اپ
تو بویو رئیس بایگانی که حالا همه چیز دستش افتاده می پرسه دوجین اگه زنده باشه باعث دردسر ما تو اینده میشه پس هر چه زودتر ببینید چی شده
رئیس بایگانی برای تسو خبر میاره که همه ی جاسوسهامون تو گوگوریو کشته شدند و از اون دو تا سایه سیاهی که برای کشتن یوری فرستاده بودیم هم خبری نیست
موهیول به یاد حرفهای یوری و هائه اپ می افته و مطمئن میشه مرگ هامیونگ تقصیر یوری نبوده
بعد خودش رو سرزنش میکنه که چرا این کارها رو کرده و گریه اش میگیره
صبح مارو از خواب بیدار میشه و می بینه حال موهیول بده و میره تا براش دکتر بیاره
مارو پیش ماهوانگ میاد و ازش تقاضای کمک می کنه که ماهوانگ میگه برو از هائه اپ کمک بخواه و چون مارو دوباره خواهش میکنه قبول میکنه کمکش کنه
خدمتکار ماهوانگ بهش میگه می خوای کمکشون کنی که ماهوانگ میگه از وقتی به شاهزاده خیانت کردم یه شب ارامش نداشتم و باید کمکشون کنم تا راحت بشم
ماهوانگ یون رو خبر میکنه و مارو وقتی اونو می بینه جا می خوره اما چیزی نمیگه و یون رو بالای سر موهیول می بره
یون هم وقتی موهیول رو تو اون وضعیت می بینه گریه اش میگیره
Copyright © 2008 All rights reserved © Power By: nicedownload.blogfa.com™