| نویسنده |
پیام |
|
|
lunatic ممنونم از نظرت. از Beny_wax هم ممنونم. از اینکه وقت می ذارید و نظر میدین ممنونم. راستش خواستم توضیح دادن در مورد چهره و استیل بدن شخصیتهایی که هنوز ازشون نگفتم بمونه واسه قسمتهای بعدی داستان. از راهنماییت ممنونم.
هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری ..من اون ماهو دادم به تو یادگاری
|
|
|
قسمت دوم : سکس خانوادگی( من و مامان و کیمیا )
یه هفته ای از اون ماجرا گذشته بود. خودمم که اینقدر سرم شلوغ بود و دنبال درس و کلاسام بودم داشتم کاملا اون روز رو فراموش می کردم. بعضی وقتا هم به خودم می گفتم خب اونم آدمه دیگه. شاید کاری داشته که دوست نداشته ما بدونیم . مگه خودم کم خونه رو می پیچوندم و می رفتم عشق و حال. حالا یه دفعه هم اون بپیچونه. موضوع داشت کم کم فراموش می شد. یه روز جمعه بود و داشتم آماده می شدم برم دنبال بچه ها . قرار بود بریم بیرون شهر . صبح ساعت 9 بود که از خونه زدم بیرون بقیه هنوز خواب بودن. ماشینو برداشتم و رفتم. قرار بود دو تا ماشین باشیم. چون اگه هر کی با ماشین خودش میامد خیلی ضایع بازی می شد. واسه همین من سر راه رفتم دنبال پیمان. خودش اومده بود بیرون و جلو در ایستاده بود. واسش بوق زدم . زود اومد سمت ماشین و پرید بالا. پنج نفر با ماشین من بودن و چهار نفر هم با ماشین مهرداد. این نظر بچه ها بود که ماشین من و مهرداد انتخاب شده بود. چون هر دو ماشین از نظر جا خوب بود.مال من پاترول بود و مال مهرداد رونیز. واسه همین دهنمون سرویس بود. تو همه گردشها همیشه یا ماشین من بود یا مال مهرداد. بالاخره یکی از ما باید انتخاب می شد.
خلاصه قرار بود بریم دنبال بقیه واسه راحتی کار قرار بود چهار نفر بعدی دم خونه رضا اینا باشن. چون فقط خونه پیمان اینا تو مسیرم بود. باید وقتی اونا رو سوار می کردیم می رفتیم جلوی کافی شاپه پاتوقمون توی یکی از میدونها. چون مهرداد و بچه ها اونجا منتظر بودن. رسیدیم جلوی خونه رضااینا. پیمان با گوشیش زنگ زد به رضا که یعنی ما دم دریم بیایید. بعد از چند دقیقه بچه ها اومدن مامان رضا هم تا جلوی در اومد . (مامان رضا منو خیلی دوست داشت. نمی دونم چرا؟ ولی یه علاقه خاصی بهم داشت. هر وقت می رفتم خونه رضا اینا یا دم در دنبالش میامد کلی احوالپرسی می کرد باهام. رفت و آمد خانوادگی هم باهامون داشت. ارتباطش با مامانم هم خوب بود.) واسه همین فهمیدم می خواد منو ببینه پیاده شدم و رفتم سمتش . خیلی خوش برخورد بود. زن با نمکی بود. موهای شرابی و خوشرنگش رو ریخته بود کنارصورتش و یه روسری نازک مشکی هم سرش بود. صورت گرد و بامزه ای داشت. چشم های کشیده مشکی با ابروهای نازک و خوش حالت. قدش متوسط بود. از نظر اندام هم متناسب بود ولی باسنش یه کمی بزرگ بود. من مامان رضا رو اندازه مامان خودم دوست داشتم. خاله صداش می کرد. اسمش مینا بود . بهمش می گفتم خاله مینا. سلام و احوالپرسی گرمی باهام کرد و گفت کیوان جون ،کیمیا چطوره بهتر شده ؟ تعجب کردم . گفتم خوبه . مگه چیزیش بوده؟ اونم یه ذره تعجب کرد وگفت : آخه هفته پیش که نگین (خواهر کوچیکه رضا ) رو بردم دکتر کیمیا هم اونجا بود. تنها اومده بود. می گفت یهو حالم بد شده. واسه اینکه مامانم نگران نشه چیزی بهش نگفتم و خودم اومدم. گیج شدم . آخه کیمیا که چیزیش نبود. منم که خبر نداشتم. سوتی ندادم و گفتم آها بله حالش خوبه . ممنون. سعی کردم موضوع رو عوض کنم. ممکن بود چیزی بپره از دهنم و ضایع کنم. بعد از اینکه از مامان رضا خدافظی کردم باز اون حس کنجکاویم تحریک شد. اصلا از کار کیمیا سردرنمی اوردم . دکتر؟ هفته پیش رفته دکتر؟ چرا چیزی نفهمیده بودم؟ اولین بار بود می دیدم یه چیزی داره از من پنهون میشه. سعی کردم فعلا بی خیال شم تا بعدا از خودش بپرسم. گردش اون روز زیاد بهم خوش نگذشت. همش تو فکر بودم . دوست داشتم کیمیا خودش باهام صحبت کنه مثل همیشه. اما انگار این دفعه فرق می کرد. هیچی بهم نگفته بود و می دونستم که قرار نیست بگه. خودمو دلداری دادم و گفتم خب بابا دختره دیگه. شاید یه مشکلی داشته رفته دکتر حتما به مامان گفته . نمی تونه بیاد به من بگه که. با اینکه اگرم اینجوری بود کیمیا حتما با مامان می رفت دکتر. اینو مطمئن بودم که تنها نمیره دکتر . کلی به خودم فحش دادم که چرا از مامان رضا نپرسیدم کدوم دکتر؟
شب که رسیدم خونه فقط مامان بیدار بود. بقیه خواب بودن. دیر وقت بود . خواستم چیزی به مامان بگم شاید بتونم چیزی بفهمم. اما دیدم نگم خیلی بهتره. باید خودم می فهمیدم.
صبح داشتم آماده می شدم برم کلاس. که یهو به سرم زد یه چیزی به کیمیا بپرونم. واسه همین رفتم پیشش تو اتاقش بود داشت تلفنی با دوستش حرف میزد. نشستم رو تختشو منتظر شدم تلفنش تموم بشه. خیلی سرحال بود. داشت با زهره حرف می زد. چون چند دفعه اسم زهره رو گفت. بالاخره تلفنش تموم شد. لبخندی بهم زدو گفت داری میری کلاس؟ گفتم آره . تو چی ؟ تا عصر تو خونه هستی؟ گفت معلوم نیست. شاید رفتم پیش زهره . بهش گفتم راستی کیمیا حالت چطوره؟ خندیدو گفت : بی مزه. پاشو برو دیرت میشه ها .... فکر دارم باهاش شوخی می کنم حالشو می پرسم. واسه همین گفتم آخه اون هفته رفته بودی دکتر و به من نگفته بودی مامان هم که خبر نداره ( نمی دونستم مامانم خبر داره یا نه اما خواستم یه دستی بزنم ) چرا به ما نگفتی ؟ حالا خو ب شدی ؟ چت بود؟ حدسم درست بود. همون طور که گفتم کیمیا بدون مامان نمیرفت دکتر. جا خورد و گفت : مامان از کجا می دونه ؟ شماها از کجا فهیمیدید؟ گفتم مامان خبر نداره من چیزی بهش نگفتم تا نگران نشه. آخه تو هم دوست نداشتی مامان نگران بشه مگه نه؟ منظورمو فهمید و گفت مامان رضا بهت گفته ؟ گفتم آره . چرا نگفته بودی ؟ سرشو انداخت پایینو گفت : یه مسئله ای داشتم حل شد. حالم دیگه خوب شده. حالا که خوبم به مامان چیزی نگو . کفرم داشت درمیامد. بازم نمی خواست بگه . می خواستم بهش بگم اون روز هم که کلاست رو پیچونده بودی مسئله داشتی؟ قیافم خیلی جدی بود . واقعا باید می فهمیدم چه مرگشه. جوابشو ندادم و رفتم بیرون . حالا دیگه می خواست منم خر کنه. ترجیح دادم خودم موضوع رو حل کنم.
عصر که اومدم خونه کیمیا خونه نبود. مامان گفت حوصله اش سر رفته بود رفت پیش زهره با هم برن قدم بزنن. با خودم گفتم آره باز معلوم نیست کدوم گوریه. حتما چند روز دیگه هم مامان پیمان میاد میگه فلان جا دیدمش. چند ساعت بعد که کیمیا اومد یه خورده رفتارمو باها ش عوض کرده بودم . خیلی سرد باها ش برخورد کردم. باید می فهمید که از دستش ناراحتم و جواباش نه من بلکه یه بچه 2ساله رو هم قانع نمی کنه. خودشم فهمید ازش ناراحتم. اما به روش نمی اورد. باید هر جوری شده بود موبایلشو چک می کردم. اونقدر صبر کردم که خواست بره دستشویی. به سرعت پریدم تو اطاقشو گوشیش رو میزش بود و برداشتم . چند تا شماره بود که بعضی هاش مال دوستاش بود. چون به تلفن خونه هم زنگ می زدن واسه همین واسم آشنا بود.. دو سه تا شماره دیگه هم بود اونا رو نمی شناختم . اما اونی که خیلی باعث تعجبم شد شماره موبایل دکتر نادری بود. وقت فکر کردن نداشتم سریع گوشی رو گذاشتم سر جاش و پریدم بیرون . خیلی گیج شده بودم. دکتر نادری ؟؟!!!!! اون با کیمیا چی کار داره ؟ چرا به گوشیش زنگ زده ؟ یعنی باهاش کار خصوصی داشته ؟ دکتر نادری یه جورایی پزشک خونوادگی ما بود. از بچگی وقتی مریض می شدیم مامان ما رو پیش اون می برد. اونم خوب ما رو می شناخت . رابطش با هامون خیلی خوب بود. شناخت خوبی هم روی تک تک ما داشت. اما این ارتباطش با کیمیا رو نمی فهمیدم .
دو سه روز گذشت . دو سه روزی که واسه من مثل دو سه قرن گذشت . بر خلاف من که خیلی پکر بودم و مرتب می رفتم تو فکر کیمیا خیلی حالش خوب بود. وقتی بیشتر فکر می کردم می دیدم خیلی عوض شده. دیگه مثل اون موقع ها ساکت و کم حرف نیست. خیلی سرحال و خوشحال به نظر می رسید. دیگه وقتی حوصله اش سر می رفت مثل اون موقع ها نق نمی زد که کیوان منو ببر بیرون بگردیم. بلکه با دوستاش بود. تلفنهای طولانی . از همه مهمتر تنگ تر شدن دایره دوستیش با زهره.
البته درسته که کیمیا با زهره خیلی صمیمی بود اما دیگه ندیده بودم که شبها تا ساعت 1 نصفه شب تلفنی با هم صحبت کنن. چون همدیگرو زیاد می دیدن. می دونستم زهره از همه چیز خبر داره . اما نمی دونستم چه جوری زیر زبونشو بکشم. زهره دختر زرنگی بود. چهره متوسطی داشت. از اون دخترای قرتی بود که هر دفعه یه مدل تیپ می زدن. هیچ وقت هم از مد عقب نمی افتاد . هر چی مد میشد اول تو تن زهره دیده می شد. خیلی هم حاضر جواب بود. کم نمی اورد. قد بلندو لاغر بود. حدودا 173 می شد قدش. از دوره راهنمایی کلاس ایروبیک می رفت. اندام لاغرو موزونی داشت. چشم وابرو مشکی بود و هر دفعه هم که من می دیدمش موهاش یه رنگ بود. انگار همه وقتشو تو آرایشگاه می گذروند. پوستش هم برنزه کرده بود. روی هم رفته دختر باکلاس و خوبی بود. از اخلاقش زیاد چیزی نمی دونستم ولی هر چی بود دوست جون جونی کیمیا بود. 6 سالی میشد با هم دوست بودن. عقلم به هیچی قد نمی داد. دلم می خواست بی خیال شم و اهمیتی ندم. اگه خود کیمیا میامد بهم می گفت این قدر واسم سخت نمی شد . اما لعنتی هر جور بود می خواست موضوع رو مخفی کنه. چون می دونست من به کسی نمی گم پروتر شده بود. جوری با من رفتار می کرد که انگار من دچار یه سوتفاهم احمقانه شدم.
مامان فهمیده بود یه چیزی اذیتم می کنه واسه همین مرتب گیر میداد و می گفت کیوان خیلی توفکری. نمی خوای بهم بگی چی شده؟ منم که نمی دونستم چی باید بگم درسامو بهونه می کردم و می گفتم امتحانای ترم خیلی سخت بود ه واسه همین کمی خسته ام. حالم از این بی عرضگیم بهم می خورد. بعد از چند هفته هنوز هیچی نفهمیده بودم. خیلی فکر کردم تا اینکه به این نتیجه رسیدم که یه صحبت تلفنی با دکتر نادری داشته باشم. واسه همین شمارشو گرفتم و بعد از 5 6 تا بوق گوشی رو جواب داد. سلام بفرمایید. گفتم سلام دکتر . خسته نباشید. کیوان هستم . سریع صدامو شناخت و گفت سلام کیوان جون حالت چطوره پسرم؟ خانواده خوبن؟ ممنونم دکتر . ببخشید می دونم الان زیاد نمی تونید صحبت کنید فقط یه سوال داشتم ازتون.
خواهش می کنم کیوان جان . بگو عزیزم من در خدمتم. دکتر شنیدم کیمیا چند وقت پیش اومده بوده پیش شما اما چون به منو مامان چیزی نگفته بود خیلی نگران شدیم گفتیم نکنه مشکلش جدی بوده واسه همین مامان ازم خواست از شما سوال کنم ببینم کیمیا چش بوده؟ دکتر مکثی کردو گفت : کیوان جان مشکل خاصی نبوده. کمی سرگیجه و بیحالی بوده که به خاطر افت فشارش بود. خب پس خدا رو شکر . ممنون دکتر . با دکتر خداحافظی کردم . این کارم چند تا حسن داشت و اونا این بودن که اگه ارتباطی بین دکتر و کیمیا بود من متوجه می شدم. چون ممکن بود دکتر به کیمیا بگه که برادرت بهم زنگ زده بود. مسلما کیمیا از اینکه من تا این حد حواسم بهش بود و هنوز بی خیال نشده بودم کمی عصبی می شد و بالاخره یه چیزی بهم می گفت و منو مطمئن می کرد. یا اینکه اگرم ارتباطی بینشون نبود دکتر به تماسش با کیمیا اشاره ای میکرد و مثلا می گفت من با کیمیا تماس دارم و من می فهمیدم که اون شماره که رو موبایل دکتر بوده به خاطر کاری بوده که دکتر باهاش داشته. ولی دکتر هیچ صحبتی نکرد. جوری وانمود کرد که انگار کیمیا اون روز حالش بد بود و بعد هم همه چیز تموم شده. پس دکتر با کیمیا ارتباط داشت. ارتباطی که قرار نبود کسی خبر داشته باشه. دیگه هر چی تا الان بی خیال شده بودم کافی بود. باید عصر بعد از کلاس می رفتم جلوی خونه زهره اینا تا باهاش صحبت کنم. مطمئنا اونی که حرف می زدو موضوع رو لو میداد کیمیا نبود اگه می خواست بگه تا الان گفته بود. همین پنهون کاریش منو به شک انداخته بود.
ساعت 5 بود . من تو ماشین کمی جلوتر از خونه زهره اینا منتظر بودم. 10 دقیقه بعد خانوم از اون دور پیداش شد. تا چند قدمی ماشین که رسید منو دید. پیاده شدم و تکیه دادم به ماشین. رسید جلومو سلام کرد. گفتم سلام زهره خانوم . خسته نباشید. کلاس چطور بود؟ لبخندی زد و گفت ممنون . بد نبود. از این ورا ... با من کار داشتین؟ تو دلم گفتم نه پس با ننت کار دارم. گفتم اگه لطف کنید یه چند دقیقه به من وقت بدید یه کاری باهاتون داشتم. کنجکاو شد یکی از ابروهاشو داد بالا و گفت چه کاری ؟ بهش گفتم حالا شما بفرمایید سوارشید بهتون می گم . با دو دلی اومد سوار شد. تو ماشین بهم گفت باید زود برگردم مامانم نگران میشه دیر برسم بهشم خبر ندادم. گفتم : آخی . شما چه دختر خوبی هستین. باشه . زود برمیگردیم. انگار یه ذره بهش برخورد. روشو برگردوند و گفت من میشنوم کارتونو بگید. گفتم عجله نکن. بذار بریم یه جای بهتر . مسیر رو انداختم تو یه اتوبان. به سرعت می رفتم و پشت چراغ قرمز که می رسیدم محکم می زدم رو ترمز. اخمی کردو گفت همیشه اینجوری رانندگی می کنی؟ با صدای بلند خندیدمو گفتم نه. فقط وقتایی که یه دختر خوشگل کنارم میشینه اینجوری میشم. (می خواستم اول یه ذره بترسونمش ) آثار ترس تو چهره اش پیدا شد. با صدایی محکمی گفت زود باش کارتو بگو. داره دیرم میشه. مسیرمون داشت به جاهای خلوت نزدیک می شده . پیچیدم توی یه فرعی . البته زیاد جای پرتی نبود از کنار اتوبان دیده می شدیم. ماشینو زدم کنار و قفل در رو زدم. چشاش چهار تا شد. صداشو بلند کرد وگفت : چرا درو قفل کردی ؟ گفتم : ترسیدم یه وقت بخوای در بری. قیافش جدی شد و گفت : کیوان حرفتو بگو . برای چی منو کشوندی اینجا ؟ منظورت از این کارا چیه ؟ مثل احمقا بی مقدمه گفتم : دکتر نادری رو می شناسی ؟ ( زهره اینا تو محل ما بودن اونا هم پیش همون دکتر می رفتن. نزدیک ترین کلینیک به ما همین کلینیک نادری بود ) گفت اره که چی ؟ گفتم کیمیا واسه چی یواشکی رفته بوده پیش اون ؟ اون روز چه کاری داشت که نیومده بود کلاس ؟ چرا بهم چیزی نگفت ؟ به من گفت اومده بود ه کلاس ؟ خندید . یه خنده عصبی کرد و گفت : منو تا اینجا اوردی چیزایی رو که باید از کیمیا بپرسی و از من سوال می کنی ؟ من چه می دونم . برو از خودش بپرس. اگرم بهت نگفته حتما به تو مربوط نبوده. سرمو بردم جلوی صورتشو گفتم : اولا من برادرشم باید بدونم چه غلطی میکنه. دوما مامانم بدجوری اصرار داره یه صحبتی بامامانت داشته باشه. چون کیمیا گفته تو مجبورش کردی . ( خواستم ببینم چی میگه )
ادامه دارد ...
هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری ..من اون ماهو دادم به تو یادگاری
|
|
|
الهام جان منظور ما از جزئیات خصوصیات پدر بی حس و روح نبود،جزئیات آشنا شدن ،رفاقت و به سکس رسیدن.
بی تو ای آزادی ای والا کلام گر نباشی در میان باید که از دنیا گریخت
|
|
|
|
|
علیرضا جان منظورتو فهمیدم. تو میخوای داستان ابعاد مشخصی داشته باشه که مشخص باشه شخصیتهای داستان چه جوری با هم آشنا میشن و چه جوری به سکس می رسن. اما من که هنوز داستانم کامل و تموم شده نیست. هنوز چند قسمت دیگه ازش مونده. فکر کنم وقتی همشو بخونی یه کم نظرت عوض میشه. اگه تو این داستان خصوصیات پدر یه کمی طولانی شده واسه اینه که علت اتفاقات اصلی داستان همین پدر و خصوصیاتش هستن. واسه همین راجع به پدر بیشتر توضیح داده شد.
از اینکه نظر میدی ازت ممنونم.
هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری ..من اون ماهو دادم به تو یادگاری
|
|
|
# : 18 Feb 2007 00:29 | ویرایش بوسیله: Beny_wax
الهام جان این قسمت از داستانت واقعا عالی بود...
امیدوارم قسمت های بعدی از این هم عالی تر باشن...
خیلی ممنونم که به نظراتم توجه کردی
بی صبرانه منتظر ادامه داستانت هستیم...
پیروز باشی.
(¯`*•.قصه ی گذشته های خوب من خیلی زود مثله یه خواب تموم شدن.•*´¯)
|
|
|
ممنون الهام جان .به نظر من داستان باید دارای هیجان ،انسجام و ریتم خاصی باشه،خوشبختانه داستان تو اینطوریه.دلیلش هم تعقیب کردن داستان هات هست.
راستی یه خاطره واقعی هم از خودت بنوس
بی تو ای آزادی ای والا کلام گر نباشی در میان باید که از دنیا گریخت
|
|
|
Beny_wax ازت ممنونم. باشه علیرضا جون خاطره زیاد دارم از خودمو دوستام بعد از این داستان اونا رو با تاپیک جدید می ذارم ... راستی یکی به من بگه چه جوری عکس بذارم کنار اسمم کشتم خودمو.....موفق نشدم
هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری ..من اون ماهو دادم به تو یادگاری
|
|
|
Beny_wax ازت ممنونم. باشه علیرضا جون خاطره زیاد دارم از خودمو دوستام بعد از این داستان اونا رو با تاپیک جدید می ذارم ... راستی یکی به من بگه چه جوری عکس بذارم کنار اسمم کشتم خودمو.....موفق نشدم
هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری ..من اون ماهو دادم به تو یادگاری
|
|
|
|
|
قسمت سوم : سکس خانوادگی (من و مامان و کیمیا )
اما انگار زهره زیاد نترسید. بهم گفت : بیخود چرت و پرت سر هم نکن کیوان. تو چیو می خوای بدونی ؟ چرا اینقدر تو کار کیمیا سرک می کشی ؟ خب اگه دوست داشته باشه بهت میگه. منظورت چیه که من مجبورش کردم ؟ مجبورش کردم که چی کار کنه ؟ گفتم : مجبورش کردی که واسه کاراش توضیحی به ما نده. ببین زهره من میدونم چیزی هست که نمی خواید من بدونم ولی خیالت راحت باشه اگه تو حرف نزنی به زور هم که شده از کیمیا حرف می کشم . حتی اگه شده زندانیش کنم توی خونه . باید بهم بگه چی کار می کنه. اون وقت اگه بدونم و در جریان باشم کاریش ندارم. خندید و گفت : نکنه می خوای باور کنم؟ میل خودته ....ولی بالاخره می فهمم . نگاهی به ساعتش کرد وگفت بسه دیگه ... دیرم شده زود منو برسون خونه. اگه به همین راحتی می بردمو می رسوندمش هیچی نصیبم نمی شد. باید خرش می کردم. واسه همین با لحن ملایمی گفتم : زهره من نگرانشم . دلم نمی خواد مشکلی واسش پیش بیاد. من و کیمیا هیچی رو از هم مخفی نمی کنیم. این اولین باره که این کارو می کنه. خواهش می کنم کمکم کن. اگه تو کمکم نکنی هیچ کاری نمی تونم بکنم. نگو که هیچی نمی دونی ... چون مطمئنم چیزی بینتون هست که دوست ندارید کسی سردربیاره. می دونم تو بهترین دوست کیمیا هستی . به خاطر خودش هم که شده بهم بگو. سرشو انداخت پایین و گفت : نمی تونم کیوان. امیدوارم درک کنی که به کیمیا قول دادم و نمی تونم زیر قولم بزنم. بازوشو گرفتم و گفتم : زهره این چه قولیه؟ اگه بعدا خودم بفهمم و دیگه اون موقع خیلی دیر شده باشه چی ؟ بازوشو کشید کنار وگفت : اولا زود خودمونی نشو. دوما من چیز زیادی نمی دونم. دیگه داشتم عصبانی می شدم. هیچ جوری نمی خواست حرف بزنه. گفتم باشه در همون حدی که می دونی بگو. زهره من تا نفهمم دست از سرت برنمیدارم. هر چی میدونی بگو و تمومش کن. منم قسم می خورم اسمی از تو نبرم . حالا بهم بگو.
نفس عمیقی کشید و گفت: باشه ولی یادت باشه قسم خوردی. چون خودمم هم با این کار کیمیا موافق نیستم بهت می گم. راستش دکتر نادری یه مدتیه با کیمیا ارتباط داره. ارتباطشون از اون جایی شروع شد که با مامانت رفته بودن دکتر . حدودا 2 ماهی میشه با هم ارتباط دارن. اوایل کیمیا انگار واقعا ناراحتی داشته . واسه همین هر چند وقت یه بار دکتر واسش وقت می ذاشته تا بره و جواب آزمایش یا سونوگرافی یا تاثیر دارو ها رو چک کنه. اما یواش یواش از این حد فراتر میره. و دکتر موقعی که کیمیا رو تخت خوابیده بوده و مشغول معاینش بوده از فرصت استفاده می کنه و به کیمیا میگه هر وقت تونستی یه تماس با من بگیر باهات کار دارم . بعد از اون روز کیمیا با دکتر تماس گرفته و دکتر ازش خواسته که یه ملاقات حضوری آخر وقت توی مطب دکتر با هم داشته باشن. کیوان نادری از وضعیت کیمیا با وجود کمبود مهر پدری سو استفاده می کنه. اوایل سعی می کرد رل یه پدر رو بازی کنه . جوری رفتار میکرد که کیمیا کمبود عشق پدر رو احساس نکنه.اما این رفتار مال روزهای اولش بود. دیگه این موضوع در این حد نیست. گفتم یعنی چی ؟ در چه حدیه ؟ سکوت معنی داری کردو گفت : دیگه بیشتر از این نمی دونم . تو می تونی بقیه اش رو از خود کیمیا بپرسی. سرم داغ شده بود. چشمام سیاهی می رفت . تعادل نداشتم . انگار هیچ جا رو نمی دیدیم. مغزم قفل کرده بود. قدرت حرف زدن رو نداشتم . دیگه اصلا دلم نمی خواست چیز بیشتری بدونم. احساس بدی بهم دست داد. سرمو گذاشتم رو فرمون ماشین و چشمامو بستم. کیمیا خواهر کوچولوی من . باورم نمیشه ..... یعنی به همین راحتی دکتر تونسته بود مخ یه دختر 18 ساله رو که جای دخترشه بزنه ؟! زهره آروم صدام زد : کیوان ... کیوان خوبی ؟ ببخشید خودت اصرار کردی .... سرمو آوردم بالا و تو چشماش نگاه کردم .... با نگرانی بهم زل زده بود. نمی تونستم چیزی بگم . زبونم نمی چرخید. ماشینو روشن کردمو حرکت کردم . تو کل مسیر اصلا با هم حرف نزدیم. زهره از پنجره خیابون رو نگاه میکرد. حتما با خودش می گفت چه غلطی کردم بهش گفتم. همه جور حدسی زده بودم غیر از اینکه دکتر با کیمیا سکس داشته باشه. رسیدیم جلوی خونه زهره . موقع رفتن گفت : کیوان قسم خوردیا ... یادت نره... گفتم نه .. یادم هست لبخندی زدو رفت.
خواستم برم خونه اما انگار دیگه اون خونه رو دوست نداشتم. یه کمی می خواستم تنها باشم ... دلم می خواست تا صبح تو خیابونا راه برم. بعضی وقتا به کیمیا حق می دادم مگه اون چند سالش بود؟ بعضی وقتا هم می گفتم نباید به همین راحتی خره دکتر میشد. اون دکتره عوضی ... چقدر بهش اعتماد داشتیم. سالها باهاش بودیم و نفهمیده بودیم چقدر پست فطرته که به یه دختر معصوم هم رحم نکرد. می دونست کیمیا رو این موضوع حساسه روی همین نقطه ضعفش هم دست گذاشت . ماشینو جلوی یه پارک گذاشتمو داخل پارک روی اولین نیمکت نشستم. بدنم خیلی سرد بود. با اینکه هوا گرمای مطبوعی داشت. اما من می لرزیدم . از همه چیز و همه کس بدم میامد. دنبال مقصر اصلی می گشتم اما هر چی می گشتم بیشتر به پدر می رسیدم. البته بقیه هم یه جوری مقصر بودن . دکتر حدودا 45 یا 46 سالی داره . مرد شیک پوش و شادابیه. قد متوسط و اندام متناسب و چهارشونه ای داره. موهای جو گندمی و چشمای سبز. صورت مردونه و جذابی داره. خیلی به خودش می رسید. از اون آدمهایی بود که می گفتن تا زنده ایم باید خوش بگذرونیم . زنش اکراینی بود . ندیده بودمش ولی دکتر خیلی از خوبیش تعریف می کرد. فقط یه پسر داشت که اونم تو لندن بود و همون جا ازدواج کرده بود. خلق و خوی دکتر همه رو جذب میکرد. خیلی زود با آدم قاطی می شد و طرفو جذب خودش می کرد. واسه همین یه نفر که اولین بار وارد مطبش میشد دیگه میشد مریض دائمی دکتر. مطبش همیشه شلوغ بود و اگه کسی پارتی نداشت باید کلی می نشست تا نوبتش بشه . احترام زیادی واسش قائل بودیم. تا حدی هم موفق شده بود با بابام ارتباط برقرار کنه. (کاری که هر کسی نمی تونه ) جوری این کارو کرده بود که بابام بعضی وقتا حالش رو ازمون می پرسید. خیلی آدم حرفه ای بود.
اما دیگه هیچ کدوم اینا واسم مهم نبود. مهم این بود که چه جوری بلایی سرش بیارم که تا عمر داره هوس سکس به سرش نزنه. حالم اصلا خوب نبود. بعضی از آدما که از کنارم رد می شدن یه جوری نگام می کردن. اصلا تمایلی نداشتم برم خونه . شاید اگه مامان نبود اصلا دیگه دلم نمی خواست از 2 کیلومتری خونه هم رد بشم . اما فقط به خاطر مامان راه افتادم .
وارد خونه که شدم مامان نشسته بود و داشت با تلفن حرف می زد. سلام کردم تا منو دید لبخند خوشگلی زد و سرشو تکون داد. بابا هنوز نیومده بود. کیمیا هم انگار تو اتاقش بود. آخه برق اتاقش روشن بود. مامان تلفنشو تموم کرد و اومد طرفم گفت : کیوان کجا بودی ؟ دیگه داشتم نگران می شدم.... آخ که چقدر دلم می خواست سرمو بذارم رو شونه هاشو بلند گریه کنم ....بهش بگم کجا بودم ...بگم چی شنیدم..... اما باید خودمو کنترل می کردم گفتم : رفتم یه هوایی بخورم یه سری هم به پیمان زدم یه کم طول کشید. پرسیدم کیمیا کجاست ؟ گفت تو اتاقشه . رفتم به طرف اتاقش . در زدم : همون صدای دلنشین گفت : بله . رفتم تو نشسته بود جلوی کامپیوتر داشت باهاش ور می رفت . سلااااااااااام مهندس کیوان... چطوری ؟ خیره شده بودم بهش . نمی تونستم حرف بزنم نگاهم روی صورتش خشک شده بود..... بالاخره نتونستم خودمو کنترل کنم ... شکستم..... چشمام پر از اشک شده بود . نمی تونستم خوب ببینمش. مثل یه مجسمه ایستاده بودم . هنوز داشت به مانیتور نگاه می کرد . سکوتم طولانی شد . برگشت و بهم نگاه کرد و گفت : کیوان ....چته ؟ چیه ؟ اولین قطره اشک چکید روی گونه ام. تعجب کرده بود. از جاش بلند شد و اومد طرفم . صورت قشنگشو آورد جلو و با اون چشمای عسلی که مثل چشمای مامانم بود خیره شد بهم . با صدای گرفته ای گفت : کیوان...... نفهمیدم چطور شد که یهو دستم رفت بالا و با قدر ت کوبیده شد تو صورت کیمیا .... پرت شد طرف تختش این قدر بهت زده بود که هیچ صدایی ازش در نیومد. فقط مات و مبهوت دستشو گذاشته بود روی صورتشو منو نگاه میگرد. رفتم جلوتر خودشو جمع کرد و گفت : کیوان دیووونه شدی ؟ جلوش زانو زدم و گفتم آره . دیونه شدم . کثافت ... دیونه شدم .... عوضی .... تو یه حیوونی کیمیا ....یه حیوون .......چه طور تونستی .... زانوهاشو جمع کرد تو بغلشو گفت : چی شده مگه ؟ مثل آدم حرف بزن ... صورتمو پاک کردمو گفتم : بدبخت اینقدر خری که نفهمیدی دکتر داره به بهونه عاطفه و محبت مختو می زنه که یه سکس درست و حسابی ردیف کنه .... خشک شد ... فکر نمی کرد فهمیده باشم . سکوت کرد . هیچ دفاعی نمی تونست از خودش بکنه.( همیشه اینطوری بود. وقتی مچشو می گرفتم تسلیم می شد. ) بغضش ترکید. چشماش سرخ شد و فقط قطرات اشک بود که به سرعت از چشماش می ریخت پایین . گفتم : چند وقته با دکتری ؟ باهات چی کار کرده ؟ خوش میگذره بهتون ؟ تو بهتر اونو ارضا می کنی یا اون تو رو ؟ ازش نپرسیدی تو بهتر بهش حال می دی یا زنش ؟ صدای گریه اش بلند شد و گفت : خفه شو کیوان.... گم شو بیرون. رفتم جلوتر و گفتم : چیه حالت خوب نیست ؟ ببرمت پیش دکتر ؟ اون میدونه چی کار کنه نه ؟ اون بلده کجاتو بماله که زودتر خوب شی ....سرشو گذاشت رو زانوهاشو صدای گریه اش شدت گرفت. شونه هاش به شدت تکون می خورد. موهای مشکی و لختش ریخته بود روی دستاش. حالم خوب نبود. نمی فهمیدم چی دارم میگم فقط هر چی به ذهنم میرسید زبونم اجراش می کرد. من رو زمین جلوش نشسته بودم و اونم داشت گریه می کرد. از جام بلند شدم و نشستم روی لبه تختش . سرمو توی دستام گرفتم و چشمامو بستم . چشمام بدجوری می سوخت. تمام بدنم گر گرفته بود. انگار تب داشتم . دلم می خواست فریاد بزنم . سرمو آوردم بالا . نفس عمیقی کشیدم. چشمامو پاک کردم. اما فایده نداشت . حالم خوب نبود نمی تونستم حرکت کنم. خیره شده بودم به روبه رو. کیمیا کنار پام نشسته بود. آروم سرشو بلند کرد و مثل بچه ها سرشو گذاشت رو زانوم. قدرت هیچ عکس العملی رو نداشتم . فقط چشمام بود که حرکاتش رو میدید . یکی از دستاشو آورد بالا و صورتشو پاک کردو دوباره دستشو گذاشت رو پام. با صدای بغض آلودی گفت : کیوان من خیلی تنهام. خیلی چیزا رو می بینم و غصه می خورم. کیوان من به بابا احتیاج دارم. من نمی تونم مثل تو باشم . نمی تونم با این قضیه کنار بیام. من یه دخترم..... به خدا اولش نمی دونستم قصد دکتر چیه ..... فکر می کردم دوستم داره و چون خودش دختر نداشته داره به من محبت می کنه..... کیوان حق داری از من متنفر شی ..... خیلی خواستم بهت بگم اما روم نمی شد. با صدایی که از ته گلوم دراومد بهش گفتم : کاش بهم می گفتی .... کاش من می دونستم ... تکونی به خودم دادم . فهمید می خوام بلند شم سرشو از روی زانوم بلند کرد. از جام بلند شدم و نگاهی بهش انداختم . صورتش از اشک خیس شده بود و اشکاش پایین لباسشو خیس کرده بودن. دلم براش سوخت . منو کیمیا خیلی بهم وابسته بودیم . اولین بار بود که روش دست بلند کرده بودم . از خودم بدم اومد . من زده بود م تو اون صورت معصوم . باورم نمی شد! نگاه مظلومانه ای بهم کرد وگفت : کیوان مامان هم می دونه ؟ لبخند تلخی ز دمو گفتم بابا کم بود می خوای تو هم بهش اضافه شی ؟ نه نمی دونه..... از اتاقش رفتم بیرون . یه راست رفتم تو اتاق خودم که با مامان رو به رو نشم. ولو شدم رو تختم و ضبط رو روشن کردم............... در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال ما همه از من گریزانند تو هم بگذر از این تنها ............ سراسر وجودم غم بود و غم.... هیچ کسی رو نداشتم که باهاش درد دل کنم. آخه به کی میشد گفت ؟ از کی میشد کمک گرفت ....چشمامو بستم .... افکار زیادی تو ذهنم بود ... صحنه سکس دکتر با کیمیا مرتب میامد تو ذهنم. انگار ذهنم می خواست تصویری از اون لحظات بسازه .... نمی تونستم از شر این افکار رها شم...
وقتی چشمام رو باز کردم دیدم ساعت 2:23 بامداده. خوابم برده بود. بدون اینکه بخوام از زور خستگی و ضعف خوابم برده بود... نمی دونم شایدم از حال رفته بودم. از جام بلند شدم تنم سنگین بود . انگار یه چیزی روم بود. نشستم تو تخت . به دور و برم نگاه کردم . انگار تازه یادم افتاده باشه چی شده ... دوباره اون حس بد اومد سراغم ... حس سردرگمی ... سرگیجه ... عذاب.... به سختی از جام بلند شدم ... انگار چسبیده بودم . در اتاقمو آروم باز کردم .وارد حال شدم . خونه توی تاریکی و سکوت فرو رفته بود. فقط صدای باد که برگ درختها رو تکون میداد به گوشم می خورد. احساس ضعف داشتم اما میلی به خوردن نداشتم. نور ملایمی از اتاق کیمیا دیده می شد. آروم در اتاقشو باز کردم . هنوز بیدار بود. پنجره اتاقش باز بود و داشت بیرون رو نگاه می کرد. پشتش به در بود نفهمید من اومدم. رسیدم پشت سرش و مثل یه روح ایستادمو نگاهش می کردم.... لباس خوابشو پوشیده بود... موهاش تو باد ملایمی که از پنجره می اومد به آرامی می رقصید .چشمام چرخید و رسید به بدنش. پوست سفید و براقش از زیر اون لباس حریر به خوبی دیده می شد. سوتین نداشت . فقط یه شورت توری سبز دیده می شد. و رونای سفید و خوش فرمش . انگار تازه اولین بار بود که می دیدم. تازه بدن سکسی کیمیا رو دیده بودم. تصویر دکتر اومد تو ذهنم. حتما کلی با این کون سفید و درشت کیمیا حال کرده . مرتب دکتر رو میدیدم که افتاده روی کیمیا و داره تمام بدنشو می ماله . چرا دکتر باید کیمیا رو به لذت برسونه ؟ من که بهتر می تونستم.. من می تونستم کیمیا رو غرق لذت کنم. لذت واقعی ... طعم واقعی سکس .... با تمام وجودم دوستش داشتم.... عشق و لذت سکس رو باید خودم بهش میدادم نه کس دیگه .... بی اختیار روی زانوهام نشستم . سرم دقیقا رو به روی کون کیمیا قرار گرفت . لباس حریرش تا زیر کونش رو گرفته بود. حالا بهتر می تونستم ببینم. دستام دیگه مال خودم نبود. اصلا انگار خودم نبودم. بد جوری تحریک شده بودم. بی اختیار دست راستمو کشیدم روی اون رونای نازش . آخخخخخخخ چقدر نرم و داغ بود. اما این لذتم فقط 1 ثانیه بود.. چون یهو کیمیا برگشت و جیغ کوتاهی کشید. مثل جن زده ها بهم نگاه می کرد. جرات حرکت نداشت. منم نمیتونستم حرکت کنم . حالا که برگشته بود طرفم تصویر مبهمی از کسش روبه روم بود . با اینکه شورتش توری بود اما بازم چیز زیادی نمی دیدم. سرمو که به سختی حرکت می دادم آوردم بالاتر. خواستم سینه هاشو نگاه کنم اما لباسش طوری بود که یه تکه پارچه ساتن سینه هاش رو پوشونده بود . دو تا دستامو روی رونا ش گذاشتم . کمی مکث کردم تا عکس العملشو ببینم . لرزش خفیفی توی بدنش بود. انگار ترسیده بود. فکر کرده بود باز من دیوونه شدم . جرات هیچ حرکتی رو نداشت. منم مثل آدمهای مسخ شده بودم . انگار بر عکس شده بود حالا اعضای بدنم بودن که بدون خواست من حرکت می کردن. دستامو آروم کشیدم روی پاهاش . تا مچ پاهاش خیلی بهم لذت داد. دوباره این کارو کردم . چشمام رو بستم دستمو بردم زیر لباسشو گذاشتم دو طرف پهلوهاش و به آرومی کشیدم پایین. دستامو چرخوندم و بردم روی کونش. نرم و داغ. تو دستام گرفته بودمو به آرومی می مالیدمشون. حس خوبی بهم دست داده بود. انگار یه آدم دیگه ای شده بودم. گرمایی که زیر پوستم اومده بود با همیشه فرق داشت . لذت خاصی تو سرتاسر بدنم بود. کیرم داشت قلقلک می یومد. رشدشو توی شلوارم حس می کردم به آرومی داشت قد می کشید. ازجام بلند شدم و ایستادم جلوی کیمیا . رخ به رخ . چشم تو چشم. فاصله ای که بین صورتمون بود شاید بیشتر از 10 سانتی متر نبود. رفتم جلوتر خودمو چسبوندم به بدنش. واایییییییییییی لذت عجیبی داشتم . زمان و مکان از یادم رفته بود و فقط به چیزی که می دیدم فکر می کردم. صورت کیمیا غرق در نگرانی و ترس بود. نمی تونست حدس بزنه که می خوام چی کار کنم. ترجیح داده بود خودشو بسپره به من. در واقع کاری نمی تونست بکنه. چی کار میکرد ؟ جیغ میزد تا هر دومون ضایع می شدیم ؟ یا مثلا می گفت کیوان این چه کاریه بی ادب برو بخواب دیر وقته ؟!! با آتوی بزرگی که ازش داشتم در مقابلم تسلیم محض بود . تو چشماش خیره شدم . حتی پلک هم نمی زدم دستاش رو برد عقب و گذاشت پشتش . با این کارش کمی سینه هاش اومد جلو . فشار کمی به سینه من میداد. ولی لذتی صد چندان. نتونست تو چشمام خیره بمونه کم آورد. چشماشو بست و نفس آرومی کشید . صدای نفسهاشو توی اون سکوت خوب می شنیدم . کوتاه و سریع. دستامو حلقه کردم دور کمرش . و کشیدمش جلوتر. کاملا چسبید بهم. سینه های نرمشو حس می کردم. احتمالا اونم برجستگی کیرمو به خوبی حس می کرد. سرمو بردم جلوتر و کنار گوشش و گونه هاشو گردنشو و لابه لای موهاشو آروم و کوتاه می بوسیدم و بو می کشیدم . شهوت سراسر وجودم رو گرفته بود و من به چیزی جز پاسخ دادن به اون فکر نمی کردم. به سختی نفس می کشیدم و سعی می کردم شهوتی رو که با قدرت در وجودم حکفرما بود کمی کنترل کنم .... دوباره به صورتش خیره شدم. به صورت گرد و پوست شفاف و سفیدش چشمای عسلی و خوش حالتش که با اون ابروهای مشکی و بلند صد برابر زیبایشو به نمایش گذاشته بود. لبای قلوه ای و کوچیکش. با اون موهای مشکی و لخت که دور اون صورت زیبا رو پوشونده بود. دیگه نتونستم صبر کنم و نگاه کنم.. لبامو گذاشتم روی لباش . یه بوسه آروم .. دو تا بوسه ..... سه تا..... فاصله بوسه هام کمترشد..... ضربان قلبم به شدت تند شده بود. پشت سر هم می بوسیدمش. زبونم رو کشیدم روی لباش .صدای خفیفی به گوشم خورد.. اوممممممم دلم می خواست کیمیا رو غرق لذت کنم مثل خودم.... طوری که لذت رو فقط با من بشناسه و نه هیچ کس دیگه .... آغوشم رو تنگ تر کردم . کشیدم جلوتر . از پنجره کمی فاصله گرفت بی حرکت تو بغل من بود هنوز چشماش بسته بود اما دیگه نگران نبود و نمی ترسید شاید احساس امنیت داشت اونم خودشو بهم فشار میداد لباشو گرفتم تو دهنم و می مکیدم از لباش سیر نمی شدم مثل عسل شیرین بود با قدرت لباشو می لیسیدمو می خوردم سرشو آورده بود بالاتر طوری که راحت تر بتونم این کار رو بکنم. به آرومی چشماشو بوسیدم . آهسته اون چشمای خوشگلو باز کردو بهم نگاه کرد لبخندی زدمو با صدای آرومی گفتم : می خوام چشمات باز باشه .... لبخند قشنگی زد و صورتشو آورد جلو باز هم بوسه ......بوسه........... گردنشو می بوسیدم ... گرمای تنم خیلی رفته بود بالا احساس می کردم حرارت بدنم همه اتاقو پر کرده ... دستامو روی کونش گذاشتمو کمی بلندش کردمو به دو طرف کشیدم منظورمو فهمید و پاهاشو دور کمرم حلقه کرد. دستای من روی کونش بود ...... اونم دستاش رو گذاشت بود روی شونه هام .سینه هاش رو به روی صورتم بود .فقط چاک سینشو میدیدم .... لیس محکمی بهش زدم ....دلم می خواست همه جا شو بلیسم شروع به وول خوردن کرد ... کسشو که روی کیرم قرار گرفته بود بالا و پایین می کرد ناله های ضعیفی می شنیدم.... آآآآآخخخخخ
ااووووهههههه.....نوک سینه هاش از زیر لباسش معلوم بود آهسته با دندونام گازشون می گرفتم و می بوسیدمشون. پاهام سست شده بود دیگه نمی تونستم بایستم..... کیمیا تو بغلم بود ... تو همون حالت بردمش به طرف تختشو خوابوندمش..
تی شرتمو در اوردم.... از شدت گرما و شهوت تنم قرمز بود و دونه های ریز عرق روش دیده می شد.. حال عجیبی داشتم ... فقط لذت بود و لذت....چشمم به شلوارم افتاد .... برجستگی بزرگی دیده می شد... شلوارمو درا وردم .... کیرم داشت شورتمو پاره می کرد ...خواستم اونم دربیارم فشار زیادی به کیرم میداد اما خواستم کیمیا این کار رو واسم بکنه..... نگاه دقیقی روش انداختم..... لباسش رفته بود بالا و نیمی از شورتش معلوم بود... زانوهامو گذاشتم دو طرف پاهاشو دستای داغمو گذاشتم روی سینه هاش.... لباسش مزاحم بود نمی ذاشت سینه هاشو لمس کنم .... بند لباسشو از روی شونه هاش دادم پایین و لباسشو دراوردم..... دو تا هلوی گرد وقلمبه نمایان شد..... شهوت زیاد عقل رو از سرم برده بود سینه هاشو گرفته بودم تو مشتمو محکم فشارشون میدادم . کیمیا با چشمای نیمه باز ش بهم نگاه می کرد دستاشو آورده بود روی سینمو اونو می مالید... سرمو بردم جلوتر سینه هاشو می مالیدم به صورتم ..... دااااااااااغ و نرممممممممم زبونمو دور نوک سینه اش می چرخوندم همه جای سینه هاشو می خوردم و می لیسیدم ... دلم نمی خواست از اون حالت بیام بیرون ..... اونقدرسینه هاشو مالیدم که خودشم خسته شد ... با صدای قشنگش گفت : کیوان برو پایین .....اومدم پایین تر سرمو گذاشتم روی شکم صاف و خوشگلش با بوسهای کوچیک می رفتم سمت کسش.... دستمو بردم لای پاهاشو کمی کسشو از روی شورت مالیدم .... صدای ناله هاش بلند تر شده بود ... اخخخخخخخخ کیواااااااااااااااان بیشتررررررررر ...... اههههههههههههه ااااااااااااااااااایییییییی.... نفسهام تند شده بود.... به سختی نفس می کشیدم ... شورتشو در اوردم و پاهاشو از هم باز کردم... سرمو بردم جلو و آهسته کسشو لیس می زدم.... با هر لیسی که می زدم یه صدای شهوت انگیزی از کیمیا می شنیدم....ااااااای اووووووووفففف ...... زبونم رو توی سوراخ کسش می مالیدم .... از پایین تا چوچولشو آهسته با زبونم می لیسیدم.... داشتم منفجرمی شدم .... فشار شهوت به آخرین حدش رسیده بود ..... تمام تنم می سوخت... عرق از اطراف صورتم می چکید روی پاهای کیمیا. از جام بلند شدم و رفتم جلوی صورتش نشستم.... نگاهی به کیرم انداخت که دیگه مثل یه وزنه سنگین اذیتم می کرد ... از جاش بلند و نشست روی تخت من و خوابوند و شورتمو در اورد ......
ادامه دارد...
هنوزم تو شبهات اگه ماهو داری ..من اون ماهو دادم به تو یادگاری
|
|
|
الهام جان برای انتخاب عکس برو بالای صفحه سایت و روی مشخصات کلیک کن...
بعد از صفحه باز شده اگه روی گزینه انتخاب شکلک جدید کلیک کنی میتونی از بین عکس های پیش فرض یکی رو انتخاب کنی اگه هم روی گزینه آپلود شکلک جدید کلیک کنی میتونی هر عکسی رو دوست داری از کامپیوترت انتخاب کنی...
پیروز باشی.
(¯`*•.قصه ی گذشته های خوب من خیلی زود مثله یه خواب تموم شدن.•*´¯)
|