| نویسنده |
پیام |
|
|
# : 31 Jul 2008 20:50 | ویرایش بوسیله: alone_lover
بالاخره منم پا تو کفش بزرگ تر ها کردم و بازی جدیدی با کلمات آغاز شد.وقتی حجم دل آدمو غمی به وسعت عشق پر می کنه ، به دنبال راهی برای التهام دردمون میوفتیم.چشم انتظار قصه ی عشقه ، افسانه ی دلدادگی و مهم تر از همه الگوی صبر و گذشت یک دل عاشق.چشم انتظار داستان نا هنجاری هاییست که ما هر روز تو زندگیمون باهاش مواجه میشیم ولی خیلی ساده از کنارشون می گذریم.چون فکر می کنیم اینا داستانه ، دروغه ، زاده ی یک ذهن آشفته است ولی افسوس که همشون اتفاق می افتند.خیلی نزدیک به ما...نزدیک تر از اونی که حتی فکرشو بکنی و در تصورت بگنجه.چشم انتظار روایتی است بر اساس واقعیت ، روایتی که امیدوارم بتونه تلنگر کوچکی برما وارد کنه تا چشمامون رو بهتر باز کنیم. و سعی کنیم دیدمون رو نسبت به اطراف تغییر بدیم.سعی کنیم چیزهایی مثل گذشت، فداکاری، صداقت و صبوری رو یاد بگیریم و در عوض چشممون رو به روی بدی ها ببندیم و نذاریم ریشه های کینه و انتقام در وجودمون پا بگیره. URL چشم انتظار ، عروسک که دست نوشته ی جدید آقا جونه ( hellish_death) و خیلی از تاپیک های دیگه ای که اینجا زده شده یا زده خواهند شد درس زندگی هستند.بیاید بهشون فقط به عنوان یه نوشته و چیزی که وقتمون رو پر می کنند نگاه نکنیم.بعضی وقت ها یه تصمیم زندگی چند نفر رو تحت تاثیر قرار میده و باعث تغییراتی عظیم میشه ، اگه ما نتونیم درست قدم برداریم و بخوایم خلاف جریان زندگی حرکت کنیم از پی میوفتیم و روزی به فکر جبران میوفتیم که خیلی دیر میشه.به قول مرحوم قیصر امین پور خیلی زود دیر میشه و ما وقتی می فهمیم که واسه جبران خیلی دیره و دیگه راه برگشتی نیست....
*********************************
فهرست :
قسمت اول
قسمت دوم
قسمت سوم
قسمت چهارم
قسمت پنجم
قسمت ششم
قسمت هفتم
قسمت هشتم
قسمت نهم
نمی دونم که چى شد*یهو شدى عزیزم*تا به خودم اومدم*دیدم برات میمیرم
|
|
|
# : 31 Jul 2008 20:51 | ویرایش بوسیله: alone_lover
قسمت اول
باورم نمی شد که داره میره. خدایا من چیکار کرده بودم؟ منه دیوونه که حتی نمی تونم یک ساعت دوریشو تحمل کنم چطوری می تونم این همه فاصله بینمون رو تاب بیارم؟ کاش زمان بر می گشت به عقب. کاش وقتی گفت می خواد بره مقاومت می کردم. آخه واسه چی می خواد بره؟ چرا نمی خواد این مهر سکوتی رو که روی لبهاش زده بشکنه؟ چرا نمی خواد بگه چرا داره قطره قطره آب میشه ؟ مگه خودش نبود که می گفت هیچ چیز بین ما پنهون نیست ، حالا چرا خودش داره منو با عذاب سنگین بی خبری زجر کش می کنه؟ خدایا هنوز اینجاست و من دارم دیوونه میشم اونوقت اگه بره چه بلایی سرم میاد؟ نه من طاقت دوریشو ندارم. حیف... حیف که دیگه خیلی دیر شده . دیره واسه اینکه بخوام بمونه، فقط تا هفته ی دیگه.. تا هفته ی دیگه پیش منه، مال منه ...امروز نرفتم پیشش. دلم واسش لک زده بود ولی نمی خواستم منو توی این وضعیت ببینه. خودمو تو اتاقم حبس کرده بودم. نمی خواستم کسی خورد شدنمو ببینه ، حتی خودم. واسه همین دیشب آینۀ اتاقمو شکوندم. آخه چهره ی اونی که تو آینه بود واسم آشنا نبود، دیگه نمی شناختمش. من با گریه بیگانه بودم و شکست واسم معنی نداشت ، ولی دختر تو آینه شکسته بود. داشت گریه می کرد، ضعیف شده بود و داشت از پا می افتاد. نه، باور نمی کردم این من باشم.سعی داشتم آرومش کنم تا دیگه کریه نکنه. من می خندیدم ولی اون عصبی تر گریه می کرد. سعی داشتم آرومش کنم تا دیگه گریه نکنه، ولی دست بردار نبود. مثل بارون بهاری اشک می ریخت. صدای هق هقش داشت دیوونم می کرد. جغد شوم بد بدختی داشت بالای سرش بال بال می زد و تو نگاه و روحش غم دنیا رو ریخته بود. نه واقعا این من نبودم. هیچ اثری از اون چشم های جادویی تو صورت این دختر نبود. چشمایی که برقش می تونست هر کسی رو به زانو در بیاره.من دختر تو آینه نبودم و نمی خواستم که باشم. دلم نمی خواست سرنوشت باور کنه که دشنۀ تیز جدایی رو تونسته تو قلبم فرو کنه و منو از پا بندازه واسه همینم آینه رو شکستم.نه، ما هیچ وقت از هم جدا نمی شدیم. یادش همیشه باهام بود. مگه میشه صدای گرمش ، اون صورت مردونه و جذابش، رفتارای سرشار از غرورش، آرامشی که تو وجودش موج می زد و منو تا سر حد جنون و دیوونگی می رسوند رو بتونم از یاد ببرم؟ ثانیه به ثانیه زندگیم از یادش پر شده بود و وجودم تو بودن اون خلاصه میشد.
دلم نمی خواست دیگه تو این دنیا باشم. از بودن خسته شده بودم. بودن بدون اون مثل نبودن بود.از خودم از زندگی از سرنوشت از اون...نه از اون نمی تونستم متنفر باشم.هر چی تو قلبم کنکاش می کردم جز عشق چیزی براش پیدا نمی کردم.سعی کردم از جام بلند بشم ، نباید می زاشتم ازپا بیوفتم. یه نگاه به موبایلم انداختم. بیچاره دیگه داشت می ترکید.می دونستم همش از طرف کیه. آخ خدا ما که طاقت یه روز دوری از همو نداریم چطور می خوایم از هم جدا بشیم !؟
از دست تو دختر. باز آیۀ یأس خوندی ؟ قوی باش مثل همیشه. واسه چی ازش فرار می کنی؟چرا می خوای این لحظه های آخر باهم بودنتون رو از خودتون دریغ کنی؟ بلند شو باهاش تماس بگیر برو پیشش.
قلبم داشت سینم رو می شکافت. نفس کشیدن واسم سخت شده بود. یه بوق ......حتی نزاشت به بوق دوم برسه
- الو ؟
فقط صدای نفسای نا منظم و عصبیش بود که به گوشم می رسید. می دونستم که از دستم شکاره.
- مثل اینکه بد موقع مزاحم شدم. باشه بعداً تماس می گیرم.
واقعا می خواستم قطع کنم. دلم نمی خواست بیشتر از این اذیتش کنم.
- خیلی بی انصافی. آخه بی معرفت نگفتی من از دلشوره می میرم؟خودتو تو اتاقت حبس کردی که چی؟واسه چی ازم فرار می کنی لعنتی ؟ چرا نمی خوای بفهمی مجبورم که برم . مجبورم اینو بفهم روانی .چرا با خودتو من اینکارو می کنی؟
اشکام بی مهابا می ریختن پایین. می دونستم چشمای مهربون اونم ابریه ابریه و دلش می خواد بباره. بغضی که تو صداش بود داشت دیوونم می کرد. از دست خودم شاکی بودم.فقط اون لحظه می خواستم پیشش باشم. هیچی واسم مهم نبود جز بودن در کنارش.
- تا نیم ساعت دیگه میام اونجا.
گوشی رو قطع کردم. وقت زیادی نداشتم و باید آماده می شدم. ساکی رو که واسش آماده کرده بودم باز کردم تا یه بار دیگه برسیش کنم . همه چیز آماده بود. سه تا از عکسامونم گذاشته بودم توش. یکیش یه عکس تکی از خودم بود.چقدر سر این عکس اذیتم کرد! ای خدا کاش هنوزم همون روزا بود. همون روزایی که ثانیه به ثانیش واسم عزیز بود. لحظه های باهم بودن، لحظه های عاشقی، نفسای مبحوس تو سینه ، حرف های نا گفته، کم محلی و بی مهری ، دوری و قهر، همه و همه واسم شیرین بودن.اولین روزی که دیدمش رو هیچ وقت نمی تونم فراموش کنم. برق نگاش بلایی به سرم آورد که واسه زندگی شد نفسم .تو سوسوی چشماش گم شدم و تو نگاه دریاییش غرقم کرد. دلم نمی خواست کسی نجاتم بده. خودش ناجی قلبم شده بود. تو دنیا دیگه فقط یه چیز می دیدم ، همه چیز تو وجودش واسم خلاصه شده بود...
اصلاً چی شد که اینجوری شد؟چی شد که دل به هم باختیم؟کی قلبامونو با همۀ احساساتش رد و بدل کردیم که من نفهمیدم؟
نه از دور و نه از نزدیک تو از خواب آمدی ای عشق
*********************************
بازم يه صبح ديگه، انگار خدا هنوز تصميم نگرفته كه با بنده هاش قهر کنه و از اونا روی گردان بشه ،هنوزم به عشق اين بنده های جفا كارش هر روز صبح آفتاب گرم و نيرو بخشش رو به صورت اونا می پاشونه و شب هنگام با ظهورِ ماه تو آسمون آرامش رو به اونا هديه می کنه تا بعد از یه روز سخت آروم به بستر برن و خودشون رو به دستای معجزه گر خواب بسپارند. خدایا بزرگیتو شکر....
-هى دختر از جات بلند شو .باز جوگير شدى؟بجنب كه اگه دير كنى تيكه بزرگت گوشته .
از جام بلند شدم و يه نگاه تو آينه به خودم انداختم .
- اه اه ، نگاه كن قیافشو.شده عين اين جنازه ها كه يه دفعه از تو گور بلند ميشن. چشماشو نگاه كن شده قد نخود، موهاشو كه ديگه نگو ! عين پشم گوسفند، تازه برقم بهش وصل كردن . یاد قصه ی حسنی نگو یه دسته گل افتاده بودم. کاش هنوزم بچه بودیم و تو اون بی خبری شیرین به سر می بردیم.
بيخود نيست بهم ميگن خل و چل.الحق كه ديوانگى برازندمه.آخه كدوم آدم عاقلى با خودش حرف ميزنه؟؟؟؟؟؟
از اتاقم اومدم بيرون و رفتم سمتِ دست شويى. احساس رخوت و سستی عجيبى داشتم .حس ميكردم فشار زيادى رومه . سعى كردم به اين چيزا فكر نكنم و از آرامشى كه قطراتِ آب سرد روى پوستم بهم ميداد لذت ببرم. صدای شكمم بهم فهموند كه باز ديروز يادم رفته غذا بخورم !!!!! طبق معمول سر و صداى مامان بابا از تو اشپزخونه به راه بود ، احتمالاً باز این کیان جیغشون رو درآورده بود. هميشه از داشتن چنين خانواده اى به خودم می بالیدم. هميشه پشت هم بوديم و به شدت وابسته،جورى كه اگه يكى از ماها مريض ميشد بقيه دل و دماغ انجام هيچ كارى رو نداشتن.
- سلام صبح بخیر.
کیان: به سلام آبجیه گل و خلم.
بابا: سلام دخترم. صبح توام بخیر. آخه پسر تو كى ميخواى آدم بشى و دست از این دیوونه بازیات بردارى و كم سر به سر اينو اون بذارى ؟؟؟؟؟؟؟ بچه جون تو می میری سر به سر کسی نزاری؟
کیان : شما که می دونید می میرم پس چرا دیگه می پرسید؟ به جان بابا، به جان خودم اگه واسم زن بگيريد قول ميدم كه آدم بشم .
مامان كه از شنيدن اين حرف انگار قند تو دلش آب ميكردن. بنده خدا دلخوشیش تو اين دنيا منو كيان بوديم . پشت هم قربون صدقۀ كيان ميرفت و اون عوضیم سر به سرش می زاشت .
نميدونم چرا ، ولى با اينكه ميدونستم اين حرف كيان فقط يه شوخى بوده ولى هر چى حس بد و انرژى منفى تو دنيا بود ريخت تو دلم.فكر اينكه بخوام از كيان جدا بشم اعصابمو بهم می ریخت . برای يک لحظه فوران اشک رو تو چشمام احساس كردم ، باز داشتم بچه می شدم. طبق معمول اولين كسى كه متوجه گرفتگی من شد كيان بود. نارضایتی رو از ادامه اين بحث به راحتى از تو چشمام خوند و سعى كرد بحث رو عوض كنه. تنها كسى بود كه ميتونست به اعماقِ دلم و احساسم رسوخ کنه . هميشه كيان چيزى فراتر از يه برادر واسه من بود . با بودنش نياز به بودن هیچ مذکری رو همراهم احساس نمى كردم.همیشه و همیشه باهام بود. از همون بچگی تا الان که دیگه به قول مامان از آب و گل دراومده بودیم.
مامان: خوبه حالا بازم کله صبحی گیر دادی به بچم. مگه چی گفت حالا؟یکم سر به سر خواهرش گذاشت. شما که خودت می دونی این دوتا جونشون به هم وصله.
مامان راست می گفت. تو زندگی اولین پشت و پناهم کیان بود. عاشقانه دوستش داشتم. همه همیشه به رابطه و علاقه ی عمیقی که بینمون بود حسادت می کردن.همیشه هوامو داشت و نمی زاشت کسی اذیتم کنه. بچه که بودیم دوست نداشتم با دخترا بازی کنم. یه جورایی از همون بچگی از دختر بودنم ناراضی بودم. همیشه هم بازیام دوستای کیان بودن. تو جمعشون کسی حق نداشت از گل نازکتر بهم بگه وگرنه کیان مادر طرفو میاورد جلو چشمش.بزرگتر که شدیم فهمیدم من با اونا فرق می کنم ، از اینکه مدرسمون یه جا نبود کلی غصه می خوردم. عادت کرده بودم هرجا که هستم اثری از کیان باشه.روز اول مدرسه مامان باهام اومد. تازه اونجا بود که فهمیدم چرا از دختر بودن ناراضیم. همشون وایساده بودن گریه می کردن. از اینکه خودمو ضعیف نشون بدم حالم بهم می خورد .با مامان خداحافظی کردم و اون رفت خونه و من خیلی عادی رفتم سر صف . ساعت اول بد نبود. میشد کلاس رو تحمل کرد. همه خودشنو معرفی کرن بعدشم نوبت خانوم معلم شد. فامیلیش کیانی بود. کلی داشتم ذوق می کردم که یه کیان دیگم اینجا پیشمه !!! یه دفعه یه فکر مثل صاعقه اومد تو ذهنم. دلم واسه کیان تنگ شده بود.طاقت نداشتم تا بعد از ظهر که تعطیل میشیم منتظر بمونم . زنگ که خورد ، تو یه فرصت مناسب از در مدرسه زدم بیرون. مدرسشو بلد بودم یه چند باری با مامان رفته بودم اونجا.
- سلام بابا. میشه اجازه بدید برم آب بخورم؟
- علیک سلام دخترم. ببینم تو تنها تو خیابون چیکار می کنی؟
- تنها نیستم که مامانم اونجاست. تشنم شد گفتم اینجا آب بخورم.( الکی با دستم یه خانم دیگه رو نشون داده بودم )
- باشه برو ولی زود برگرد.
یه چشم گفتمو دویدم تو حیاط. شانس آوردم هنوز زنگشون نخورده بود. کیان از بچه های سال چهارم بود. از چند نفر سراغشو گرفتم گفتن کجا می تونم پیداش کنم.
- سلام داداشی.
انگار بهش برق 220 ولت وصل کرده بودن. یه دفعه از جا پرید.
- سلام آتیش پاره تو اینجا چیکار می کنی؟
- خوب دلم تنگ شده بود واست
- باشه حالا دختره ی لوس. بدو برو بیرون سر کوچه وایسا تا منم بیام.
- چشم.
اونروز کیانم از مدرسه اومد بیرون و تا بعد از ظهر باهم تو خیابونا چرخیدیم و بازی کردیم. دیگه وقت رفتن به خونه بود. نمی دونم مامانینا از کجا فهمیده بودن ما غیبمون زده. چشمتون روز بد نبینه. تا رسیدیم خوته عین طوفان رو سرمون فرود اومدن .کیان نزاشت حتی منو سرزنش کنن. مثل یه مرد تقصیرارو به گردن گرفت و کتک مفصلی هم نوش جان کرد.
پایان قسمت اول
نمی دونم که چى شد*یهو شدى عزیزم*تا به خودم اومدم*دیدم برات میمیرم
|
|
|
alone_lover
سلام جی جی جان
میبینم که بالاخره تو هم شروع کردی. خوشحالم از اینکه میخوای بنویسی.
برات آرزوی موفقت میکنم خفن.
امیدوارم بتونم برای هر قسمت پست بزنم و تا آخر تاپیک باهات باشم تا شاید کمی لطفت رو که همیشه توی تاپیکام بودی جبران کنم.
علی یار و یاورت عزیز
در جستجوی حقیقت. « آقا جون »
|
|
|
|
|
# : 31 Jul 2008 21:03 | ویرایش بوسیله: kami danger
به به
میبینم که جی جی خانم هم دوباره دست به کار شدن و دارن قلم فرسایی میکنن .
آرزو جان مبارکه و ایشالا که چرخش بچرخه .
اگر عمری باقی بمونه تا آخرش باهاتم .
موفق باشی
زنده بودن را به بيداري بگذرانيم که سالها به اجبار خواهيم خفت!
|
|
|
Quoting: Hellish_deatH میبینم که بالاخره تو هم شروع کردی. خوشحالم از اینکه میخوای بنویسی.
دیگه دیگه
کفشاتو گذاشته بودی پشت در منم پوشیدمشون
Quoting: Hellish_deatH برات آرزوی موفقت میکنم خفن.
نمیشه ارزوی موفقیت داشته باشی؟
Quoting: Hellish_deatH امیدوارم بتونم برای هر قسمت پست بزنم و تا آخر تاپیک باهات باشم تا شاید کمی لطفت رو که همیشه توی تاپیکام بودی جبران کنم.
اومدن من وظیفه بوده ولی تو نیای پوستتو غلفتی می کنم میزنم سر در آویزون درس عبرتی بشه برای بقیه
نمی دونم که چى شد*یهو شدى عزیزم*تا به خودم اومدم*دیدم برات میمیرم
|
|
|
Quoting: kami danger به به میبینم که جی جی خانم هم دوباره دست به کار شدن و دارن قلم فرسایی میکنن . آرزو جان مبارکه و ایشالا که چرخش بچرخه . اگر عمری باقی بمونه تا آخرش باهاتم .
به سلام داداشی خوبم.
شکر خدا بهتری که؟
ممنون که اینجا اومدی. هر چی باشه شاگرد شماییم
نمی دونم که چى شد*یهو شدى عزیزم*تا به خودم اومدم*دیدم برات میمیرم
|
|
|
Quoting: alone_lover به سلام داداشی خوبم. شکر خدا بهتری که؟ ممنون که اینجا اومدی. هر چی باشه شاگرد شماییم
سلام آبجی
قربون شما . شکر خدا بد نیستم و دارم بهتر میشم .
ایندفعه از این حرفها بزنی دیگه تو تایپیکت نمیام . من خودم شاگردم اونوقت تو به من میگی استاد . اینم از اون توهینهای غیر مستقیم بودا .
زنده بودن را به بيداري بگذرانيم که سالها به اجبار خواهيم خفت!
|
|
|
آرزوی عزیزم خوشحالم که تاپیک زدی و امیدوارم که تاپیکت همیشه شلوغ پلوغ و پر خواننده باشه با اینکه همدیگه رو زیاد نمیشناسیم قول میدم که به زودی آشنا بشیم و بهت سر بزنم راستش هنوز نفهمیدم چرا بهت میگن جی جی؟ به هر حال آرزوی من برات ، بهترینهاست.
;;;دارم این زنگی رو به چی میبازم؟؟؟؟;;;
|
|
|
|
|
به به آقا جون و کامی جون من هم که اینجان این گلا تقدیم با عشق به فرهاد و کامران عزیزم
;;;دارم این زنگی رو به چی میبازم؟؟؟؟;;;
|
|
|
alone_lover سلام تاپیک جدید مبارک ایشالا سرآغازی باشه برای نوشته ها و زندگی بهتر و زیباتر میدونم دست به قلمت قشنگه چون هم دیدم هم تعریفش رو شندیم الانم برق رفت خورد تو ذوقم آبجی گلم موفق باشی
این خزان ، خزان بهترین بهارم بود http://www.irantext.com
|