تبليغاتX
سریال افسانه جومونگ | امپراطوری بادها - خلاصه قسمت بيست و پنجم سريال افسانه جومونگ
[go: up one dir, main page]

عضویت در سایت





Powered by WebGozar

مطالب قبلی
خلاصه قسمت های سریال افسانه جومونگ
بیوگرافی Park Tam Hee سولان دختر یانگ جو (همسر تسو)
جدول جومونگ
خلاصه قسمت هجدهم امپراطوري بادها
خلاصه قسمت هفدهم سریال امپراطوری بادها
نقدی کوتاه بر سریال افسانه جومونگ
سوتی سریال افسانه جومونگ
خلاصه قسمت چهل و سوم افسانه جومونگ
خلاصه قسمت چهل و دوم افسانه جومونگ
عكس هاي سوسونو (سوسانو) همسر (زن) دوم جومونگ و يك عكس جديد از جومونگ
عكس هاي يه سويا همسر (زن) اول جومونگ بازیگر افسانه جومونگ
جومونگ در روزنامه ها - طنز جومونگ
والپیپر بسیار زیبای سونگ ایل گوک
خلاصه قسمت شانزدهم امپراطوري بادها
نتايج نظرسنجي سريال پشت برج سفيد در کشور کره جنوبي
سریال پشت برج سفید بزودی از شبکه تهران پخش می شود
بازيگران امپراطوري بادها در كنفرانس خبري
عكس هاي بازيگران امپراطوري بادها
مصاحبه
دانلود آهنگ های سریال پادشاه خدایان
مصاحبه با سونگایل گوک (جومونگ): نمیتونم خوب حرف بزنم
دانلود سریال افسانه جومونگ با کیفیت HD
خلاصه قسمت پانزدهم امپراطوري بادها
عکس های سریال جامیونگ گو (جومونگ 3) بخش 2
خلاصه قسمت چهاردهم امپراطوري بادها
خلاصه اي از سريال پرنسس جاميونگ گو
عكس هاي جانگ هوا ( بازيگر امپراطور دريا )
خلاصه قسمت سيزدهم امپراطوري بادها
خلاصه قسمت دوازدهم امپراطوري بادها
خلاصه قسمت يازدهم امپراطوري بادها
نویسندگان وبلاگ
- صادق
- میلاد
- مهدی

وضعیت مدیر:

لوگو دوستان

جستجو در وبلاگ

  

آرشیو وبلاگ
» خلاصه قسمت بيست و پنجم سريال افسانه جومونگ

اینم از خلاصه قسمت بیست و پنجم سریال افسانه جومونگ

جومانگ و سه برادر فرار میکنن تا اینکه از دید سربازهای هان پنهان میشن

جومانگ که دلش واسه مردم پناهنده میسوزه تصمیم میگیره اونا رو نجات بده

برای همین شبانه به سربازها حمله میکنن و باهنر تیر اندازی جومانگ ، موفق میشن سربازها رو بکشن و پناهنده ها رو ببرن

حاکم هیون تو وقتی میفهمه که سربازهاش کشته شدن و پناهنده ها هم فراری، دستور میده یه عده سرباز دیگه برن دنبالشون

سوسونو و بقیه سربازها رو میبینن و میفهمن یه اتفاق مهمی باید افتاده باشه. سویونگ علت اومدنشون به هیون تو و نقشه یون تابال رو میپرسه که سوسونو میگه من خودم هم خبر ندارم پدرم میخواد چیکار کنه

فرمانده جنگی میاد و فرماندار هیون تو یه استقبال گرمی ازش میکنه و پارتی رو راه میندازن

توی پارتی فرماندار مسئله فرستادن اهنگر به بویو رو مطرح میکنه

تسو میره ملاقات فرمانده که اون اوکی شدن فرستادن اهنگرها رو به شاهزاده میده

تسو داره از ذوق میمیره که یه دفعه دختر شاه پریون از در میاد تو و چایی میاره

حاکم میگه این دختر من یونگ سو هست

خلاصه میگن عروس داماد برن بیرون باهم سنگ هاشون رو وابکنن

دختر حاکم میگه اگر چه بابام برای این تصمیم از من نظر نخواست ولی الان که دیدمت ازت خوشم میاد و تسو هم هر از گاهی یه نیمچه نگاهی به دختره میکنه

دختره که زیادی جلو رفته میگه بابات با عروسیمون موافقت میکنه؟! شاهزاده میگه اگر چه بابای جفتمون بچگی هاشون باهم دوست بودن اما الان با هم دشمنن ولی من روی قولم هستم

نارو از شاهزاده میپرسه تو واقعا میخوای این دختره رو بگیری؟ تسو در کمال وقاحت میگه ، واسه من که میخوام شاه بویو بشم مهم نیست که 10 تا صیغه داشته باشم من در اصل حواسم پیش سوسونو هست

توی جلسه یون تابال، اون هدفش رو از این سفر میگه و همه میفهمن که میخواد فوت و فن ساخت اسلحه ها رو از هان یاد بگیره یا به اصطلاح خودش بخره

کاهن بزرگ مراسم اجرا میکنه تا اون اتفاقات بدی که در کشور افتاده بود(مثل همون چشمه که ابش خونی بود) از بین بره ، حتی ملکه هم شرکت میکنه

اخر مراسم ، کاهن میگه اوضاع خیلی خطریه من هر کاری میتونستم کردم اما باید یه نفر باشه که کنترل این اوضاع رو در دست بگیره مثل یومی یول!!!!!!!!

ملکه از ندیمه اش میخواد بره همون کسی که قصه گو بود رو بیاره (توی قسمت های اول ملکه یوهوا رو دعوت کرد و یه نفر هم اورده بود گفت میخوام این برامون قصه بگه اون طرف هم جریان عاشق شدن یوهوا و هائه موسو رو گفت)ندیمه برمیگرده و میگه که شاه اونو کشته

ملکه میدوه میره پیش شاه چغولی کردن که چرا این یارو مرده.....شاه میگه چی میگی؟ ملکه هم نه زیر میذاره نه رو میگه شایع شده بود که جومانگ بچه شما نیست و بچه هه موسو هست ....شاه میپره وسط حرفشو میگه جومانگ پسر منه و از این به بعد اگه کسی درباره این موضوع حرف بزنه میکشمش

سوریانگ و اون دختره که جز اعجوبه ها بود پیش یوهوا میرن و سوریانگ میگه

حتی یومی یول به قدرت این بچه پی برده بود گوش کن چی میگه.دختره هم میگه جومانگ نباید در بویو باشه اگه باشه کشته میشه!

پناهنده ها باید از منطقه هیون تو خارج بشن تا اسیبی نبینن به همین دلیل جومانگ پیشنهاد میکنه که هیوپ مردم رو ببره و خودش و ماری و اویی ته مونده سربازها رو سر به نیست کنن


بازم با سربازها برخورد میکنن که جومانگ ترتیب اونا رو هم میده، امار کشته های هیون تو میزنه بالا

یون تابال میره دیدن حاکم، حاکم میگه این همه ابریشم گرونی که واسه من فرستادی برای چی بود؟ یون میگه در عوضش بذارین من با فرمانده جنگ یه ملاقات بکنم

توی حیاط قصر، دختر حاکم از جلوی سوسونو رد میشه،

همون موقع محافظ میاد و به سوسونو میگه که تسو هم توی هیون تو هست، اونا بهش شک میکنن که چرا تسو اینجاست و شاهزاده بویو اینجا چیکار میکنه

دیدار برگزار میشه و یون به فرمانده جنگی پیشنهاد میکنه که هنر اهنگری ات و سلاح ساختنت رو به ما بفروش

فرمانده عصبانی میشه و میگه برای چی بدون اینکه از قبل به من بگین جلسه معامله راه انداختین

فرماندار هم از دست یون ناراحت میشه ولی یون میگه تو ا ین معامله رو واسه ما جوش بده حق کمیسیونت با من کاری میکنم که هم از لحاظ مادی سود کنی هم اینکه در اسلحه و تدارکات نظامی قوی بشی

نارو یون تابال و سوسونو رو در خیابان میبینه و به تسو گزارش میده

دوچی که خیلی دلش میخواد یه بلایی سر یون و گروهش بیاره میفهمه که چند روزه همشون از بویو رفتن ، همون موقع پو هم میاد و به دوچی میگه من دیگه نمیتونم با داداشم رقابت کنم فایده ای نداره

دوچی که میخواد با یه تیر 2تا نشونه بزنه، میگه ببین ،جومانگ با کمک یون تابال کوه نمک کشف کرد، برادرت هم اخبار رو از اون میگرفت، تو باید یون تابال رو نابود کنی تا داداشت هم ضعیف بشه

خلاصه میریزن خونه یون و تمام اسنادشون رو برمیدارن هر چی خواهر یون اصرار میکنه شاهزاده میگه من شنیدم یه جاسوس تو گروه شماست باید بررسی بشه

بین همه اون اسناد ، نامه اومدن فرمانده جنگی به هیون تو رو پیدا میکنه و همین رو به شاه به عنوان خیانت گزارش میده ، شاه عصبانی میشه و میگه یون رو بیارین پیش من که بهش میگن رفته هیون تو


بازم جومانگ با سربازها درگیر میشه

تسو با حاکم در حال صحبتن که فرماندار میگه دخترم خیلی از تو خوشش اومده ، تسو هم واسه اینکه کم نیاره میگه به خوشکلی دختر شما دختری تو کشور ما نیست!!!!!

بین صحبتها شون بازم سربازه میاد و میگه یه چندنفر که قوی هیکل بودن و مهارتهاشون خوب بوده دمار سربازها مون رو دراوردن

تسو شک میکنه

توی شهر جومانگ و اون دوتا ، هیوپ رو میبینن و میرن باهم مشر....بخورن، جومانگ بهشون میگه اگه من میتونستم دوچی رو بکشم و بویونگ رونجات بدم اما دلیل من از انصراف این بود که نمیدونستم اگه ولیعهد شدم میخوام چیکار کنم، اما الان میدونم

همون موقع نوکر یون و سویونگ اونا رو میبینن و جومانگ رو میبرن پیش سوسونو

جومانگ جریان ازاد کردن پناهنده ها رو براش میگه سوسونو هم خودش رو لوس میکنه و میگه تو رو به خدا مواظبت خودت باش

تسو که میفهمه سوسونو در هیون تو هست میره سراغش

جومانگ و سوسونو دارن با هم صحبت میکنن که جومانگ حلقه رو توی دست سوسونو میبینه و خوشحال میشه!


همون وقت هم تسو میاد تو!

خلاصه بین اون و جومانگ سر هیون تو اومدن دعوا میشه .جومانگ میگه هر وقت مملکت ما مشکل داشت تو به جای کمک توی هیون تو بودی، تسو هم میگه تو چیکار داری ؟ و پا میشه میره

تسو به سربازه خبر میده اونی که به نیروهای شما حمله کرده جومانگه

و یک صحنه عاشقانه بی توضیح!

این دوتا توی حسن که ماری میاد و میگه به اینجا حمله شد، سوسونو میگه از در پشتی که اصطبل هست برین اما اونجا هم سربازها هستن و درگیری پیش میاد

تسو با اهنگرها میره بویو، شاه دستور میده اهنگرها کارشون رو شروع کنن،

اهنگره به ساخته های موپالمو میخنده

اهنگرها شرط میکنن که وقتی کار میکنن کسی نزدیکشون نباشه

موپالمو از غصه در حال دق کردنه


نگهبان بهش میگه بیا دزدکی بریم ازشون یاد بگیریم چطوری میسازن

فردا شمشیرهای جدید ساخته میشه و شاه خودش اونا رو تست میکنه و میبینه همشون نمیشکنن

جومانگ یه بار دیگه به تپه ای که با هه موسو درش بود میره موقع برگشت به بویو

به اون سه تا میگه که من پسر ژنرال هه موسو هستم و الان که دارم میرم به بویو به عنوان شاهزاده بویو نمیرم به عنوان یک دالمی میرم اونا هم قول میدن تا اخرش باهاش باشن

  نويسنده: صادق  تاریخ: پنجشنبه نوزدهم دی 1387  موضوع: خلاصه قسمت بیست و یکم تاسیم جومونگ 30-21   لینک ثابت