تبليغاتX
سریال افسانه جومونگ | امپراطوری بادها - خلاصه قسمت دهم امپراطوري بادها
[go: up one dir, main page]

عضویت در سایت





Powered by WebGozar

مطالب قبلی
خلاصه قسمت های سریال افسانه جومونگ
بیوگرافی Park Tam Hee سولان دختر یانگ جو (همسر تسو)
جدول جومونگ
خلاصه قسمت هجدهم امپراطوري بادها
خلاصه قسمت هفدهم سریال امپراطوری بادها
نقدی کوتاه بر سریال افسانه جومونگ
سوتی سریال افسانه جومونگ
خلاصه قسمت چهل و سوم افسانه جومونگ
خلاصه قسمت چهل و دوم افسانه جومونگ
عكس هاي سوسونو (سوسانو) همسر (زن) دوم جومونگ و يك عكس جديد از جومونگ
عكس هاي يه سويا همسر (زن) اول جومونگ بازیگر افسانه جومونگ
جومونگ در روزنامه ها - طنز جومونگ
والپیپر بسیار زیبای سونگ ایل گوک
خلاصه قسمت شانزدهم امپراطوري بادها
نتايج نظرسنجي سريال پشت برج سفيد در کشور کره جنوبي
سریال پشت برج سفید بزودی از شبکه تهران پخش می شود
بازيگران امپراطوري بادها در كنفرانس خبري
عكس هاي بازيگران امپراطوري بادها
مصاحبه
دانلود آهنگ های سریال پادشاه خدایان
مصاحبه با سونگایل گوک (جومونگ): نمیتونم خوب حرف بزنم
دانلود سریال افسانه جومونگ با کیفیت HD
خلاصه قسمت پانزدهم امپراطوري بادها
عکس های سریال جامیونگ گو (جومونگ 3) بخش 2
خلاصه قسمت چهاردهم امپراطوري بادها
خلاصه اي از سريال پرنسس جاميونگ گو
عكس هاي جانگ هوا ( بازيگر امپراطور دريا )
خلاصه قسمت سيزدهم امپراطوري بادها
خلاصه قسمت دوازدهم امپراطوري بادها
خلاصه قسمت يازدهم امپراطوري بادها
نویسندگان وبلاگ
- صادق
- میلاد
- مهدی

وضعیت مدیر:

لوگو دوستان

جستجو در وبلاگ

  

آرشیو وبلاگ
» خلاصه قسمت دهم امپراطوري بادها

در قسمت قبل تسو سایه های سیاه رو احضار کرد و به دوجین گفت باید کسی رو برای اون بکشه و دوجین می پرسه کی؟که رئیس بایگانی میگه وقتش که برسه می فهمین

دوجین و موهیول و افرادش دور هم جمع میشن و از هم می پرسن چی شده که هیچ کدومشون نمی دونن و موهیول می پرسه چطوره که وساجا نمی دونه؟

یون به پدرش میگه برای چی شاه تسو خودشو قایم می کنه؟ و وساجا میگه من باید حتما اونو ببینم و با یون میرن که رئیس بایگانی میگه شاه منتظرتون است

وساجا به تسو میگه خوشحالم که حالتون خوبه و تسو هم میگه این کار موباک بوده وساجا یکه می خوره و میگه مطمئنید که رئیس بایگانی میگه قاتل اعتراف کرده و تسو به وساجا میگه محافظات رو بفرست تا همه ی همکاراش رو بگیرن

بعد یه میز ناهار برای دوجین و افرادش پهن میکنن که دوجین نگران وساجا میشه و میره اونو ببینه که سربازا نمی ذارن و میگن کسی حق خروج نداره و وساجا هم همه ی محافظاش رو می فرسته که برند

وزیر بایگانی میاد پیش دوجین و موهیول و بقیه و بهشون میگه تاک روک(وساجا) خائن است که دوجین میگه باور ندارم و تا شاه تسو رو نبینم یه قدم هم جلو نمی گذارم

دوجین میره پیش تسو و ازش می پرسه وساجا واقعا می خواسته شمار و بکشه؟که تسو میگه دست خط وساجا رو قاتل داشته و به دوجین میگه برو وساجا رو بکش

مارو به موهیول میگه واقعا می خوای وساجا رو بکشی که موهیول میگه اگه اینکار رو نکنیم یکی دیگه این کار رو می کنه و ما رو هم میکشن و تازه نمی تونیم یون رو هم نجات بدهیم

یکی از یاران وساجا میاد و بهش میگه تسو تو رو خائن می دونه و برای همین سایه های سیاه رو احضار کرده و به خاطرهمین محافظین شمارو به خارج شهر فرستاده

وساجا یون رو احضار می کنه و بهش یه جعبه می ده و میگه اینو به قلعه ای که میگم ببر اینطوری یون رو فراری میده

دوجین و موهیول و بقیه وارد قصر وساجا میشن و محافظا رو میکشند و وساجا به دوجین میگه کاری که تسو گفته رو انجام بده

وساجا به دوجین میگه باید مراقب یون باشی و بعد جلوی دوجین زانو میزنه و بهش میگه اگه می خوای اعتماد شاه رو جلب کنی خودت باید این کار رو بکنی و دوجین هم میگه منو ببخش و وساجا رو میکشه

دوجین بعد از کشتن وساجا بالا سرش میشینه و زار زار گریه می کنه

موهیول و مارو هم که دنبال یون اومدند پیداش نمی کنند که یکی از خدمتکارها میگه نیم ساعت پیش از اینجا رفته

یون از اون خدمتکارش که دنبالش است می پرسه این راه قلعه ی باکام نیست که اون یارو میگه داریم به سمت مرز می ریم تا از کشور خارج بشیم و بعد یه نامه به یون میده و بهش میگه این نامه رو پدرتون نوشتن

یون نامه ی پدرش رو می خونه و می فهمه که پدرش تا حالا مُرده – وساجا براش نوشته که نباید کینه ای از تسو داشته باشه و بخواهد انتقام بگیره و یون هم اشکش در میاد

سربازا سر می رسن و یون رو محاصره می کنند که موهیول و مارو سر می رسن و سربازا رو می کشند

یون به موهیول میگه منو ببر قلعه ی بویو که موهیول میگه نمیشه و مارو هم میگه پدرت تا الان دیگه مُرده و یون هم دوباره گریه اش می افته

یون هم نمی خواد بره که موهیول بقلش می کنه و روی اسب می گذاردش و یون هم میره و موهیول هم یاد گذشته ها می افته و خودش با مارو به قصر بر می گردند

رئیس بایگانی برای تسو خبر میاره که دوجین وساجا رو کشت اما یون فرار کرد و الان سربازا دنبال یون می گردند که تسو میگه به سربازا بگو دنبال یون نگردند

هائه اپ هم رد یه جاسوس رو تو قصر میگره اما قبل از اینکه بتونه بگیردش اون جاسوسه خودش رو میکشه

برای یوری خبر میارن تاک روک مُرده که هائه اپ میگه بله و همه ی جاسوسها هم دارند خودشون رو می کشند و دلیل قتل وساجا رو نمی دونیم که یوری میگه سربازا رو آماده نگه دارید

باگیوک میگه یوری افرادی رو برای زیر نظر داشتن ما فرستادن و حواسشون به همه است که باگیوک میگه اینا همش کار هائه اپ است و من نقشه ای براش دارم

باگیوک پیش ماهوانگ میاد و ماهوانگ بهش میگه اگه می خواین قضیه ی سایه های سیاه که هشدارش رو بهتون داده بودم رو به یوری نگم باید کمی از حق تجارت بیریو رو به من بدید که باگیوک یقه اش رو می گیره

باگیوک میگه می خوام یکی از اون هرزه هات رو بخرم و اون هائه اپ است(کنایه از به دام انداختن)

یوجین هم چوبالسو رو احضار میکنه و بهش میگه امروز رو باید همراه من بیای بیرون قصر

چوبالسو بهش میگه اگه اتفاقی بیافته همش تقصیر من می افته که یوجین بهش میگه همه چیز رو گردن من بنداز

تو بازار چوبالسو به یوجین میگه می خوای یه جای خوب ببرمت که می بردش هرزه خونه

بعد یه ردیف دختر میارن و چوبالسو به یوجین میگه یکشون رو انتخاب کن که یوجین یک نظر به اونا می ندازه و میگه نمی خوام و در میره که ماهوانگ بین راه می بیندش

وقتی یوجین بر می گرده ملکه بهش میگه کدوم گوری بودی؟ و یک چک تو گوش یون هوا می خوابونه که یوجین میگه تقصیر اون نیست و تقصیر خودمه و مادرش هم میگه اگه یک بار دیگه از این کارها کنی تلافیشو سر این هرزه در میارم

برای یوری خبر میارن که رئیس گیسان مُرده و به مشاورش میگه برو به گیسان و تسلیت منو بهشون بگو

در اردوگاه سایه های سیاه یکی از سایه سیاه ها یواشکی می خواد بره جایی که دوجین سر راهش سبز میشه و مارو هم یک نامه از تو یقه ی اون یارو در میاره

مارو نامه رو می خونه و به دوجین میگه اون اطلاعات ما رو می بره بیرون و دوجین ازش می پرسه اون اطلاعات رو برای کی می بری که اون یارو هم میگه منو بکشین و دوجین هم شروع میکنه کتکش بزنه

مارو هم میره پیش مانگوانگ و بهش میگه از وقتی وساجا مُرده دوجین دیگه اون دوجین سابق نیست و اگه حرف نزنی تو رو می کشه

مارو پیش دوجین و موهیول میاد و میگه حرف نمی زنه و دوجین میگه اگه حرف نزنه میکشمش و میگه باید ابروی وساجا رو برگردونم

رئیس بایگانی به اردوگاه سایه های سیاه میاد و میگه از الان من مسئول سایه های سیاه هستم

رئیس بایگانی به دوجین میگه باید بری ژین و تا یکسال اونجا بمونی تا قدرتمون بیشتر بشه و فردا صبح باید حرکت کنی

موهیول میاد پیش دوجین و بهش میگه واقعا می خوای بری ژین؟ که دوجین میگه اون خیلی وقته می خواد از دست من خلاص بشه و عمرا اگه منو به بویو احضار کنه

دوجین هم یه بسته به موهیول میده و میگه این نحوه ی کار با سلاح هاست و موهیول هم گردنبدنش رو به دوجین می ده و میگه این تنها چیزیه که والدینم برام گذاشتن و به دوجین میگه تو مثل برادرم هستی

بین راه به ژین دوجین همراهیانش رو میکشه و در میره و از اینجا راهش و ماموریتش عوض میشه

تو اردوگاه خبر پخش میشه و مارو به موهیول میگه دوجین فرار کرده

سریو به گوگوریو بر می گرده و یوری ازش معذرت می خواد و یوری هم تو اغوشش می گیره و بهش میگه خوشحالم که اومدی و دابو به یوری میگه رئیس جدید گیسان به شما وفاداره

گویو هم سه تیغ کرده و اومده سریو رو از دور ببینه که سریو یکدفعه از پشت سر می رسه که گویو وا میره و سریو بهش میگه تو گویو هستی و گویو هم میگه بله و به گویو میگه هائه اپ رو به اتاق من بیار

هائه اپ و گویو به اتاق سریو میان و سریو هم یه نامه جلوی هائه اپ می گذاره و بهش میگه نگاهش کن و میگه این نقشه ی اردوگاه سایه های سیاه است

سریو بهش میگه اینو جاسوسهای گیسان برام تهیه کردند و حدود یک ماه دیگه باید اونا رو تو کوهستان ببینی که هائه اپ میگه خودم میرم

تو اردوگاه سایه های سیاه موهیول و مارو یکی رو می بینن که داره یواشکی خارج میشه و دنبالش میرن و موهیول باهاش مبارزه میکنه و شکستش میده

گویو به هائه اپ میگه حتما یه طوری شده وگرنه تا الان باید پیداشون می شد

فرمانده به موهیول و مارو میگه رئیس بایگانی باهاتون کار داره و رئیس بایگانی اونا رو پیش تسو می بره

تسو میگه یه ماموریت مهم براتون دارم و رئیس بایگانی میگه برید گوگوریو و یوری رو بکشید

بعد دو تا شمشیر بهشون میده و میگه برید و قلب یوری رو برام بیارید و اگه اینکار رو بکنید جز دربار می شید و تا هفت نسل بعدتون ثروتمند خواهند بود

  نويسنده: صادق  تاریخ: پنجشنبه سیزدهم فروردین 1388  موضوع: امپراطوری بادها و خلاصه قسمت های امپراطوری بادها   لینک ثابت