| نویسنده |
پیام |
|
|
shiva_modiri
« در این درگه که گه گه که که که که شود ناگه . به امروزت مشو غره که از فردا نه ای آگه »
|
|
|
سال 2008 رو به همه تبریک میگم. همتون خوب باشید. شیوا
Find me if u can!!!
|
|
|
Quoting: shiva_modiri سال 2008 رو به همه تبریک میگم. همتون خوب باشید. شیوا منم بهت تبریک میگم .
« در این درگه که گه گه که که که که شود ناگه . به امروزت مشو غره که از فردا نه ای آگه »
|
|
|
|
|
manam sale 2008 be hamegi makhsosan to shiva joon tabrik migam. donya be kam . bedrood
|
|
|
سلام شيوا بانو سال نو ميلادي رو شادباش ميگم نحوه داستان نوشتنت آدمو مثل يك فيلم دنبال خودش ميكشه سكانس به سكانس توي ذهن مخاطبت تصوير ميسازه اين خيلي تبحر ميخواد . داستانهاي زيادي در آويزون خوندم اما با تمام زيبايي هايي كه از لحاظ سكسي داشتن حوصله نظر نداشتم اما داستان تو با اينكه وارد فاز سكسي نشده به سبب ساختار نوشتاريش كه حس رمز و راز دوستي انسان رو تهييج ميكنه ، ناگزيرم كرد تا اين چند خط رو بنويسم . نميدونم رشته تحصيليت چي هستش اما اگه به نوشتن داستانها و رمانهاي عشقي يا پليسي رو بياري به گمانم در نوع خودت ركورد دار خواهي شد . هرچند اين رمز آلود نشون دادن در ساختار شخصيتي تو هم وجود داره اين رو ميشه از نحوه اداره كردن تاپيكت هم فهميد كمي هم به فالگيري و اينها علاقه داري . بدت نمياد وقتت رو با فال ورق و قهوه و ... اينها پر كني راستي تو متولد آبان نيستي ؟ اگه نبودي ماه تولدت رو بگو من خودمم شدم يه پا فال گير .... :-) به هر حال گمون كنم از حالا به بعد بيشتر اينجا بيام تا داستانت رو دنبال كنم روزهاي شادي در پيش داشته باشي
سكس براي من يك مكاشفس ... هر كسي لايق تن تو نيست ، به پرواز درون هم آغوشي بينديش
|
|
|
شيوا جون سلام واقعا خيلي رون و حرفه اي مينويسي داستانت خيلي روم تاثير گذاشت اميدوارم هرچه زودتر ادامه شو بنويسي با آرزوي موفقيت و بهروزي واسه تو دوست عزيز
خدایا جهنم فرداست چرا امروز می سوزیم.؟؟؟؟
|
|
|
قسمت سوم: شارون
من و شارون، فقط توی سه چیز مثل هم بودیم. جوون بودیم. خوشگل بودیم. و همکلاسی بودیم. اما سیصد تا اختلاف با هم داشتیم. شارون، ساده و خندان بود. من پیچیده و مغرور بودم. شارون می گفت: - مال اینه که بابات بزرگت کرده. - یعنی چی؟ - یعنی اینکه تو نمی ذاری پسرا بکو ننت. تو اونا رو میکونی. بعد غش غش می خندید. - شری. - جون.. - این پسره که میخوای معرفی کنی. این کجایی هست اصلن؟ - راستشو بگم؟ - آره. شارون، اخماشو میکنه توی هم. - راستش اگه بگم باورت نمیشه. اما ایرانیه. - ایرانی؟ توی کالج ما، دو تا پسر ایرانی بودن. از هیچکدوم خوشم نمی اومد. هم نازک نارنجی بودن. هم کلی چیز به خودشون آویزون میکردن. نکنه این دو تا رو میگی؟ - - نه خره. این جغجغه ها که پیش تو نمره صفر هم نمی گیرن. - پس چی؟ تو ایرانی از کجا می شناسی؟ شارون، دراز می کشه روی چمن وسط حیاط کالج. - خیلی کوست میخاره شیوا. طاقت بیار. - آخه میخوام بدونم. شارون، بر میگرده و روی شکمش میخوابه. - شیوا؟ - هوم؟ - راست گفتی بابات از دخترای بلوند بدش می یاد؟ نگاه می کنم توی چشمهای آبی شارون. - نه عزیزم. بابام از هیچ زن خوشگلی بدش نمی یاد. - آره؟ - آره. شارون زیر لبی بهم فحش میده. - شیوا؟ - چیه؟ - مامانت نمی خواد بیاد هلند؟ - نه شری. - میشه به بابات بگم مادر جنده؟ - نه. نمیشه. - آخه این مادرجنده چرا مامانتو طلاق داد؟ با کتاب می زنم توی سر شارون. - شری؟ - جونم. - یه حرف دیگه بزن لطفا. - اوکی. شارون پا میشه. - ببینم. این آخر هفته میشه خونه شما بخوابم؟ - باید از بابام بپرسم. - باشه عزیزم. بپرس. -------- بابام، حرفی نداشت. شارون، خارج از شهر زندگی میکرد. باباش، مزرعه داشت. هر وقت می اومد دیسکو، شب رو خونه یکی از دوستاش می خوابید. قرار شد، آخر شب بابام بیاد دیسکو سراغمون. من، کنجکاو بودم با این ایرانیه که شارون میگفت، آشنا بشم. تا حالا دوست پسر ایرانی نگرفته بودم. از پسرای هلندی هم زیاد خوشم نمی اومد. برای همین، چند تا دوست پسری که گرفته بودم ، همیشه خارجی بودن. نگاه می کنم به ساعت. زنگ می زنم به شارون. - شری. بیا دیگه. بابام اوکی داد. زود بیا. دو ساعت بعد، شارون خونه ما بود. سر ساعت 9. ساعت 12 می رفتیم دیسکو. - بابات کجاست؟ شارون، نیومده سراغ بابامو می گیره. - رفته پیش دوستاش. بریم بالا. میریم توی اطاقم. شارون پهن میشه روی تخت. - پاشو تنبل. وقت زیادی نداریم. شارون، دستاشو از هم باز میکنه. - من که کارامو کردم شیوا جون. دوشمو گرفتم. آرایشمو کردم. حالا هم روی تخت افتادم. فقط یه کیر میخوام. یه کیر. بعد مثل همیشه شروع میکنه به غش غش خندیدن. - واییی چه خوبه کیر. حرصم میگیره. - شارون جنده. شارون همونجور می خنده: - باور کن شیوا. اگه مردا تموم بشن، میرم به اسبای بابام کوس میدم. بعد، اونقدر میخنده که من هم خندم میگیره. - شری؟ - جونم؟ - اولین بارت یادته؟ - آره عزیزم. یادمه. - با کی بود؟ چطوری؟ - با یکی از کارگرای مزرعه بابام. - خاک بر سرت. جدی میگی؟ - آره دیگه. میدونی شیوا. وقتی شونزده سالم شد. یه شب بابام ، سر میز شام، لیوان آبجوشو هول داد طرفم. گفت، هی شری. بخور. من هم، لیوانو برداشتم سر کشیدم. فرداش، دنبال یه نفر می گشتم، کوسمو باز کنه. توی کارگرای بابام، یه پسره بود به اسم یان. 20 سالش بود. رفتم به مامانم گفتم، من از این یان خوشم میاد. مامانم، صداش زد. بهش گفت: یان، امروز نمی خواد توی مزرعه کار کنی. برو توی اصطبل به شری کمک کن. بعدش مامانم یه کاندوم بهم داد. گفت: شری، اینو حتما بده استفاده کنه. اوکی؟ گفتم: اوکی. بعد رفتم توی اصطبل. یان داشت به اسبا نگاه میکرد. من هم احمق و گیج. رفتم کاندوم رو گذاشتم کف دستش. گفتم: یان، مامانم گفته اینو حتما بدم بهت استفاده کنی. یان ، متوجه شد انگار. دستمو گرفت، رفتیم توی اطاق پشت اصطبل. اول پستونامو مالید. بعدش لختم کرد. خودشم لخت شد و کیرشو داد دستم. من ، قبل از یان، با پسرای دیگه لاس زده بودم. اما ، اولین بار بود که میخواستم کیر یه پسرو بخورم. واسه همین زیاد خوشم نیومد.اون هم منو خوابوند و اونقد کوسمو مالید تا حشری شدم. بعدش، کاندومی که مامانم داده بود کشوند روی کیرش. گفت، شری، بیا آروم بشین روی کیرم. وای... شیوا... چه کیری.. این دهاتیای هلندی کیرشون مث کیر اسبه. باید بره توی کوست تا بفهمی... میرم کنار شارون، روی تخت دراز می کشم. - توی کوس تو که رفته. چی فهمیدی؟ - شیوا؟ - ها؟ - حشری شدی؟ - آره شری. شارون بلند میشه. خودشو میندازه روی من. - شیوای حشری. میخوای کوستو بخورم؟ شورتمو می کشونم پایین. - شری. کوسمو بخور. شارون، دامنشو در میاره. لخت میشه. سرشو میذاره وسط پاهام. - کوستو باز کن شیوا. بازش کن. کوسمو آروم باز میکنم. - کاشکی کیر داشتی شری. شارون، کوسمو میلیسه. خودشو میکشونه بالا. لبامو میبوسه. - شیوا... کاشکی تو کیر داشتی. میخوام بهت کوس بدم. - از کیر یان بگو شری. از کیر اسب بگو. شارون، پستونای سفتشو میماله به پستونام. انگشتشو میکنه توی کوسم... آروم زیر گوشم حرف میزنه: - نشستم روی کیر کلفت یان. سر کیرش نمی رفت توی کوسم شیوا. یهو وحشی شد. با دو دست کونمو گرفت. منو کوبوند به خودش. یهو جیغ زدم. یه جیغ محکم. حتی اسبا هم شیهه کشیدن.کیر یان، تا ته توی کوسم بود. کوس من. کوس شارون. دختر خوشگل صاحب مزرعه، توی اصطبل، با کیر یه اسب باز شد. - آخ...شری... - میخوای شیوا؟ کیر یان رو میخوای؟ - آره... میخوام.. - کیر اسب؟ توی کوس کوچولوت؟ - آره... - میخوای کوستو باز کنه؟ میخوای جرت بده؟ - آره... - وای... - آه.. کوسم ، خیس میشه. خیس خیس. - پاشو شری. باید دوباره دوش بگیری. ---------
|
|
|
shiva_modiri چه عجب خااااانوم .
« در این درگه که گه گه که که که که شود ناگه . به امروزت مشو غره که از فردا نه ای آگه »
|
|
|
|
|
are vaghean
|
|
|
عالی بود ادامه بده
|