| نویسنده |
پیام |
|
|
elham55 خانومی عالی بود ولی یه مشکلی داشت اون اوایل خیلی تند پیش رفتی و خیلی زود منجر به دوستی شد کاش یکم طولانی تر بود اون ابتدا و یکم توصیف بیشتری از خودتو دوستت بیتا میشد بعد میرفی سر قضیه ی عشق و عاشقی
کاش ماه میدانست از میان این همه ستاره و سیاره فقط یکی مشتریست .... !!!
|
|
|
ستاره جون سلام حرفتو قبول دارم ولي ديگه شد . راستش اولش همنطور كه شما گفتين نوشته بودم ولي به دلايلي پشيمون شدم . قول مي دم جبران كنم . عسل جون نظرات شما رو هم مي خونم . همينطور نظرات بقيه دوستان رو همتون رو دوست دارم مرسي
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال ... با که گویم که درین پرده چه ها می بینم
|
|
|
elham55
~~~بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم....همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم~~~
|
|
|
|
|
( قسمت سوم ) بخاطر اينكه يه كم منتظر بمونن با اتوبوس رفتيم مي دونستم بيتا اندازه ي يه خرس وحشي از دستم عصبانيه ولي مهم نبود . تمام راه داشتم فكر مي كردم به كارهام به صحبتام يه جاهائي باورم نمي شد كه من همون مهرانه هستم .نبايد كسي رو به قلبم راه مي دادم اشتباه كردم خدايا حالا چيكار كنم كمكم كن ... تو همين فكرا بودم كه بيتا زد به دستم : نمي خواي پياده بشي آخرشه ؟! بدون هيچ حرفي آروم پياده شدم هنوز باورم نمي شد كه اومده باشن وقتي ماشين فرشيدرو ديدم مطمئن شدم سينا تا منو ديد از ماشين پياده شد. واي چقدر به خودش رسيده بود واقعا پسر جذابي بود ! .... چشماي سينا مي خنديد و هر كسي متوجه خوشحالي اون مي شد . درو برام بازكرد وقتي سوار شدم تو يه چشم يه هم زدن كنار دستم نشست . فرشيد كه رانندگي مي كرد خيالم راحتتر بود سينا واقعا سرعت مي رفت . بعد از يه سلام احوالپرسي فرشيد به طرف تهران راه افتاد . از ديدن سينا واقعا خوشحال بودم ولي سعي مي كردم كسي متوجه نشه . منكه عادت به حالگيري داشتم رو كردم به فرشيد و گفتم : خوب ايشاا.. كجا ؟ فرشيد صورتش رو به طرف بيتا برگردوند : مگه واسه مهرانه خانم توضيح ندادي؟ بيتا با همون قيافه ي حق به جانب و مظلوم نمايانه : نه ترسيدم گفتم اقا سينا بگن بهتره . من جرات ندارم با اين خانم بد اخلاق حرف عادي بزنم تا چه برسه به اينكه ... سينا سريع موضع گرفت : ببين بيتا آخرين بارت باشه در مورد عشق من اينطوري صحبت مي كني ؟ بيتا : اصلا دوست خودمه نه اون خواهر منه . سينا : خدا نكنه مهرانه ي من خواهر تو باشه . زود باش ازش معذرت خواهي كن زود وگرنه هيمنجا پيادت مي كنيم . بيتا يه نگاهي به فرشيد كرد و اونم آروم شونه اي بالا انداخت و يه چشمك به سينا زد . ترجيح دادم وارد بحثشون نشم و فقط يه نگاهي به سينا كردم كه بي خيال . دلم واسه بيتا مي سوخت خيلي بچه گانه فكر مي كرد و حرف كسي رو هم قبول نداشت يه جورايي واسش نگران بودم . خيلي سعي ميكردم بهش بفهمونم ولي نمي شد . خواستم حال و هوا رو عوض كنم كه براي اولين بار بين اونا سر شوخي رو باز كردم سر نخ رو دادم دست سينا و فرشيد حالا ديگه كيه اين جمع شيطون رو كنترل كنه از جوكهاي فارسي و تركي و قزويني تا سياسي و سكسي ديگه نمي شد جلوشونو بگيري ولي خدايي جوكها دست اول بودن مخصوصا كه با اداهايي كه در مي آوردند . نصف راه رو اومده بوديم كه به سينا گفتم : راستي نمي خواي بگي منو كجا داري مي بري ؟ دستمو گرفت تو دستش گفت : نمي خوام مخالفت كني فقط گوش كن و چيزي نگو . بي صبرانه منتظر بودم كه چي مي گه . دلشوره داشتم حالا مگه حرف مي زد گفتم : گوش مي كنم . سينا : مي ريم مهموني . مثل برق گرفته ها شدم فكر كردم اشتباه شنيدم يا داره شوخي مي كنه ولي اصلا لحن شوخي نداشت . يه كم جابه جا شدم دستمو از دستش بيرون كشيدم : كجاااااااا؟ اول فكر كردم شايد داره منو مي بره خونشون چون گفته بود كه با خونوادش راحته . اول من چند تا كار دارم انجام مي دو يه چرخي تو شهر مي زنيم شام كه خورديم مي ريم خونه ي فرشيد . داشتم شاخ درمي آوردم مثل مسخ شده ها فقط گوش مي كردم نمي دونم چم شده بود تمام اختيارمو داده بودم دستش نمي تونستم چيزي بگم دلم مي خواست مثل اونا خوش باشم ولي نمي تونستم. دلم نمي خواست اينطوري باشم ولي .... بالاخره نزديك غروب بود كه رسيديم دوست سينا تو مغازه بود با ديدن ما از جاش بلند شد . سينا معرفي كرد : دوست خوبم ماهان . عشق من مهرانه فرشيد رو كه مي شناسي ايشون هم بيتا خانم هستند. اينقدر جدي برخورد كردم كه جرات نكرد بهم دست بده . ماهان رو به من كرد و : از آشنايي با شما خوشحالم . سينا خيلي تعريف شما رو كرده بود واقعا مشتاق ديدارتون بودم . نگاهي بهش كردم : ايشون لطف دارن . منم از آشنايي با شما خوشحالم . ماهان : مي تونم ازتون يه سوال بپرسم ؟ -خواهش مي كنم بفرمائيد ؟ ماهان : شما چكار كردين كه سينا اينطوري شده ؟ -منظورتون رو متوجه نمي شم . سينا با پا زد به ماهان كه مثلا من نديدم : هيچي عزيزم منظوري نداشت بعدا برات توضيح مي دم . ماهان : خوب مگه چيه اگه بده چرا عاشق شدي اگه خوبه كه ... سينا : مي شه بس كني تو برو يه چند تا آبميوه بگير فعلا تا بهت بگم . با كلي شوخي و خنده رفت خنده هاشون حالمو بد مي كرد دلشوره داشتم ولي ظاهرمو به سختي حفظ ميكردم . بيتا و فرشيد هم رفتند تو پاساژ به دوري بزنن و برگردن . من موندمو سينا . سينا : مي دونم خسته اي ولي اگه 5/0 ساعت صبر كني ميريم من چند تا كار كوچك دارم . - خواهشمي كنم راحت باش . سينا : نمي خواي چيزي انتخاب كني . اصلا دوست نداشتم فكر كنه دختر فرصت طلبي هستم . -نه مرسي. سينا : مهرانه خواهش مي كنم ! چرا مثل غريبه ها رفتار مي كني -اشتباه مي كني اينطوري نيست . خودمو زدم به اون راه و داشتم داخل قفسه ها رو ورانداز مي كردم كه يكدفعه ياد ويترين افتادم اصلا حواسم نبود موقع وارد شدن هنر سينا رو ببينم رفتم بيرون واقعا اون آدم خلاقي بود خيلي زيبا چيده شده بود از تمام ويترينها خوشگلتر بود . بيشتر اجناسش شلوار جين بود كه آدم ميموند كدوم رو انتخاب كنه . چند دقيقه بعد ماهان و بيتا و فرشيد رسيدند . سينا سفارشات لازم رو به ماهان داد و بهش گفت كه ممكنه فردا هم نتونه بياد ولي باهاش تماس ميگيره . يه زنگي هم به خونه زد و گفت كه امشب نمي تونه بره خونه . بعد از خداحافظي از ماهان راه افتاديم . اصلا دوست نداشتم ديگه بيرون باشم چون هم خسته بودم هم سردم بود . سينا رو كشيدم طرف خودم و بهش گفتم : نمي شه شامو بگيريم بعد بريم خونه بخوريم . سينا : هر چي عشق من بگه حتما . همينطور كه سينا داشت ماشين رو روشن مي كرد : بچه ها نظرتون چيه غذا رو بگيريم ببريم خونه بخوريم ؟ بيتا : نه بيرون بهتره . فرشيد تو يه چيزي بگو مگه بيرون بهتر نيست . چيه خيلي عجله داري ؟ سينا : ببين خودت تقصير داري حالا بهت يه چيزي مي گما . بعد روكرد به فرشيد : نظر تو چيه ؟ فرشيد : براي من فرقي نمي كنه . سينا كه دوست داشت با بيتا كل كل كنه : تو برو بيرون غذا بخور بعد بيا خونه . گم نشي كوچولو . فرشيد : شما دوتا تو روخدا دوباره شروع نكنيد . بيتا جان لطفا . سينا : بابا اين خانم تو همش ساز مخالف مي زنه . بيتا نگاهي به من كرد و : اصلا هر چي مهرانه بگه . خندم گرفته بود كه با ديدن قيافه ي سينا نتونستم خودمو كنترل كنم و زدم زير خنده : من تابع راي اكثريتم . ديگه با وساطت فرشيد ختم به خير شد . خلاصه با كلي خريد شام و شيريني و ميوه و ... رفتيم خونه . يه آپارتمان نوساز تو يه خيابان خلوت سر بالايي كه دو طرفش رو درختهاي بلند گرفته بود . خونه قشنگي بود با دو اتاق خواب كه معلوم بود هنوز تكميل نشده . با تعارف فرشيد رفتيم تو يكي از اتاق خوابها . چون سرد بود نميشد داخل سالن بشينيم . بيتا هنوز بخاطر اينكه زود رفتيم خونه ناراحت بود . سينا اومد كنارم نشست و دستشو انداخت دور گردنم فرصت و مناسب ديدم و آروم طوريكه اون دو تا متوجه نشن بهش گفتم : خواهش مي كنم با بيتا بحث نكن . اون بچس نمي فهمه چي مي گه فكر مي كنه كارش درسته .با يه چشمك بهم فهموند كه باشه . فرشيد درحاليكه دستهاشو داشت خشك مي كرد مودبانه : ببخشيد ديگه اينجا اونطور كه بايد نمي تونم ازتون پذيرايي كنم شرمنده . خوب اگه موافقين تا غذا سرد نشده بخوريم . -شما ببخشين كه ما مزاحمتون شديم . بيتا داشت مانتو شو در مي آورد كه با يه چشم غره بهش فهموندن غلط زيادي نكن . با اون لباساي تنگت . فرشيد : اين حرفا چيه خواهش مي كنم راحت باشين . خنده ي معني داري به بيتا كردم و : ممنون ما راحتيم مگه نه بيتا . بيتا با دستپاچگي : آره . آره مهرانه راست مي گه . خلاصه غذا رو خورديم و شب نشيني اين سه تا بچه پر رو شروع شد منم بيشتر ساكت بودم و گوش مي دادم وفقط وقتي ازم يه چيزي مي پرسيدن جواب مي دادم . بيشتر فكر م مشغول اين بود كه يعني ما چجوري ميخوايم بخوابيم بيتا كه اينقدر پر روبود حتما مي خواست پيش فرشيد بخوابه اونوقت من بيچاره چي . دلشوره بدي داشتم . يه لحظه دلم خواست زار بزنم ولي خودم كردم راهي هم نداشتم . يه دفعه وقتي سينا سرشو گذاشت رو پام از اين فكرو خيالا اومدم بيرون . سينا : لطفا فرشيد جان خانومو راهنمايي كنين به اون يكي اتاق . من يكدفعه با تعجب : كجا؟ سينا : خوب مگه تو مي خواي تا صبح قيافه ي اين دو رو تا تحمل كني بزار برن تو اتاق خودشون ديگه . يه كم جدي تر شدم : ببخشيد مي تونم چند لحظه با بيتا تنها باشم ؟ سينا سريع سرشو از روي پاي من برداشت و از جاش بلند شد : خواهش مي كنم خانومم . بعد فرشيد هم از جاش بلند شد و رفتند بيرون . با عصبانيت دست بيتا رو گرفتم برگردوندم طرف خودم و بهش گفتم : تو كي مي خواي بفهمي ؟ داشتي مانتو رو در مي آوردي خجالت نمي كشي ؟ با اون لباساي مضحكت . ببين ما دوتا اينجا مي خوابيم اون دوتا تواون يكي اتاق حواستو جمع كن دست از پا خطا نكني وگرنه خودت مي دوني . خنده ي بيتا عصبانيم كرد وقتي ديد عصباني شدم خودشو جمع و جور كرد : ببين من مي خوام پيش فرشيد باشم اگه تو دوست نداري پيش سينا باشي مشكل من چيه ؟ مي توني سينا رو بندازي تو سالن اينجا راحت تا صبح بخوابي البته اگه خوابت برد . ديدم راست مي گه خواب كجا بود . بيتا اومد طرف من دستشو انداخت دور كمرم منو بوسيد و : ببين مهرانه مطمئن باش هيچ اتفاقي نمي افته نترس . يه جوري حرف مي زد انگار دفعه چندمشه . يه كم آروم شده بود م ازش جدا شدم رفتم جلوي پنجره كه مي شد تمام خيابان رو ديد . هيچ صدايي نمي آمد فقط صداي رفت و آمد ماشينها بود كه سكوت رو مي شكست . ديگه چيزي نگفتم . و سخت داشتم فكر مي كردم كه وجود يكي رو شت سرم احساس كردم از ترس داشتم سكته مي كردم . خواستم يرگردم كه قدرت مردونه سينا اجازه اين كارو بهم نداد فقط وقتي صورتمو برگردونم صورت سينا رو ديدم . اومد منو ببوسه كه با ديدن قيافم فهميد سريع ازم جداشد : ببخشيد بايد ازت اجازه مي گرفتم . بين همين حرفها بود كه صداي در اومد سينا : بله . فرشيد : چرا درو قفل كردي ؟ سينا : آخه به اين خانوم تو اطميناني نيست . ممكنه ... كه يكدفه دستمو گذاشتم رو دهنش و گفتم : سينا خواهش مي كنم . سينا دررو باز كرد . يه لحظه احساس كردم فرشيد با ديدن من خيلي جا خورد ولي به روي خودش نياورد . سينا : بفرما فرشيد : نمي خواين به ما خوراكي و شيريني بدين . تا صبح من چي بدم بيتا بخوره ماشا ا... اشتها نيست كه . سينا : خدا به دادت برسه اميدوارم صبح زنده ... با يه چشم غره فهميد كه نبايد ادامه بده . يه دفعه بيتا وارد اتاق شد ايندفعه من بودم كه داشتم از تعجب شاخ در مي آوردم . حالا فهميدم بيچاره فرشيد چرا تعجب كرده بود . كار خودشو كرده بود موهاي لختشو ريخته بود دورش آرايشش هم پر رنگتر كرده بود يه بلوز مشكي تنگ آستين كوتاه پوشيده بود بايه شلوار مشكي كوتاه كه فهميدم ازقبل نقشه داشته . وارد كه شد سينا : اووووووه خانم نچايي . اگه گرمه پنجره هارو باز كنم . بيتا : اگه سردم شد خبرت مي كنم . فرشيد : تا شما همديگه رو نكشتين ما بريم . من هنوز مثل ديوانه ها مات زده بودم . فرشيد از جا بلند شدو با كمك بيتا سهمشون و برداشتند و بعد از خدا حافظي درو بستند و رفتند . _ ادامه دارد _
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال ... با که گویم که درین پرده چه ها می بینم
|
|
|
elham55 مرسی الهام جون. اینقدر زود زودآپ میکنی بد عادت میشیماااااا
~~~بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم....همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم~~~
|
|
|
elham55
Quoting: elham55 ستاره جون سلام حرفتو قبول دارم ولي ديگه شد . راستش اولش همنطور كه شما گفتين نوشته بودم ولي به دلايلي پشيمون شدم . قول مي دم جبران كنم . خواهش گلم من فقط نظر دادم منتظریم عزیز این قسمت جدید رو هنوز نخوندم میخونم میام نظر میدم مشکل هم فط توی همون قسمت اول بود بعدش توصیفات خوب بود
کاش ماه میدانست از میان این همه ستاره و سیاره فقط یکی مشتریست .... !!!
|
|
|
elham55 عالی بود چون زود زود آپ میکنی بد عادت شدیم منتظر ادامه هستم
کاش ماه میدانست از میان این همه ستاره و سیاره فقط یکی مشتریست .... !!!
|
|
|
مرسی برا قسمت سوم. ایول زود زود اپ میکنی
*هیچ انسانی نه دوست شماست و نه دشمن شما بلکه هر انسان معلم شماست*
|
|
|
|
|
ایول ....مرسی خانومی
خسته ام و دلزده از لیلی ها خیلی دلم گرفته از خیلی ها
|
|
|
سلام دوست عزیز تبریک به خاطر تاپیک سیو کردم میخونم نظرمو میگم
اگر روزی کسی از من بپرسد که دیگر قصدت از این زندگی چیست به او گویم که چون میترسم از مرگ مرا راهی به غیر از زندگی نیست
|