تبليغاتX
سریال افسانه جومونگ | امپراطوری بادها - خلاصه ی قسمت چهاردهم افسانه جومونگ
[go: up one dir, main page]

عضویت در سایت





Powered by WebGozar

مطالب قبلی
خلاصه قسمت های سریال افسانه جومونگ
سوتی سریال افسانه جومونگ
خلاصه قسمت چهل و سوم افسانه جومونگ
خلاصه قسمت چهل و دوم افسانه جومونگ
عكس هاي سوسونو (سوسانو) همسر (زن) دوم جومونگ و يك عكس جديد از جومونگ
عكس هاي يه سويا همسر (زن) اول جومونگ بازیگر افسانه جومونگ
جومونگ در روزنامه ها - طنز جومونگ
والپیپر بسیار زیبای سونگ ایل گوک
خلاصه قسمت شانزدهم امپراطوري بادها
نتايج نظرسنجي سريال پشت برج سفيد در کشور کره جنوبي
سریال پشت برج سفید بزودی از شبکه تهران پخش می شود
بازيگران امپراطوري بادها در كنفرانس خبري
عكس هاي بازيگران امپراطوري بادها
مصاحبه
دانلود آهنگ های سریال پادشاه خدایان
مصاحبه با سونگایل گوک (جومونگ): نمیتونم خوب حرف بزنم
دانلود سریال افسانه جومونگ با کیفیت HD
خلاصه قسمت پانزدهم امپراطوري بادها
عکس های سریال جامیونگ گو (جومونگ 3) بخش 2
خلاصه قسمت چهاردهم امپراطوري بادها
خلاصه اي از سريال پرنسس جاميونگ گو
عكس هاي جانگ هوا ( بازيگر امپراطور دريا )
خلاصه قسمت سيزدهم امپراطوري بادها
خلاصه قسمت دوازدهم امپراطوري بادها
خلاصه قسمت يازدهم امپراطوري بادها
خلاصه قسمت دهم امپراطوري بادها
خلاصه قسمت نهم امپراطوري بادها
عکسی از امضای هان هی جین (سو سونو)
مصاحبه با سونگ ایل گوک
خلاصه قسمت هشتم امپراطوري بادها
نویسندگان وبلاگ
- صادق
- میلاد
- مهدی

وضعیت مدیر:

لوگو دوستان

جستجو در وبلاگ

  

آرشیو وبلاگ
» خلاصه ی قسمت چهاردهم افسانه جومونگ

خلاصه ی قسمت چهاردهم افسانه جومونگ

جلسه ای با حضور خود جومانگ تشکیل میشه و یون تابال میگه اگه قرار باشه تو این جا کار کنی بقیه کارگرها سختشونه که بخوان با یه پرنس کار کنن و بعد از خواستن کمی وقت از جومانگ ، باهم مشورت میکنن...جومانگ



که میاید بیرون ماری و هیون و اویی میریزن سرش و گله و زاری که چرا دوباره از قصر ول کردی اومدی بیرون؟!!!

ماری هم لپ کلام رو میگه و اعتراف میکنه واسه چی هواش رو داشته، به جومانگ میگه ما فکر میکردیم تو یه کسی میشی و دست مارو هم میگیری اگه از قصر بگذری زندگی ما چی میشه پس؟؟!! جومانگ میگه من از پس زندگی خودم هم برنمیام ولی هرطوریه محبت های شمار رو جبران میکنم



تنها کسی که این وسط بهش میگه من ازت توقعی ندارم اویی هست


تو جلسه ، وقتی یون تابال نظر سو رو میپرسه ، سو میگه بذارین باشه چون ما الان دو تا ببر داریم که اگه بتوینم یکیشون رو رام کنیم اون یکی هم خود به خود تو چنگمونه..به این ترتیب جومانگ در گروه یون تابال پذیرفته میشه و یون بهش میگه از این به بعد مثل یه کارگر باهات برخودر میشه نه پرنس

مامور شاه که مراقب جومانگه واسه شاه گزارش میده که جومانگ پیش یون تابال کار میکنه و شاه هم این خبر رو به یوهوا میده، یوهوا توقع بیجا از شاه داره که شاه میگه من نمیتونم پارتی بازی کنم فقط میتونم واسه جومانگ فرصت سازی کنم

تسو که به هیون تو رفته میره پیش حکمران و اونم اصلا تحویل نمیگیره و حتی اجازه نشستن هم بهشون نمیده و میگه تو کی هستی؟ برو بگو خودش بیاد

نخست وزیر و تسو هم که حسابی بهشون توهین شده در پی راه حلی اند که این مسئله رو فیصله بدن تا این طوری تسو هم پیش شاه عزیز بشه

از اون طرف هم دو چی به شاهزاده پو میگه من واست نمک جور میکنم تا بدی به بابات و خودت رو واسش لوس کنی و ببینه عرضه داری ، اسم ما رو هم نیار که فکر کنه از عرضه خودت بوده

شاهزاده پو و دایی اش از کارگر شدن جومانگ خوشحالن که مادر فولاد زره میگه نخیر این جومانگی که من دیدم ، یه چیزی تو سرشه، مراقبش باشین یه دفعه دیدین ازتون پنالتی گرفت



کاهن میره حضور حضرت همایونی و شاه هم باکراه میپذیردش،کاهن اعتراض میکنه که چرا تو قضیه مسابقه شاهزاده ها با من مشورت نکردی

شاه هم میگه از این به بعد فوضولی تو کارای من و مملکت من موقوف!

واسه چی 20سال هه موسو رو انداختی زندان و به من چیزی نگفتی تا اخرش کشته شد؟؟؟یالا بیرون دیگه هم ریختت رو نبینم مشورت و اینا هم تموم شد

کاهن هم از روی لجبازی تمام کاهن های دیگه رو جمع میکنه و لشکر و لشکر کشی راه میندازه

جومانگ کارهای روزانه اش رو تموم میکنه که نوکر یون تابال بهش میگه این بارها رو هم جابجا کن...همون موقع رییس کارگاه فلزات ، یون پال مو، میاد و با نوکر دعواش میشه

جومانگ ارومش میکنه و میگه فعلا چاره ای نیست و درباره جریان فروش اسلحه ها هم هنوز حرفی نزن تا بهت بگم

دو چی یه نامه مینویسه و میده به بویونگ تا به یون تابال بده


بویونگ میره خونه یون تابال و دم در سو میبیندش و نامه رو ازش میگیره و چپ چپ نگاهش میکنه مشاورش میگه انگار به این حسودیت میشه!!!

یویونگ اویی رو میبینه و طبق معمول اول از همه حال جومانگ رو میپرسه ، اویی هم که تو ذوقش میخوره میبره بهش نشون میده، بویونگ که میبینه جومانگ داره باربری میکنه گریه اش میگیره و اویی میگه دلت براش نسوزه، بویونگ از اویی میخواد که تحت هرشرایطی به جومانگ کمک کنه و خودش میره

اویی بارها رو از جومانگ میگیره و خودش جابجا میکنه

نامه که دوچی واسه یون نوشته بوده این بوده که یا نمک هایی که دزدیدی (همون نمک هایی که سو با جنگ با یون تابال دزدید و دو چی هم در تلافیش سو رودزدید) رو برمیگردونی یا میجنگیم


یون میکه الان وقت خوبی واسه جنگ نیست نمک ها رو بهش پس بدین


جومانگ در حال تمرینه که سو میاد نگاهش میکنه و بهش میگه راست بگو ، تو نمیخوای ولی عهد بشی

جومانگ هم جواب سربالا میده و میگه لیاقتش رو ندارم


تسو میخواد با حکمران هیون تو حرف بزنه که اون اصلا داخل قصر راهشون نمیده و دائه سو میبینه قضیه خیلی جدیه و به یه فکر پلید میرسه

حکمران هیون تو میگه الان که اینطوری کردم تسو یه چیز خوب رو میکنه دلم میخواد ببینم چیکار میکنه

یوهوا که هنوز کاملا خوب نشده و ملکه میاد دیدنش و مثلا اومده ملاقاتی و بهش میگه هنوز خوب نشدی انگار(احتمالا منظورش اینه که هنوز زنده ای انگار؟!!)

بعدهم میگه اخه این بچه ا ست تو تربیت کردی ابرو و حیثیت ما رو برده رفته حمال شده؟!!!

یوهوای بدبخت هم فقط معذرت خواهی میکنه و میگه نگران نباشین اون عرضه شاهزاده بودن نداره ملکه هم میگه نه نگران نیستم بدبخت پسر من رفته هیون تو ، اون مشکل به اون گندگی رو حل کنه و پسرتو پی یللی تللی هست بعد هم با سه کیلو ناز و ادا و پشت چشم نازک کردن میردش

جومانگ به اون سه تا میگه بیان که کارتون دارم و میره رییس زندان رو هم که طبق معمول داره قمار میکنه پیدا میکنه و میگه من نمیتونم این فرصتی که شاه بهم داده حروم کنم باید ولی عهد بشم شما ها هم کمکم کنین

بلافاصله ماری جهت عوض میکنه و میگه ما میمیرم واست

تسو و محافظش برمیگردن پایتخت و به مامور شاه میگن یا میگی جسد هه موسو کجاست یا همین جا چالت میکنیم اونم از ترس جونش میگه....

تو راه برگشت به هیون تو، تسو میره خونه یون تابال و به نوکرش میگه بی سرو صدا منو ببر پیش سوسونو تا اونو میمبینه خشکش میزنه که این نصفه شبی اینجا چیکار میکنه


،خلاصه کلی قربون صدقه همدیگه میرن و تسو میگه تو اولین زنی هستی که دل منو بردی

اونم میکه تو اولین مردی هستی که واسه من اینقدر باشهامتی و این بده اون بگیر واون بده این بگیر که یه دفعه جومانگ سر میرسه و تسو میگه این اینجا چی کار میکنه

سوسونو میگه واسه ما کار میکنه تسو عصبانی میشه و میگه شرمم میشه تو داداشمی

جومانگ میگه من ابروی مملکت رو بهش بر میگردونم ، تسو میگه با حمالی؟؟!!!!!!!

پاشو گمشو بیرون

جومانگ خیلی ناراحت میشه و میاد بیرون و اشک توی چشماش....

تسو بازم میره سراغ حاکم هیون تو میگه بهش بگین واست کادو اوردیم راهمون بده

داخل جعبه سر هه موسو! هست که حتی نخست وزیر هم ازش بی خبره

تسو به حاکم میگه تو اینو بده امپراطور بگو خودت هه موسو رو کشتی عوضش تجارت ما با خودتون رو از سر بگیرن و وقتی من شاه شدم ، اسلحه هم نمیسازیم

حاکم هم میگه من کمکت میکنم شاه بعدی تو باشی

تسو به نخست وزیر میگه نگی من ادم نیستم هرکاری کردم واسه کشورمون و شاه بود

شاهزاده پو که خوشحاله نمک اورده به شاه اعلام میکنه و همون وقت هم تسو از راه میرسه و میگه هم مشکل رو حل کردم و هم 100کیسه نمک اوردم


سوسونو به جومانگ میگه من نمیفهمم عین خیالت هم نیست داداشات از تو جلو افتادن!!!

کاهن ها جمع میشوند

تو جلسه کاهن بزرگ میگه که شاه دیگه با من مشورت نمیکنه و باید جلوش رو بگیریم

یکی از کاهن ها هم میگه من دیدم که کمان مقدس شکسته


و جومانگ تمرین تیراندازی میکنه

  نويسنده: صادق  تاریخ: یکشنبه یکم دی 1387  موضوع: خلاصه قسمت یازدهم تا بیستم جومونگ 20-11   لینک ثابت