ن يه خواهر دارم به اسم نسيم که 18 سالشه ولي چون يه کمي درشت اندام و خوش هيکله هم سن من به نظر مياد. يه خاله هم به اسم مريم دارم که اون هم 30 سالشه و حدود 5 سال پيش به علت مشکل نازايي از شوهرش طلاق گرفته والان با پدربزرگ و مادربزرگم زندگي ميکنه. مدتها پيش وقتي با سايت سکس خانوادگي آشنا شدم نظرم در مورد افراد خانواده و فاميل به کلي عوض شد. مخصوصا در مورد خواهرم و خاله ام. آخه من با اين دو تا خيلي نزديک و صميمي بودم وهم اينکه بيشتر اوقاتم رو با اونها مي گذروندم، از همه مهمتر اينکه اونها براي من از همه محرمتر بودن و به نظر من (بر اساس نتايجي که اينجانب بعد از مطالعه ي سايت سکس خانوادگي گرفتم) سکس با محارم (مخصوصا خواهر) لذتبخشترين چيزيه که تو دنيا پيدا ميشه.هميشه وقتي در مورد مسئله ي سکس با خواهر و خالم با خودم فکر مي کردم شرمم ميشد و يه توسري به خودم تو ذهنم ميزدم و مي گفتم که بهتره اين فکرهاي فاسد رو از تو فکرم بندازم بيرون. روزگار طبق روال عادي داشت ميگذشت که عجيب ترين اتفاق عمرم به وقوع پيوست .پدر و مادرم به همراه برادر کوچکترم براي زيارت چند روزي رو رفته بودن به مشهد و من و خواهرم تنها تو خونه مونده بوديم. يه روز صبح از خونه اومدم بيرون و همراه دوستام که از قبل با هم قرار داشتيم رفتيم پي گردش و تفريح و استخروخوشگذراني. بالاخره کارم بيرون تموم شد و بعدازظهر خسته و کوفته اومدم خونه. وقتي به خونه رسيدم ديدم کسي خونه نيست و خلوته. بعد اينکه لباسامو عوض کردم با خودم گفتم شايد خواهرم تو اتاقش باشه. براي همين به طرف اتاقش رفتم و بدون اينکه در بزنم وارد اتاق شدم واز صحنه اي که جلوي چشمام ديدم سرجام ميخکوب شدم. کم مونده بود سکته کنم. خالم و خواهرم رو ديدم که لخت مادر زاد تو تخت افتادن و دارن با هم حال مي کنن. اولين باري بود که لز دو تا زن رو از نزديک مي ديدم. اونام با ديدن من هول شدن و خالم دستپاچه زود ملافه رو کشيد رو خودش و خواهرم تا من بدن لختشون رو نبينم. قبلا هم متوجه شده بودم که اين دو تا هميشه تو اتاق يواشکي يه کارايي مي کنن ولي اصلا فکرش رو هم نمي کردم که اين دوتا اين کاره باشن. آخه خالم زن متين و مومني بود. خواهرم هم همين طور.منم که هاج و واج داشتم به اونها نگاه ميکردم، يک دفعه فکرهاي خوبي به ذهنم رسيد. رفتم به طرفشون و ملافه رو گرفتم و کشيدم به طرف خودم ولي خواهرم ملافه رو به زور چسبيد و نگذاشت. يه دفعه ديگه محکمتر زور زدم و ملافه رو از روشون ورداشتم و انداختم کنار. هر دوشون با يه دستشون جلوي کس وبا يه دست ديگشون جلوي سينه هاشون رو گرفتن تا من نبينم و شروع کردن به جيغ زدن. گفتم داشتين چيکار مي کردين. خالم گفت هيچي، از اتاق برو بيرون تا بعدا با هم صحبت کنيم. گفتم خيال کردين، هيچ خجالت نمي کشين.خواهرم گفت بهمن تو رو خدا از اتاق برو بيرون تا ما لباسامون رو بپوشيم بعد مي آييم با هم صحبت ميکنيم. من هم که بهترين فرصت زندگيم رو بدست آورده بودم و نمي خواستم فرصت رو از دست بدم فکراي جالبي به ذهنم اومد. گفتم من هم تو بازي هستم. دو تاشون هم يه نگاهي به من انداختن و گفتن بهمن تو رو به خدا برو و ديوونه بازي در نيار. به حرفاشون توجهي نکردم و شروع کردم به درآوردن لباسام. خواهرم يه جيغي زد و گفت ديوونه شدي بهمن. به حرفها و التماسهاشون توجهي نکردم و تمام لباسام رو در آوردم.فقط يه شورت تنم بود.ديگه چيزي نمي گفتن و آروم شده بودن. رفتم نشستم بغل خالم و بازوهاشو گرفتم . اولش خودش رو عقب مي کشيد ولي من با زور کشيدمش به طرف خودم و يه لب ازش گرفتم. تو همون حال با دستام تند تند لمسش مي کردم. اونم داشت کم کم راه ميومد. خواهرم هم از اون طرف داشت ما رو نگاه مي کرد. يواش يواش شورتمو هم درآوردم و شدم مثل اونها. حالا کم کم داشت کارمون شروع مي شد. ديگه اين موضوع داشت برامون عادي مي شد. انگار نه انگار که ما داريم با هم چه کاري رو انجام مي ديم. با خنده يه نگاهي به خالم انداختم و اون هم که ديگه کاملا تو خط افتاده بود سرش رو آروم خم کرد و کيرم رو با دستش گرفت وشروع کرد به خوردن کيرم. داشتم از لذت و خوشحالي پرواز ميکردم. بعد چند لحظه يه فکري به نظرم رسيد. خالم رو زدم کنار و بلند شدم و رو تخت خوابيدم. طوري که سر و يه کمي هم از بالاي کمرم رو به ديوار تکيه دادم. بعد به خالم گفتم که بياد و کارش رو ادامه بده اونم از خدا خواسته اومد و شروع کرد به ساک زدن کير خواهرزاده اش. يه نگاهي به خواهرم انداختم و بهش اشاره کردم بياد به طرف من. اون هم زورکي و با خجالت خودش رو به من رسوند. دستش رو گرفتم و بهش گفتم رو من بشينه. اون هم همين کار رو کرد و من هم شروع کردم به خوردن پستوناش.از اين کار داشت لذت مي برد. تو يه عالم ديگه اي بودم . از يه طرف خالم داشت کيرمن رو ميخورد و از طرف ديگه من هم داشتم سينه هاي خواهرم رو با ولع تمام ميخوردم. تو اون لحظات ديگه هيچ آرزويي نداشتم. کم کم احساس کردم داره آبم ميآد. خواهرم رو از روم زدم کنار و کيرم رو از دهن خالم آوردم بيرون و بهش گفتم که به پشت رو تخت بخوابه. اون هم همين کار رو کرد من هم روش خم شدم و به خواهرم گفتم که اون هم از عقب کير من رو ساک بزنه. اولش امتناع کرد و گفت که از اين کار بدش مياد ولي بالاخره با حرفهاي خالم و اصرار اون راضي شد که اين کار رو برام بکنه. اول کار با اکراه کيرم رو تو دهنش کرد و با چندش تمام و ناز و افاده چند تا ساک کوچيک به کيرم زد ولي کم کم اوضاع براش عادي شد و مثل حرفه ايها شروع کرد به خوردن کيرم ومنو به لذتي عميق و فراموش نشدني رسوند. من هم بي کار ننشستم و شروع کردم به لب گرفتن و خوردن صورت و گردن خالم که زير من دراز کشيده بود. اول حسابي ازش لب گرفتم و گردن و صورتش رو خوردم، بعد يواش يواش اومدم پايينتر و از بالاي سينش شروع کردم به ليسيدن تا رسيدم به پستوناش. پستوناش شيپوري بودن و آدمو حشري ميکردن. رو پستوناش زياد مکث کردم و حسابي اونارو ديوانه وار خوردم.کم کم داشت صداش در مي اومد. بعد پستوناش اومدم پايينتر و شکم و نافش رو حسابي ليس زدم. کم کم داشتم به کسش ميرسيدم. کس واقعا زيبايي داشت. تپل و گوشتي و تنگ. کسش کاملا بي مو بود. کس خواهرم هم همين طور. مثل اينکه از قبل به خودشون رسيده بودن. بدنشون يه مو هم نداشت. کس هردو تاشون صاف صاف بود. يه ليس محکمي به کس خاله مريم زدم و اون هم با يه آه بلند جواب محبتم رو داد. بعد نشستم و پاهاشو زدم بالا و شروع کردم به ليس زدن ساقهاش. از نوک انگشتهاي پاش مرتب ليسيدم تا انتهاي رونهاش. آه و نالش بلند شده بود. همه جاي بدنش رو ليس زدم . از لاله ي گوشش گرفته تا نوک انگشتاي پاش. حتي زير بغلاش رو هم حسابي خوردم. از اين کار خيلي لذت برد. حالا ديگه نوبت کسش بود. خم شدم رو کس خالم وبه خواهرم گفتم که ساک زدنش رو از عقب ادامه بده.اونم دست به کار شد و به کارش ادامه داد. من هم شروع کردم به خوردن کس خاله جان و حالا نخور کي بخور. ديوونه وار داشتم کسش رو ميخوردم. اون هم از شدت لذت ديوونه وار آه و ناله مي کرد. لبهاي کسش رو تماما انداخته بودم تو دهنم و داشتم مي مکيدم. بعد با دستام کسش رو از هم وا کردم و زبونم رو انداختم اون تو و شروع کردم به ليسيدن لاي کسش. زبونم رو محکم مثل کير توي کسش فشار ميدادم ومي خواستم همه اش رو تا ته بکنم اون تو. بعد رفتم سراغ چوچوله ي کسش و چند لحظه با زبونم اونو بازي دادم. خاله ام از اين کار خيلي خوشش اومده بود. ديگه حسابي از خوردن کسش سير شده بودم. بلند شدم و با خودم گفتم ديگه وقتشه که مرحله ي نهايي و اصلي کار رو انجام بدم. همون طوري که خاله ام رو تخت به پشت خوابيده بود جلوش نشستم ، پاهاش رو از هم وا کردم ، رفتم وسط پاهاش و پاهاش رو انداختم رو شونه هام. با لبخند يه نگاهي به خاله ام کردم و بدون اينکه چيزي بگم کير شق کرده ام رو کذاشتم جلوي دروازه ي کسش و آروم فشار دادم تو. (اولين بار تو عمرم بود که کس ميکردم. اصلا راستش رو بخواهيد اين اولين سکس من بود. وهر چي ياد داشتم از فيلم سوپر و داستانها و از اين جور جاها ياد گرفته بودم.) اولاي راه کيرم به سختي تو ميرفت. کسش خيلي تنگ بود. آخه پنج سال پيش که از شوهرش طلاق گرفته بود از اون به بعد کسش دست نخورده مونده بود. واي چه کس تنگي. هيچ کسي جاي کس تنگ رو نمي تونه بگيره. پاهاش رو از شونه هام اناختم پايين و روش خوابيدم و کيرم رو دوباره به داخل کسش هدايت کردم. يه کم که بيشتر فشار دادم کيرم بيشتر رفت تو و احساس عجيبي بهم دست داد. انگار که کيرم رو توي روغن يا کرم کرده باشم. اونقدر تنگ بود که احساس ميکردم انگار يکي محکم داره با دستش کيرمو فشار ميده. بعد در حالي که خاله ام داشت از شدت لذت فرياد ميزد شروع کردم آروم به تلمبه زدن. بيچاره بعد پنج سال دوباره به يه نوايي رسيده بود. همون طور داشتم آروم تلمبه ميزدم که داد و فرياد خاله ام بيشتر شد. فهميدم که ميخواد ارضا بشه. من هم داشت کم کم آبم مي اومد. براي همين تلمبه رو سريعتر کردم و بعد از چند لحظه خاله ام يه جيغ کوتاه با يه آه بلند کشيد و به اوج لذت ممکنه يعني ارگاسم رسيد. موقع ارگاسم کسش خيلي داغ شده بود. سرازير شدن آب کسش رو هم رو کيرم احساس کردم. بعدش من هم با يه کمي فشار کيرم رو بيشتر دادم تو و با فشار هر چه تمامتر آب درونم رو تو کس و شکم خاله ام خالي کردم.احساس فراموش نشدني بود. همون طور بي حال روي خاله ام افتاده بودم. بعد چند لحظه از روش بلند شدم و يه نگاهي بهش کردم. هردوتامون خنديديم. بعد يه نگاهي به نسيم که اون ور ايستاده بود انداختم و فهميدم که هنوز کارم تموم نشده. بلند شدم و گرفتمش کشيدم به طرف خودم. اونم با ناز خودش و عقب مي کشيد و هي امتناع مي کرد. فکر کنم که يه کمي شرمش مي شد. خاله ام به شوخي گفت خجالت نمي کشي مي خواي خواهر خودت رو بکني. گفتم من دو ساعته دارم سينه هاي اينو ميخورم و اين هم دو ساعته کيرمو براي من ساک زده، حالا ديگه چيزي براي خجالت نمونده. در ثاني خاله ام رو که شما باشين کردم،حالا از کردن خواهرم خجالت بکشم؟ نسيم رو کشيدم رو تخت و خالم از جاش بلند شد. خواهرمو به پشت خوابوندم و خودم هم رفتم روش. اولش خيلي امتناع ميکرد ولي وقتي ديد که من دارم عصباني مي شم ديگه چيزي نگفت. شروع کردم به لب گرفتن ازش. تمام صورت وگردنشو حسابي خوردم. نسيم رو هم مثل خالم از لاله ي گوش تا نوک انگشتهاي پاش ليس زدم. خيلي حال ميکرد. سينه هاش خيلي حال داد. سفت و محکم و برجسته بودن. مثل توپ تنيس. بعد برش گردوندم و رو شکم خوابوندمش و شروع کردم به ليس زدن کمرش. از پشت گردنش تا باسنش رو حسابي ليس زدم. به کونش که رسيدم يه کم هيجان زده شده بودم. لمبه هاي کونش رو گرفتم و حسابي خوردم . چنان با ولع کونش رو مي خوردم که دلم مي خواست تمام لمبه هاش رو بکنم تو دهنم. چند تا گاز هم از کونش گرفتم. بعد بهش گفتم که چهار زانو بشه. اونم همين کار رو کرد و من رفتم سراغ اون کون قمبل کرده و دهنم رو به کار انداختم. يه ليس بزرگ از خط کونش تا ته کسش زدم. ديگه هردومون داشتيم ديوونه مي شديم. نوک زبونمو کردم تو سوراخ تنگ کونش و چند دفعه اونجا چرخوندمش. چند دقيقه اي همين طور رو سوراخ کونش زبونمو بازي دادم.بعد ازهمون عقب رفتم سراغ کسش. واي چه کسي، چه کوني، يکي از يکي زيباتر و باحالتر و تپل تر. حيف که نمي تونستم بکنمش. آخه اون هنوز باکره بود. خوش به حال کسي که اين کس و کون نصيب اون مي خواد بشه. بعد اينکه يه کمي از پشت، اون کس نازش رو خوردم تصميم گرفتم که از کون بکنمش. اينو بهش گفتم ولي اون امتناع کرد و اجازه نداد. خالمم گفت که بهتره که اين کارو نکنم. من هم قبول کردمو به گفته ي خواهر عزيزم احترام گذاشتم. بهش گفتم به پشت بخوابه. بعد پاهاش رو گرفتم انداختم رو شونه هام وکيرم رو گذاشتم رو کسش. زود دستش رو گذاشت رو کسش و گفت مي خواي چيکارکني؟ گفتم نگران نباش فقط مي خوام يه کمي کيرمو به کست بمالم. کار ديگه اي نمي کنم. يه کمي کيرمو به کسش ماليدم.آه و نالش بلند شده بود. کمرش يه جا بند نمي شد. هي خودش رو تکون تکون ميداد. سرکيرمو گذاشتم تو دهانه ي کسش و يه کمي هلش دادم تو. خالم گفت بهمن مواظب باش. گفتم نترس، نمي خوام که خواهر خودمو بدبخت کنم. فقط سرشه. همون طور که سر کيرم اون تو بود تند تند چند تا تلمبه ي الکي زدم تا خواهر جونم بيشتر لذت ببره. وجداني بگم تنها هدفم از ماليدن کيرم به کسش اين بود که مي خواستم بهش بيشتر لذت بدم. در همان حين يه فکر تازه اي به ذهنم رسيد. سر کيرمو گذاشتم تو کسش و بعد بلافاصله سريع کشيدمش بيرون. چنيدن بار اين کارو تکرار کردم. ديگه نسيم داشت ديوونه مي شد. کم مونده بود بگه بکن تو کسم. با صداي خيلي بلند داشت داد و فرياد ميکرد. بلند شدمو پاهاشو از هم وا کردمو خم شدم رو کسش و شروع کردم به خوردن کسش. ديوونه وار و با اشتهاي تمام کسش رو مي خوردم و اون هم داد و فرياد مي کرد. بعد اينکه حسابي از خوردن کسش سير شدم با دستام چوچولشو پيدا کردم و چند لحظه با زبونم بازيش دادم. با لبام هي مي گرفتم و مي کشيدمش.از اين کار خيلي خوشش اومده بود. ديگه کم کم داشت به ارگاسم ميرسيد. خالم هم بيکار نمونده بود و رفته بود از پشت داشت کير منو بازي ميدادو گاهي هم برام ساک ميزد. بهش گفتم بياد اينطرف کمک من تا نسيمو به ارگاسم برسونيم. اونم بلند شد اومد و شروع کرد به مالوندن و خوردن سينه هاي نسيم. منم دوباره رفتم سراغ کس و چوچولش. با لبام چند دفعه چوچولشه کشيدم. بعد وقتي که آه و ناله ي نسيم به اوج خودش رسيد با دندونام چوچولش رو گرفتم و محکم کشيدمش. دو سه بار که اين کارو کردم ديگه نسيم طاقت نياورد و يه جيغ بلندي کشيد و به ارگاسم رسيد و بي حال افتاد. آب کسش سرازير شده بود. يه ليس از روي کسش زدم. خوش طعم و خوش بو بود. کلا کسش بوي خيلي خوبي مي داد. حالا ديگه نوبت من بود که آبمو خالي کنم. دلم مي خواست آبمو رو يه جايي از بدن خواهرم خالي کنم. بهش گفتم اجازه بده تا يه کمي از کيرمو، فقط سرشو بکنم تو کونت و آبمو اونجا خالي کنم. ولي قبول نکرد. منم ديگه بي خيالش شدم و روش خوابيدمو تمام آبمو رو شکمش خالي کردم و همون جا روش بي حال خوابيدم. هر دومون به خواب رفته بوديم. بعد حدودا نيم ساعت خالم که رفته بود حموم اومد مارو از خواب بيدار کرد و گفت که پاشيم بريم حموم. بلند شديم و يه نگاهي به هم انداختيم و هر سه مون خنديديم. بعد اون ماجرا من و خواهرم رومون نمي شد توصورت همديگه نگاه کنيم ولي رابطه ام با خالم عادي بود. البته بعد از مدتي روابط من و نسيم هم به حالت عادي برگشت.بعد اين ماجرا زندگي من کلا تغيير کرده. اين عظيمترين واقعه ي زندگي من بود. از اون ماجرا به بعد تا حالا من و خالم و نسيم خواهرم باز هم با هم ديگه سکس ميکنيم و از هم ديگه لذت ميبريم. گاهي دو تايي (من و خالم يا من و نسيم) و گاهي هم اگه امکانش باشه هر سه تايي باهم. مثل زن و شوهرها هستيم. هر وقت که دلمون بخواد با هم سکس ميکنيم. البته با خواهرم بيشتر سکس دارم چون تو يه خونه هستيم و دسترسيمون به همديگه آسونه. يه روز خواهرم از من پرسيد که بزرگترين آرزوت چيه؟ گفتم ازدواج با تو بزرگترين آرزوي منه. اين رو از ته دل گفتم. اي کاش مي تونستم با نسيم ازدواج کنم. هيچ دختري رو به اندازه ي اون دوست ندارم. من ميتونم با اون خوشبخت بشم. آرزومه که پرده ي کسش رو من پاره کنم. ولي حيف که به هيچ يک از اين آرزوهام هيچوقت نمي تونم برسم. ولي بعد از اينکه ازدواج کرد و راه کسش باز شد ميتونم به يکي از آرزوهام که کردن کسشه برسم و از راه کس بکنمش. البته علاقه ي من به خواهرم براي ازدواج با اون تنها به خاطر سکس نيست. بلکه از ته دل به اون علاقه ي معنوي شديدي دارم. يعني بهتره بگم که من عاشق نسيم خواهرم هستم.از نظر من آدم ميتونه با نزديکترين افراد خانواده اش سکس داشته باشه. با مادر، خواهر، خاله،عمه و ... . چه ايرادي داره. خوب اونها هم زن هستن ومن هم مرد. من يه کير دارم و اونها هم يه کس. پس مي تونيم از همديگه به بهترين وجه لذت ببريم. و از بدن همديگه، اين نعمت بزرگ استفاده کنيم. چرا بريم با غريبه ها سکس داشته باشيم و بدنمون رو در اختيار اغيار بگذاريم
Tuesday، February 24، 2009
اشتراک در:
نظرات پيام (Atom)
0 نظرات:
ارسال يک نظر