من سال ها پيش كه خيلي كوچيك بودم رفته بوديم خونه خالم در شيراز كه يك پسر و يك دختر دارند و من با پسر خالم خيلي راحت بوديم . شب ها كنار همديگه مي خوابيديم و معاملامونو به هم نشون مي داديم و با اونها ور مي رفتيم يك بار كه از اين كارها مي كرديم يكدفعه دختر خالم كه چهار سال از ما دو تا بزرگتر بود خيلي آروم اومد تو اتاق و مچ مادو تا رو گرفت . ما زير پتو بوديم شلوارامونو كشيديم بالاوبعد از جامون بلند شديم . اول خيلي آروم كه كسي بيدار نشه ما رو دعوا كرد و گفت به خاله مي گم داشتيد چه كار مي كرديد؟ با كلي خواهش و منت راضي شد چيزي نگه به شرط اينكه ما دوتا معاملامونو به اون نشون بديم . ما يه نگاهي به هم كرديم و خيلي خجالت مي كشيديم ولي بعد از چند ثانيه دختر خالم با كمال پررويي اول شلوار منو و بعد شلوار برادرشو كشيد پايين . اون موقع معامله من خوابيده بود و اينم بگم كه معامله من يه دو، سه سانتي از پسرخالم بزرگتر بود . بعد گفت شما با اينها بازي مي كرديد بعد با يه دست واسه برادرشو كه راست شده بود گرفت با يه دستشم مال منو ( وقتي دستش به كيرم كه اون موقع دودول بود) خورد يه دفعه راست شد گفت : به به واسه دختر خالت راست ميكني ؟ اون موقع من چيزي نفهميدم . بعد گفت صريع بريد دستاتونو بشوريد و بگيريد بخوابيد و ديگه نبينم از اين كار ها بكنيد .از او قضيه سال ها گذشت تا سال پيش بعد از چند بار كنكور دادن توانست دانشگاه گرگانكه ما اونجا ساكن بوديم قبول شه . و با مادرم قرار گذاشته بود كه پنج شنبه ها هر هفته بياد خونه ما و يه حموم و استراحتي بكنه . (شما كه وضع خوابگاهاي دانشگاه رو مي دونيد)ما تو خونمون اتاق زياد داريم و قرار شد دختر خالم تو اتاق خواب كناري من بخوابه . از مشخصات دختر خالم بگم يه ذره تپل بود سينه هاي گوشتي خيلي بزرگي داره ، البته تا اون موقع من از روي لباس مي ديدم كه داشت لباساشو پاره ميكرد و يك كون كه تو اون سن و سال ها كم پيدا مي شد . من كه پيش دانشگاهي مي خوندم بعضي وقتها براي اينكه سينه هاي گرد قلمبشو ديد بزنم دقيقاْ شباي پنج شنبه جلوي بابا ، مامانم از اون سوالات درسي مي پرسيدم ، مادرمم مي گفت : اذيتش نكن اومده استراحت كنه . ولي دختر خالم با كمال اشتياق مي گفت: اشكال نداره ، شايد بتونم كمكش كنم ، كه مادرم مي گفت: پس بريد تو اتاق اينجا سرو صداي تلويزيون نمي زاره درس بخونيد .البته دختر خالم تو خونه ما روسري نمي ذاشت و خيلي راحت جلوي منو پدرم مي گشت . يك شب كه تو اتاق داشتيم مثلا درس مي خونديم بهش گفتم يه سوال بپرسم راستشو مي گي ؟ گفت : تا چي باشه ؟ گفتم تا حالا با كسي رابطه داشتي ؟ يكم ناز كرد گفت بين خودمون باشه . من يه بار تو شهر خودمون كلاس كنكور كه مي رفتم با يه پسره يه كارايي كردم و هنوز هم با هم رابطه داريم . قراره بياد خواستگاريم .انگار رو كل تنم آب يخ ريخته باشند . ديگه چيزي نگفتم و اون شب همش به ياد دختر خالم با خودم ور مي رفتم .ساعت دونيم نصفه شب بود ، داشتم به خودم مي گفتم دوست داره كه داره منم مي شم دوستش كه يكدفعه از اتاقش كه ديوار به ديوار من بود يه صدايي اومد .ساعتو نگاه كردم ديدم دونيم شبه . اكثر شبا در اتاقشو قفل مي كرد . رفتم پشت درش يواشكي در زدم كه اگر خوابه برم تو يه ديدي بزنم و اصلا منتظر جواب نبودم كه ديدم با صداي تقريباْ بلندي گفت كيه ؟ مونده بودم چي بگم ؟ گفتم: منم . گفت د
Tuesday، February 24، 2009
اشتراک در:
پیامها (Atom)