[go: up one dir, main page]


« بهشت13 |صفحه اصلی| بهشت15 »

بهشت14


بهشت - قسمت چهاردهم
اونشب بعداز صرف کمی مشروب ، دیدم منیر پاشد وسر میز وسط مبلها را گرفت به متابعت از او پرستوهم پاشداونم اونور میزو گرفت وباهم اونو بردن کنار پذیرائی گذاشتن !... نمیدونستم میخوان چیکار کنن!....
میزرا که گذاشتن کنار دیوار پذیرائی، منیراومد وسط پذیرائی جای میزوشروع کرد به رقصیدن ، چقدر زیبا ودل انگیز باسنشو قرمیداد ، تاحالا رقص کون اونو به این خوبی وزیبائی مخصوصاً قر کمر وباسنشو ندیده بودم ، او با زیبائی همراه با ناز وکرشمه کونشو میچرخوند و تانزدیک صورتم جلومی اومد ، گاهاً هم با ظرافت خاص خودش ،طوری می نشست روی پاهام که کونشو میخورد به کیرشق شده ام!....... چند لحظه بعد پرستوهم پاشد ، اونم رقص باسن رابا یک ناز و عشوه خاصی شروع کرد ، چه زیبا میرقصید ، اونم بخاطر نشون دادن زیبائی وگردی باسنش ، چه حرکات موزونی به کمرش میداد!.... نمیدونم پرستو کلاس رقص نرفته چگونه با ریتم جالب ودل انگیزی این چنین زیبا وشهوانی میرقصید ، ولی این برایم مسلم شدکه خانمها وقتی بخوان حرکت سکسی وشهوت انگیزی برای مرد مورد دلخواهشون انجام بدن ، بقدری درآن حرکت ، زیبائی وعشوه بکار میبرن که مرد را به اوج حشریت وشهوت میرسونند!....
منکه خود دراوج شهوت ولذت بودم ، حرکات موزون وپراز عشوه ونازرقص منیر وپرستو همراه با گرمی مشروب ، زیبائی آنان را برایم صد چندان کرد، طوریکه عنان اختیار ازدستم خارج شد !...... بی اختیار پاشدم واز پشت منیررا بغل کردم بدون توجه به حضور پرستو ومحسن شرت اونوپائین کشیدم وشروع کردم کون اونو لیس زدن ، حالا دیگه منیر تکون نمیخورد بلکه خودشو کمی هم دولا کرده بود تا بهتر چاک کونشو لیس بزنم درهمین حال کمرکیرموکه از شقی درحال انفجار بود سفت با دست راستم گرفتم وبا سبعیت تمام سعی کردم منیر را توهمون حالت رقص ازکون بکنم ، با فشار به کمرش اونو دولا و تا حد زانو زدن خم کردم ودیوانه وار با مالیدن تف به سوراخ کون وسر کیرم شروع به گائیدنش از کون کردم !... منیر جیغهای شهوانی میزدوسعی میکرد بیشترین لذت کون دادن را بمن بده ، حالا دیگه پوزیشن گائیدنش بصورت سگی شده بود ، با تمام وجودم تلمبه میزدم واز گائیدنش درآن حالت دیوانه وار لذت میبردم ، حس میکردم آزادی عمل درگائیدن زن چقدربرای یکمرد لذت بخش ودل انگیزه!...... تمام وجودم شهوت شده بود در آن حالت هیچ چیزمنو ارضاء نمیکردجز گائیدن یک کون زیبا وداغ!...... آنهم با آزادی تمام بدون قید وشرط زمان ومکان وبدون توجه به وجود پرستو ومحسن!......
ومنیر که از حالت حرص و ولع من در گائیدنش به اوج شهوت رسیده بود ، با تمام وجودش حرکات شهوانی وموزونی به کونش میداد تا بیشتر وبیشتر از هم کامیاب شویم!......
هرچند حرکتم دیوانه وار وبدون اختیار بود ولی لذتی که آنشب ودر آن لحظه از گائیدن کون منیر بردم برایم جاودانه وابدی ماند وهمواره حتی الان نیز پس ازگذشت چندسال یاد آوری آن برایم بسیار سکرآور ولذتبخشه ..... از طرفی پرستوهمیشه بهم میگه که حرکت مجنون وارآنشب من با منیر موجب شد تا دیگ شهوت هم دردرون اون ومحسن به غلیان درآد واوناهم همون جا اونطوریکه پرستو دوست داشت محسن اونو از کون بکنه ، گاهاً پرستوهم اون شب رایکی از بهترین شبهای پر خاطره سکسی ولذتبخش توی عمرش بیاد میاره ومیگه تنها شبی بود که با تمام وجودم دوست داشتم محسن منو از کون بکنه ، البته نمایش حرص و ولع من درگائیدن منیر باعث شدتا محسن هم دیوانه وار پرستورا اونطور که دوست داشت بکنه ، پرستو میگفت محسن اونشب چنان کیرکلفت وستبرخودشوکرد توی کونم که جیغم به هفت آسمون میرفت ولی لذت میبردم ، محسن با تمام وجودش کونم میگذاشت ، کلفتی کیرش تا حد جر خوردن کونمو باز کرده بود، وقتی با فشا رتمام تلمبه میزدو اونوتا ته میکردتوکونم دلم ریسه میرفت ولذتی که ازبرخورد کیرش به ته کونم درم بوجود میومد برایم فوق العاده هیجان انگیزولذتبخش بود!......
پرستودرادامه تعریفش از آنشب بیاد موندنی میگفت : درلحظات آخر که من ومحسن به اوج شهوت رسیده بودیم ومن نزدیک به اورگاسم بودم وآب محسن هم میخواست بیاد ، محسن تو اون لحظه چنان منومحکم بغل کرده بود وخودشو به کونم چسبونده و با قدرت تمام کیرشوکه بخوبی حس میکردم توی کونم به حد غیر قابل تصوری کلفت شده بود فشار میدادتا بیشتر بره توی کونم که تمام وجودم به لرزه افتاده بود تا حالا بیاد ندارم کیرش تا این اندازه کلفت وبزرگ شده باشه و اینجوری با این حدت وشدت منو ازکون گائیده باشه خوب یادمه ته کیرش تا سر حد امکان سوراخ کونمو بازکرده بود ، درد توام با لذتش برام یک دنیا خاطره لذتبخش بجا گذاشته واین لذت را مدیون تو هستم امیر جان ، که با پیشنهاد بسیار خوب وبموقع تو ، این همه لذت و خوشی درزندگی مشترکمون بوجود بیاد ، ومن چقدر خوشحالم که به خواسته تو یعنی سکس مشترک با یک ذوج دیگه جواب مثبت دادم ونظر خوب ترا قبول کردم و امروز از اینکه این برنامه توی زندگی ما عشق به یکدیگررا صد برابر کرده ولذت سکس واقعی را برایمان به ارمغان آورده نه تنها پشیمان نیستم بلکه فوق العاده راضی وخوشحال هم هستم!......
در هرصورت آنشب ، یک شب فراموش نشدنی برای هر چهارنفرمابود!.
آنشب محسن ومنیر بعد از برنامه آن سکس دیوانه وار با شادابی وخوشحالی تمام از ما خدا حافظی صمیمانه ای کردن وعازم خونه خودشون شدن !!.....
فردای آنشب فراموش نشدنی در اداره سر شار از نیرو ونشاط بودم وچقدر درخودم انرژی مثبت میدیدم ، بعداز خاتمه کار وقتی به خونه اومدم پرستوراهم فوق العاده سرحال وخوشحال دیدم ، بعد از صرف شام وقتی باهم توی پذیرائی نشسته وتلویزیون نگاه میکردیم پرستودرکنارم روی مبل بمن تکیه داده بود طوریکه داغی بدنش بمن منتقل میشد و این گرمی یک احساس خوش وشادمانه همراه با خوشبختی در درونم بوجود آورده بود!.....
ازپرستوپرسیدم برای برنامه شب جمعه چیزی کسر نداریم وهمه چیزدرسته؟
پرستوگفت: نه کسری نداریم!... همه چیز هست وهرچی لازم بوده گرفتم ، خداکنه خوش بگذره ویک لحظه عطف فراموش نشدنی برای هر شش نفرمان درذهن وزندگیمون باقی بزاره!......
گفتم : مثل دیشب !.... هان!......
پرستو چیزی نگفت.......
دراون دو، سه روز مانده به شب جمعه چیز جالبی که برای خودم پیش اومد این بود که بعدازآنشب خاطره انگیز وفراموش نشدنی درموسسه ای که کارمیکردم ، تعدای خانم هم اونجا همکارمون بودن ، عجیب این بود که ، وقتی در دیدار برای انجام کار اداری اونا را ازنزدیک میدیدم مخصوصاً ازپشت به نظرم میرسیدکه کون اونها بزرگتراز قبل شده وبرجستگی باسن اونها برام خیلی جالب تر ازقبل به نظرم میمود !.... مخصوصاً یکی از اونا که اخیراً نیزجسته گریخته فهمیده بودم از شوهرش جدا شده ، گاهاً که به نحوی اورا میدیدم ، بقدری دیدن باسن گرد وبرجسته اش از روی مانتوبرام تحسین برانگیزشده بود که منومسخ کرده وبطرف خودش میکشوند ، همین زیبائی کونش باعث شده بود تا همواره ودرهرفرصت مناسب سر صحبت را با اوبیشترباز کرده وسعی میکردم صمیمیت خودم را به او القاء کنم ، اونم تقریباً گرفته بود ، همین امر موجب شده بود تا دراداره با انرژی وتلاش وکوشش بیشتری کار کنم وهیچ احساس خستگی وفرسودگی جسمی وروحی نکنم ، بلکه روز به روز قبراق تر وسرحالتر در اداره حاضر شده وبکار یومیه خود با دید وجلوهً تازه ای نگاه کنم ، این امر باعث شده بود تا شاداب تر وبشاش تر ازهمیشه دراداره وجمع همکاران ظاهر بشم ، اینو در چهره بعضی از همکاران بخوبی میدیدم وحس میکردم ، علی الخصوص درهمصحبتی با خانم کیانی که گفتم از شوهرش جداشده ، مسئولیت من در موًسسه درحدی بودکه تقریباً اکثرهمکاران بطور روزانه بامن سروکار داشتن وزمان اشتراک کاری با آنان هم محدود نبود ، این بودکه همصحبتی باخانم کیانی ویا سایر همکاران باعث جلب نظر یا سوء تفاهم نمیشد!..... حالا دیگه از مصاحبت با خانم کیانی یک احساس سکرآور وازبوی خوش اسپری زنانه او که همواره در اتاقم تا دقایقی بعداز رفتنش باقی میماند یک لذت خاص میبردم ، این همصحبتیها فوق العاده برایم نشاط آور شده بود طوریکه انگیزه کارکردن دروجودم را صدچندان کرده و موجب شده بود تا نیروی شهوانی نیز در درونم قدرت بیشتری پیدا کند .
ساعات ولحظات وایام با شادی ونشاط میگذشت تا روز موعود یعنی روز پنجشنبه فرارسید ، صبح کمی زودتراز خواب پاشدم ، پرستو زودتر ازمن بیدار شده ودر آشپزخانه مشغول بود ، بعد از اصلاح وگرفتن دوش ، رفتم طرف آشپزخونه ، میز صبحانه را پرستو چیده بوددرحالیکه کمی هم بخودش رسیده بود ، البته پرستو همینطوریش هم یعنی بدون آرایش فوق العاده زیبا وخوشگل بود ونیازی به آرایش نداشت ولی خوب خانمها معمولاً وقتی خوشحال هستند دستی بخودشون میکشن ، که پرستوهم توی اون صبح پنجشنبه همین کاررا کرده بود این کارش خیلی بدلم نشست برا همین قبل ازاینکه بشینم وصبحانه بخورم اونو بغل کردم ولباشو بوسیدم وطبق معمول همیشگی دستی هم به سرین نرم وبرجسته اش کشیدم ، نمیدونم چرا تو اون لحظه برام خیلی با ناز شده بود !...... ومن چقدر این حالتو در او ویا سایر خانمها مثل منیر یاخانم کیانی همکارم خیلی دوست داشتم واتفاقاً این حالت ناز را هم منیر گاهاً داشت ، ولی خانم کیانی شاید بنا بر مقتضیات اداری ویا رعایت ادب ونزاکت این خصلت را نداشت که البته این امر چیزی از شئون ومنزلت وزیبائی اون کم نمیکرد ، بعد از صرف صبحانه یک زنگ زدم خونه محسن ، منیر گوشی رابرداشت بعداز احوال پرسی ، سراغ محسنو گرفتم ، گفت داره دوش میگیره..... پرسیدم شماها امشب چه ساعتی میاین اینجا؟..... گفت : میایم!..... من کمی کاردارم انجام بدم ..... حدودای ساعت هفت اونجائیم ...... خوبه؟......
گفتم خوبه !...... اضافه کردم ، شیطون کمی کاردارم!.. یعنی میخوای بیشتر بخودت برسی؟...... اونم واسه فرهاد؟.... هان؟......
منیر خندید وگفت :ای همچی!.... اگه دوست داشتی اول لذتشو به تو میدم!!..............
گفتم : مرسی عزیزم تو همیشه واسه من دوست داشتنی هستی وخواهی بود!...... وهمیشه هم نهایت محبت را در حق من کردی!..... ممنونم........ برا همینم دوست دارم!.......
وخدا حافظی کردم وگوشی را گذاشتم........
پرستو اومد پیشم وگفت امیر من میرم دوش بگیرم ، نهار هم سفارش دادم از بیرون بیارن !..... فکر کنم همه چیز روبراهه ومشکلی ازلحاظ پذیرائی هم نداریم .......
پرسیدم: مگه صبح که پاشدی دوش نگرفتی ؟
گفت: نه !.... فکرکردم بزارم توکه پاشودی برم حموم خیلی بهتره!...... چون ممکنه کسی زنگ بزنه !.......

پایان قسمت چهاردهم
نویسنده :پرهام