[go: up one dir, main page]

جستجو در اين سايت
نقشه سايت
 
لينکهای سکسی روز

« فریب : قسمت سوم | بازگشت | فریب : قسمت پنجم و پایانی . »


فریب : قسمت چهارم


یه روز که توی شرکت نشسته بودم وقت ناهار بود و بقیه داشتن توی اتاق غذا می خوردن منم نشسته بودم پشت میزم و سردرد رو بهونه کرده بودم تا یه کمی با خودم خلوت کنم.. یهو گوشیم زنگ خورد.. از دیدن شماره وحید جا خوردم ... فکر کردم دلش به حالم سوخته .. سریع دکمه رو زدم و جواب دادم .. خیلی گرم باهام صحبت می کرد .. بهم گفت من فکرامو کردم تو راست میگی من نمی تونم ازنازنین خوب مراقبت کنم ... مامانم هم هر چقدر بهش خوب برسه بازم نمی تونه جای تو که مادر واقعیش هستی رو پرکنه... نازنین هم همی بهانه تو رو می گیره.. اگه موافق باشی من نازنین رو می سپرم به تو .. اون با تو راحت تره.. از خوشحالی زبونم بند اومده بود .. مدام ازش تشکر می کردم ..بهم گفت فردا پنج شنبه است من سعی می کنم زودتر برم خونه و به نازنین برسم و آماده اش کنم تو بیای دنبالش ... گفتم چرا مگه کسی پیشش نیست ؟ گفت : چرا مامانم مواظبشه .. ولی عصر باید بره دیدن یکی از دوستای قدیمیش واسه همین خودم میرم خونه ... خواستم بگم کاش اون موقع ها هم می تونستی بعضی وقتا زودتر بیای خونه اما دیدم گفتنش هیچ فایده ای نداره الان...
شب که رفتم خونه و موضوع رو به مامانم اینا گفتم اونا هم مثل من خوشحال شدن. بابام گفت بالاخره وحید سر عقل اومد ... تا صبح از خوشحالی خوابم نمی برد. دوست داشتم زودتر عصر بشه من برم پیش نازنین ...
بالاخره اون لحظه ای که منتظرش بودم رسید.. یه زنگ به وحید زدمو گفتم من دارم راه می افتم تو الان کجایی ؟ خنده عجیبی کرد و گفت من الان تو خونه پیش نازنین هستم... ما منتظریم...
با خوشحالی سوار ماشین شدم و راه افتادم به طرف خونه وحید اینا.. خیلی سرحال بودم و غم و غصه هام یادم رفته بود.. چند دقیقه بعد جلوی در بودم ... زنگو زدم و وحید در رو باز کرد ... از توی حیاط که داشتم رد می شدم یه حس استرس و شادی تو وجودم بود.. استرس به خاطر اینکه واقعا میشه به همین راحتی نازنین بیاد پیش من .. شادی به خاطر اینکه تا چند دقیقه دیگه عزیز دلم توی بغلمه ... رسیدم جلوی در رو دیدم در بازه .. رفتم تو .. وحید یه رکابی با یه شلوارک پوشیده بود.. یه ذره جا خوردم ...خیلی گرم باهام حرف می زدو خودمونی احوالپرسی می کرد انگار نه انگار چه بلایی سرم آورده بود... گفت بشین یه چیزی واست بیارم گلوت تازه بشه. .گفتم ممنون.. نازنین کجاست ؟ گفت تو اتاقشه خوابیده... خواستم بلند شم برم ببینمش که گفت نه... پریسا جون چند دقیقه پیش خوابیده بذار تا تو اینجا هستی یکمی بخوابه بعد خودش بیدار میشه... نخواستم اصرار کنم ترسیدم عصبانی بشه و نظرش عوض بشه..نشستم سر جام.. تازه چشمم افتاد به تلویزیون که داشت یه فیلم نیمه سکسی نشون میداد... گیج شده بود از این کارای وحید .. می دونستم از این چیزا نگاه نمی کنه... با یه سینی شربت اومد کنارم نشست و گفت ببینم ویسکی می خوری ؟ نمی دونستم داره شوخی می کنه یا جدی می گه ... همین جوری نگاش می کردم ... خندید و گفت واست شربت آوردم می دونم نمی خوری ... ولی آخه فیلم سکسی با شربت که نمی شه ... دوباره بلند خندید.. گفتم وحید حالت خوبه ؟ منظورت از این کارا چیه ؟ قیافه اش جدی شد و گفت ببخشید منظوری نداشتم ...روبه روم نشست و بهم گفت شربتو بخور .. باید اعتراف کنم که هنوزم تو وجودم یه ذره ترس داشتم ازش... به خاطر نازنین نمی خواستم رو حرفش حرف بزنم .. لیوانو برداشتم و یه کم خوردم .. سرو صدای فیلم در اومده بود و بدجوری توی سکوت ما پارازیت شده بود ... صدای آه و اوه زنی که توی فیلم بود باعث شد ناخواسته یه نگاه به تلویزیون بندازم.. انگار یکی داشت کسشو می خورد پاهاش باز بود و سرشو آورده بود بالا و چشماشو بسته بود ...وحید گفت : هنوزم از این فیلما دوست داری ؟ باز داشت عصبیم می کرد..گفتم من باید زود برم خونه... خواهش می کنم نازنینو بیدارش کن بریم... خیلی خونسرد گفت باشه ... تا یه چیزی بخوری خودش بیدار میشه ...نگران نباش .. گفتم : وحید میشه کانالو عوض کنی ؟ گفت : تو چرا همین جوری با مانتو و روسری نشستی ؟ نمی خوای اینا رو دربیاری ؟ واسه کی اینا رو پوشوندی ؟ من ؟ من که قبلا همه اینا رو دیدم ؟ خوشم نمیاد اینجوری نشستی ... خودشم می دونست که نمی خوام عصبی بشه و به حرفاش گوش میدم...واسه همین ارد می داد...با خودم گفتم راست میگه دیگه این که همه جاتو دیده .. بلند شدمو مانتو روسریمو در آوردم . زیرش یه تاپ تنم بود ... خواستم روسریمو بندازم روی شونه هام که ترسید م از نگاه وحید ... بی خیال شدم و نشستم... بهش گفتم انگار تو هم از این فیلما دوست داری ! خندید و گفت : احساس می کنم اولین باره که دارم بدنتو می بینم .. . سرخ شدم و خودمو با بشقابی که روی میز بود سرگرم کردم...لعنتی چرا این کارا رو می کرد؟ واسه چی از این حرفا می زد؟ دلم می خواست برم نازنینو بردارم و زودتر از اینجا خلاص شم.. بهش گفتم وحید لطفا کانالو عوض کن ... ما دیگه زن و شوهر نیستیم. با صدای خیلی بلندی خندید و گفت باشه عزیزم ... زد روی یه کانال کاملا سکسی ... دو تا زن بودن که یکیشون داشت با چیزی مثل کمر بند که بسته شده بود دور کمرش و جلوش هم یه کیر مصنوعی بود اون یکی رو می کرد... خشکم زده بود .. دیگه فهمیده بودم که وحید می خواد منو اذیت کنه..دیگه چیزی نگفتم ..گفتم بذار هر غلطی که دلش می خواد بکنه.. از جاش بلند شد و اومد کنارم نشست و گفت این کانال چطوره ؟
خودمو یه کم کشیدم عقب و گفتم این قدر مقدمه نچین.. چی می خوای بگی ؟ واسه چی داری این کارا رو می کنی؟... یه دستشو انداخت دور کمرمو منو یه کم کشید سمت خودشو گفت این کارام خیلی عجیبه ؟ یه روزی دوست داشتی من از اینکارا بکنم... حالا چی شده ؟ خیلی کارام واست عجیبه ؟ خواستم خودمو بکشم کنار اما نتونستم چون دستشو خیلی محکم گرفته بود... صورتش یه کمی عصبی بود.. اخم کرده بود و خیلی خشن نگام می کرد.. داشتم کم میاوردم ..نمی دونستم چی کار کنم.. گفتم وحید ...چی کار می خوای بکنی ... دستشو از روی شلوار کشید روی کسم و گفتم هیچی ... فقط بهت ثابت می کنم که اون حرفی که اونشب زدی واست خیلی گرون تموم میشه... پاهامو جمع کردم اونم دستشو برنداشت همون جوری گفتم کدوم حرف؟ گفت یادته گفتی اگه کیر منم مثل مال اونا بود دنبال اونا نمی رفتی ...بهش گفتم من اونشب عصبانی بودم وحید .. همین جوری یه چیزی گفتم باور کن منظوری نداشتم ... وحید عصبی تر بهم گفت .. اااا خب باشه منم الان دارم همین جوری این کاررو می کنم ... منظوری ندارم... دستشو کشیدم کنار و داد زدم .. نازنین کجاست ... زود باش بیارش من می خوام برم... از جام بلند شم اما با اون دستای قویش دستمو گرفت و کشید و گفت کجاااا .. بشین .. صدای تلویزیون رو یه کم دیگه زیاد کرد و رکابی خودشو درآورد... کم مونده بود بزنم زیر گریه ... بهش گفتم وحید تو هیچ وقت نفهمیدی کجا باید چه کاری رو انجام بدی... از تاپم گرفت و منو کشید طرف خودشو با دو تا دستاش صورتمو گرفت و لباشو گذاشت روی لبام نمی تونستم بهش غلبه کنم زورم اصلا بهش نمی رسید... خصوصا حالا که عصبی بود ... دو تا دستامو گذاشته بودم روی سینشو هلش می دادم عقب ولی زورم خیلی کمتر بود.. زبونشو تا ته کرده بود توی دهنم داشتم خفه می شدم .. بالاخره لبم رو ول کرد و گفت زیاد تقلا نکن چون هیچ کاری نمی تونی بکنی .. تازه اگه سرو صدات بلند شه و نازنین بیدار بشه و تو رو تو این وضعیت ببینه خیلی بد می شه پس سعی کن بهت خوش بگذره منم قول می دم کاری کنم که دیگه تا عمر داری هوس اون کیرا که تو فیلم می بینی به سرت نزنه... بغضم گرفته بود گفتم ترو خدا ولم کن ... وحید من فقط نازنین رو می خوام...موهامو از دور صورتم جمع کرد و زد عقب ... سرشو آورد جلو گردنمو لیس زد ...رفت سمت گوشم و با زبونش یه کمی روی لاله گوشم کشید و همون جوری دم گوشم گفت از بعد عروسیمون یه سکس درست و حسابی نداشتیم من بهت مدیونم پریسا ...باید جبران کنم فقط اشکالی نداره این 3 و 4 سال رو توی یه روز جبران کنم ؟.... سرمو بردم عقب و خواستم چیزی بگم که گفت نه... حتما از نظر تو هم اشکالی نداره .. کی از سکس بدش میاد... تو هم که عاشق این فیلما هستی .... بهش گفتم صدای اینو کم کن لعنتی ... می خوای همه بفهمن... مگه نمی گی نازنین خوابه؟ یه لیس به گونه ام زد و گفت نازنین با این سرو صدای قشنگ بیدار نمی شه با جیغ و داد تو بیدارمیشه .. حالا اینقدر حرف نزن ...دستشو گذاشت روی سینمو داشت می مالیدش.. دستشو گرفتم که بکشم کنار اما به تندی دستم و عقب زد و بهم گفت اگه بخوای از این اداها در بیاری نه تنها نازنین رو نمی بینی بلکه جوری می کنمت که زنده نمونی... بغضم ترکید.. گفتم وحید به خاطر نازنین ... فریاد زد بسه دیگه ... گفتم ساکت باش... بیا دراز بکش اینجا روی زمین .. از روی مبل بلند شدم و دراز کشیدم روی زمین... اونم خوابید رومو گردنمو می بوسید.. ازش می ترسیدم ... چون یه دونه بهانه زندگیم دستش بود .. به خودم دلداری می دادم تحمل کن عوضش اگه راضی باشه نازنین رو بهت می ده... سعی می کردم کاری نکنم که بیفته روی لج به زور جلوی هق هق گریه ام رو گرفتم و سعی کردم خودمو آروم کنم... اشکامو پاک کردمو دستامو گذاشتم روی بازوهاش .. یه نگاه بهم کردو مشغول کارش شد..اومد سمت بالای سینه هام ... محکمتر می بوسید و گاهی هم می مکیدشون...جلوی تاپم زیپ داشت .. زیپشو کشید پایینو تاپم رو در آورد ...سرو صدای اون فیلمی که داشت پخش می شد به اوجش رسیده بود ..وحید هر چند دقیقه یه بار به تلویزیون یه نگاهی می انداخت ولی من جوری خوابیده بود که نمی تونستم ببینم...هر چی بود خیلی حشریش کرده بود داشت نفس نفس می زد و با یه دستش بعضی وقتا کیرش رو می مالید.. از روی سوتین یه گاز از نوک سینه ام گرفت و اون قسمتی که بیرون بود از بالای سوتینم رو می بوسید... یه کمی رفت عقب و شروع کرد به مالیدنش ... خیلی محکم می مالید .... بعد از چند دقیقه که خسته شد سوتینمو درآورد و شروع کرد به خوردن سینه هام ... نوکشو گرفته بود توی دهنشو و محکم می مکید ... حالت خودمم داشت عوض می شد

ادامه دارد ....


نويسنده :الهام

خوانندگان محترم براي طرح هرگونه پيشنهاد و انتقاد به اين قسمت مراجعه فرماييد.



Posted by Ema87 at November 25, 2008