« عقده : قسمت چهارم | بازگشت | عقده : قسمت ششم »
عقده : قسمت پنجم
نیم ساعت گذشته بود و من همش از پنجره آویزون بودم ببینم سیا که میاد کسی تو کوچه نباشه ببینه...از دور دیدم یکی با مشخصات سیا داره نزدیک می شه..هیچکس تو کوچه نبود چون سر ظهر بود خلوت بود...با خیال راحت اومد تو و پنجره رو بستم و آیفون رو زدم تا در ساختمون باز بشه و سیا طبق قرارمون بی سرو صدا بیاد بالا...چند دقیقه بعد رفتم در خونه رو باز کردم دیدم داره آهسته از پله ها بالا میاد...اومد جلومو گفت همه چی مرتبه ؟ گفتم هیس ! آره کفشاتو در بیار و با خودت بیار تو...فورا کفشاشو در آورد و گرفت دستش اومد تو اتاق...منم در و بستم و بهش گفتم کسی که ندیدت ؟ خندید و گفت نترس بابا..جوجه...کفشاشو انداخت گوشه اتاق کنار درو رفت نشست...منم رفتم کنارش نشستم...زل زده بود به تلویزیون...استرس داشتم بازم..می دونستم کارم خیلی خطرناکه ...رفتم تو فکر...نمی دونم چقدر تو فکر که با آرنج سیا که زد به پهلوم به خودم اومدم..نگام کرد وگفت کجایی؟؟...با دیوار حرف می زدم تا الان ؟..گفتم اینجام..سیا می گم کسی ندیدت که ها ؟...اخم با مزه ای کرد و گفت من زنه ترسو نمی خواما...منم خندیدمو گفتم آخه می ترسم مامانم زودتر بیاد...یا کسی دیده باشدت...گفت نترس کسی ندیده ...مامانتم نمی فهمه چون من نیم ساعت دیگه می رم خوبه ؟؟..لبخند زدم و خیالم راحت شد...خودشو بهم نزدیکتر کرد و یه دستشو انداخت دور گردنم و سرمو گذاشت روی شونه های قوی و مردونه اش...عضلات کتفش تحریکم می کرد یه گاز محکم ازش بگیرم...بدجنسیم گل کرد و صورتمو بردم پایین و از روی لباسش یه گاز محکم گرفتم دادش رفت هوا...با چشای گرد نگام کرد وگفت مرض داری نگین ؟؟...با خنده گفتم آره...چقدر چسبید بذار یکی دیگه هم بگیرم ...داشتم سرمو می بردم پایین که خودشو کشید عقبو گفت نمی خواد مرسی...روی لباسشو نگاه کرد جای رژم مونده بود رو لباس بافتنی کرمیش...گفت حالا این آثار جرمت رو چی کار کنم ؟؟..گفتم هیچی ..بگو مارکه لباسته...لبخند زد و تو چشمام نگاه کرد..چقدر این چشمای شیطونش رو دوست داشتم...چشماش باهام حرف می زد...عشق رو توی چشماش می دیدم..نگاهمون تو چشمای هم قفل شده بود..من کم آوردم و سرمو بردم پایین و تکیه دادم به شونه اش...سرشو دولا کرد و پیشونیم رو بوسید...اولین بار بود رابطه امون اینقدر نزدیک شده بود...تا قبل از این همش بیرون قرار گذاشته بودیم...فقط دستمون بهم خورده بود..اما حالا انگار هیچ کنترلی رو رفتارمون نداشتیم..من داشتم فرو می رفتم تو آغوش سیا...سرمو بردم بالا و تو چشماش خیره شدم...طاقت نیورد و لباش رو گذاشت روی چشمام..یه بوس از چشم راستم...یه بوس از چشم چپم...یه بوس از پیشونی...از بین ابروهام...از لابه لای موهام...نفسش می خورد لا به لای موهام و احساس لذت بهم می داد...چشمامو بستم و خودمو کشیدم جلوتر تا سرمو بذارم رو سینه اش...دستامو حلقه کردم دور کمرشو سرمو تکیه دادم به سینه اش..یه دستشو گذاشت پشت کمرمو یه دسته دیگه اش توی موهام می چرخید و با اونا بازی می کرد...سیا همیشه می گفت من عاشقه موهای بلندم...منم موهام تا کمرم بود..لخت و مشکی ...داشت با موهام بازی می کرد احساس می کردم الان خوابم می بره...پلکام داشت سنگین می شد...با صدای آهسته ای گفتم سیا...اونم با همون حالت زمزمه وار گفت جووونم...گفتم نکن داره خوابم می گیره...موهامو جمع کرد توی دستشو بوسیدشون بعد دوباره ولشون کرد روی کمرم....با یه دستش داشت آهسته کمرمو می مالید..تنم داشت داغ می شد..از اون حرارتهایی که بهزاد حتی یکبار نتونسته بود به جونم بندازه...اما حالا سیا با یه نوازش ساده منو از خود بیخود کرده بود...سرم روی سینه سیا بود و صدای ضربان قلبش رو می شنیدم...یه کمی تند می زد..صداش بهم آرامش می داد...سرمو بردم بالا که نگاش کنم ...چشماش به خماری می زد...نگام کرد و لبخند زد...منم لبخند زدم...صورتش داشت بهم نزدیکتر می شد..لباش داشت می اومد سمت لبهام...احساس می کردم با تمام وجودم بهش نیاز دارم...چشمامو بستم و لبامو بردم طرفش..فاصله ها کمتر شد و اول نفس داغش خورد به صورتمو بعد لبهای داغش چسبید روی لبهام...حرارت زبونش که کشیده می شد روی لبهام داشت لبهامو می سوزوند...تنم داشت مورمور می شد...نوک زبونش رو فشار داد بین لبهام تا من لبهامو باز کنم...بعد زبونشو فرستاد توی دهنم...جوری توی دهنم حرکتش می داد که من بمکمش...اینقدر داغ بود که لذتش تشویقم می کرد زودتر بمکمش...زبونشو گرفتم بین لبهامو شروع کردم به خوردنش...سیا دو تا دستاشو گذاشت دور کمرمو منو به خودش فشار می داد...زبونشو با زبونم هل دادم بیرونو زبون خودمو فرستادم تو دهنش..اون بیشتر وارد بود...جوری با زبونم بازی می کرد که دلم می خواست زمان از حرکت بایسته...از لبهام یه گاز کوچیک گرفت که احساس کردم تنم داغ شد..محکمتر بغلش کرد و لبامو می کشیدم روی لبهاش...خودشو جا به جا کرد و من و انداخت روی مبل طوریکه من به مبل تکیه بدم و اون بتونه روی من تکیه بده...دستشو گذاشت روی رون پام..یه شلوار لی پام بود با یه تی شرت آستین حلقه ای سبز...دستشو برد بین پاهامو بالا و پایین می برد...وقتی دستشو می برد بالا تر یه جوری می شدم خود به خود پاهامو جمع می کردم...سرمو تکیه داد به مبل و از کنار گوشم بوسید تا زیر گردنم...زبونشو کشید روی گردنمو بالا و پایین می برد...دستشو آهسته کشید روی بدنمو برد سمت سینه هام...از روی تاپم نوکشو گرفت و فشار کمی داد که آآآه من بلند شد...دوباره فشار داد ...اینبار بلندتر آآآه کشیدم...سرشو برد سمت یقه تاپم و بالای سینه هامو بوسید...زبونش داشت اونجا وول می خورد و قلقلکم می داد...سرشو گرفتم توی دستام و نگاش کردم..دیگه می دونستم که چشمای خودمم به زور باز مونده..چقدر لذت برده بودم...لبامو بوسید و دوباره رفت سراغ سینه هام...گاز کوچیکی از روی تاپم ازشون گرفت و شروع کرد خیلی آروم مالیدنشون..چشمم افتاد به شلوارش..جلوش زده بود بیرون..خودم بیشتر حشری شدم از دیدنه این صحنه...شلوار لی که پاش بود انگار داشت پاره می شد...فهمید نگام کجاست..خندید و گفت چیه...این بلا رو تو سرش آوردی دیگه...لااقل یه دست بهش بزن ببین حالش چطوره..دستمو گرفت و گذاشت روی کیرش..از روی شلوار با کمک خودش که دستمو حرکت می داد روی کیرش داشتم روش دست می کشیدم...خودش ولو شد رو مبل رو پاهاشو باز کرد..گفت نترس یه کمی فشارش بده...بلد نبودم..اصلا به کیر بهزاد دست هم نزده بودم..بدم میومد از این کار...اصلا ماله بهزاد رو دوست نداشتم..نمی دونم شاید چون خودشم دوست نداشتم...اما حالا از اینکه داشتم کیر سیا رو می مالیدم خودمم حشری می شدم..گرفتمش توی مشتم..خیلی سفت بود...شلوار لیش هم کارو سختتر کرده بود..به زحمت یه فشار کوچیک بهش دادم که آآآآه سیا بلند شد....چشماش رو بسته بود...سینه های سفتش از زیر لباس تنگش معلوم بود..هوس کردم گازشون بگیرم...سرمو بردم نزدیکشو یه گاز آروم گرفتم..لباسش کلفت بود نذاشت زیاد دردش بگیره..چشماشو باز کرد وگفت یه وقت اونو گاز نگیری بیچاره می شما..دولا شد و دستاشو گذاشت روی سینه هامو شروع به مالیدن کرد..اصلا نمی تونستم جلوی خودمو بگیرم..بهش نیاز داشتم...تو حاله خودم بود که با صدای زنگ تلفن دو متر پریدیدم هوا...سیا گفت کیه نگین ؟؟؟..گفتم نمی دونم هیس...الان جواب می دم..شماره رو نگاه کردم از خیاطی دوست مامانم بود...جواب دادم...بله..سلام مامان...آره...کی ؟...کی میاد ؟؟...باشه کجا گذاشتیش....باشه بهش می دم..نه..خدافظ..
برگشتم کنار سیا...گفت کی بود ؟..گفتم مامانمه سیا...یکی از دوستاش داره میاد خونه یکی از لباسهای مامانمو باید بهش بدم ببره واسه خیاط..مامانم گفت راه افتاده الان دیگه می رسه...سیا سریع مثل فنر پرید و گفت این مامانتم میذاشت طرف برسه پشت در بعد زنگ بزنه...گفتم هنوز که نیومده تو سریع برو...خودشو مرتب کرد و گفت باشه ...ولی می زنم به حسابت...
ادامه دارد ....
نويسنده :الهام
خوانندگان محترم براي طرح هرگونه پيشنهاد و انتقاد به اين قسمت مراجعه فرماييد.
Posted by Ema87 at December 9, 2008