[go: up one dir, main page]

صفحه اصلی | صفحه اصلی انجمن | عکس سکسی ایرانی | داستانهای سکسی
فیلم سکسی | سکسولوژی | خنده بازار | داستانهای سکسی(English)
آویزون
انجمن ها | پاسخ | وضعیت | ثبت نام | جستجو | قوانین | آخرین ارسالها |
انجمن آویزون / انجمن همجنس گراهای مرد(Gay) / تاپیک ((((داستانهای سکسی گی ))))) دوستان داستانهای خودتون را لطفا توی این تاپیک قرار بدید
<< 1 ... 9 . 10 . 11 . 12 . 13 . 14 . 15 . 16 . 17 . 18 . 19 ... 20 . >>
نویسنده پیام
# : 27 Jul 2008 13:43


na baba malome ke vaghi nist

# : 6 Aug 2008 13:45


سلام
افشين 41 ساله از تهران
عاشق كون پسر ها
خوب مي ليسم
باز مي كنم
و لذت حسابي مي دهم
170/65
17/5
[email protected]

hamid
# : 17 Aug 2008 07:40


سامان چهار سال بود همكلاسم بود. هر چهار سال تو يك ميز پيش هم مي نشستيم. هميشه نسبت بهش احساس شهوت داشتم. اما هيچ وقت جرات بروز دادن نداشتم. آخه ما هميشه بعد از مدرسه به مسجد مي رفتيم. من سه سال راهنمايي بچه مسجدي بودم. آخرش ولش كردم. هميشه نسبت به پسرها احساس شهوت داشتم. حتي سوم راهنمايي شديدا اين ميلم رو سركوب ميكردم. بعضي وقتها به خودم گرسنگي مي دادم كه شايد شهوتم كمتر بشه. اما فايده نداشت.هيچ وقت به نامحرم نگاه نمي كردم . ولي شهوتم نسبت به پسرها چند برابر شده بود. ديگه اواخر سوم راهنمايي گفتم كه ديگه خسته شدم. تصميم گرفتم كه ديگه خودمو آزاد بذارم. به خودم گفتم كه اگه اين چيزا گناهه خوب خدا به آدم اصلا شهوت رو نميداد. ديگه الان اول دبيرستان شده بود و ما همكلاسيها نسبت به هم ارادت شديدي پيدا كرده بوديم. هميشه دلم مي خواست يه روز با سامان سكس داشته باشم. شبا كه مي خواستم بخوابم كه فكرش اصلا ولم نمي كرد. ديگه اون روز تصميمم رو گرفته بودم. مي خواستم كه اين كار رو هم امتحان كنم. شايد اينطور راحت بشم.
سامان خيلي خشكل بود. خيلي دوستش داشتم. آخرش يه روز بهش گفتم بيا بريم خونه مون درس بخونيم. اون هم اومد.
توخونه بوديم. داشتيم درس مي خونديم. بعد از مقداري درس خوندن، رفتم يه چاي بيارم تا يه كم استراحت كنيم. راستش من كه نمي خواستم درس بخونم. همش يه جوري مي خواستم بهش ابراز علاقه كنم. من بيشتر داشتم نگاهش مي كردم تا درس بخونم. همه حواسم تو قيافه اش بود. مي خواستم بهش بفهمونم كه چقدر دوستش دارم. بعد يه كم درس خوندن گفتمش: خوبه ديگه بابا. چقدر مي خوني؟ گفت: باشه. منم كتابو بستم و پريدم روش وخوابوندمش و منم خوابيدم روش. كمي خنديديم و بعد بلند شدم و دوباره نشستم. گفتم: خوب، ديگه چيكار ميكني؟ گفت: اي هرچي كه بشه. بعد از يه مقدار صحبت كردن ديگه طاقت نياوردم. اون به مخطه تكيه داده بود و دو زانش بالا بود. منم كمي دراز كشيدم و سرمو گذاشتم رو رون پاش. چسبيده به شكمش. بعد يكم بلند شدم و نگاش كردم و گفتم خيلي دوستت دارم. گفت: چيكار كنم. همونطور كه نشسته تكيه داده بود و دو زانوش بالا بود؛ نشسته رفتم روبروش؛ جوري كه شكمم رو تكيه دادم به ساق پاش و صورتمو گذاشتم رو زانوش و ساق پاش رو توبغلم گرفتم. بعد زانو چپشو بوسيدم. ديگه كيرم بلند شده بود ولي نمي دونستم چيكار كنم. هم خجالت ميكشيدم هم مي ترسيدم كار بيشتري انجام بدم. مي ترسيدم ناراحت بشه و رسوام كنه و آبرومو ببره. دوباره رفتم سر جاي اولم نشستم و همونجور سرمو گذاشتم رو سينه اش بعد دوباره گذاشم رو كيرش. بعد كمي سرمو چرخوندم از بالا به طرف كيرش. آخرش طاقت نياورم و از اونجا كه با هم زياد شوخي داشتيم با نوك انگشتام كيرشو گرفتم و تكون دادم و گفتم اين چيه؟ اونم با بي حوصلگي و شايدم عصبانيت گفت: اين گندامه. مي خوايش؟ من هم لبخندي زدم وهيچچي نگفم. بهش گفتم من پاتو مي بوسم. پوزخندي زد و گفت: من سرورتم. گفتم بيا. لبمو گذاشتم رو برآمدگي پاش و بوسيدم. و شروع كردم به ليسيدن. اون با پوزخند فقط نگاه ميكرد. من ليسيدنو ادامه دادم هي رفتم بالاتر. پاي سفيدشو با لذت مي ليسيدم و مي رفتم بالا. حالا ديگه پاچه شلوارشو زده بودم بالا و لبام رو ساق پاش بود. اونم با پوزخند و نگاه مفاخره آميزي نگاهم مي كرد. دیگه رسیده بودم به رون پاش و شرتمم ديگه خيس شده بود. تصميمم رو گرفتم و دلمو زدم به دريا و يه دفه دندونامو گذاشم رو زيپ شلوارش. گفتم: بذارببينمش. گفت ببين. راستش اصلا فكر نمي كردم سامان هيچ واكنشي ازخودش نشون نده. منم آروم زيپ شلوارشو كشيدم پايين. همونجور كه سرم دم كيرش بود. كمربندشو باز كردم. ديگه حسابي هيجان زده بودم كه دكمه شلوارشو باز كردم.
آخه خوردن كير يكي از دوستاي خشكلم (حالا هر كدومشون) آرزويي بود كه از كوچيكي همراهم بود. هميشه دوست داشتم كير يكي از دوستامو بذارم تو دهنم. ببينم كيرش چطوريه. حالا انگار ديگه داشتم به آرزوي ديرينم ميرسيدم.
واي شورتش زد بيرون. كيرش بزرگ و برجسته شده بود. اِِِِِِ ِ ِ شورت اونم خيس شده بود. ناقلا پس تا حالا اونم داشته حال مي كرده و هيچ بروز نمي داده. خلاصه كير منم ديگه داشت منفجر ميشد. بايد كيرمو از تو شلوار و شور تم بيرون مي آوردم. سريع اين كار رو كردم و زود كيرشو گذاشتم تو دهنم. ساك زدن كه بلد نبودم . تا اون موقع حتي يه فيلم سوپر هم نديده بودم. همينطور كه كير خوش گرم و نرمش تو دهنم بود زبونمو زير كيرش ميماليدم واي چي بود. يدفعه آبش فوران كرد تو دهنم. خيلي غير منتظره بود. اصلا فكرشو نمي كردم كه يه چنين چيزي ازش بيرون بياد. آخه گفتم كه من اولين بارم بود و نمي دونستم بعد از كمي ساك زدن اينطوري ميشه. تا اون موقع حتي با يه نفر هم درباره اين چيزها صحبت نكرده بودم و هيچ اطلاعي از از روش سكس نداشتم. خلاصه؛ مي گفتم. آبش اومد و منم با تمام وجود همه اش رو خوردم. البته كميش از دهنم بيرون ريخت. منم تازه خوشم اومده بود. با اين اتفاق حسابي ذوق زده شده بودم. تازه شروع كردم ساك زدن. اونم هيچ چي نمي گفت. بعد چند دقيقه دوباره آبش اومد. واي عجب مزه اي داشت. آب منم اومد و ريخت رو قالي. واي حالا بايد به مامانم چي مي گفتم. بي خيال قالي شدم. دلم مي خواست لباشو ببوسم ولي ديگه لبام آب كيري بود. تصميم گرفتم هنوز ادامه بدم . اونم سرمو نوازش ميكرد. بعد چند دقيقه دوباره آبش اومد تو دهنم. بعد كيرشو ديگه درآوردم. سرمو همونجا رو رون پاش گذاشتم. گفت: بهت حال داد؟ گفتم: چون تويي آره. منو نشوند و گفت: لامصب پدر گندامو درآوردي. ( راستش چون مااهل فحش دادن و كلمات ركيك نبوديم از كلمه كير استفاد نمي كرديم. تازه من اون موقع هنوز نمي دونستم كير اصلا به كجاي بدن ميگن. ) خلاصه بعد يه ساعت ساك زدن منم دوباره كنارش لم دادمو سرمو گذاشتم رو سينه اش. از صداي نفس نفس زدنش خوشم مي اومد. دلم مي خواست دوباره دستمو ببرم طرف كيرش. كمي اين كار رو كردم و همونطور كه سرم رو سينه اش بود كيرشو ماليدم. كه اون يه دفعه بلند شد وگفت بلند شو بينم. نشست رو كيرم و كيرشو گذاشت رو كيرم. منم ديگه كامل كنار ديوار دراز كشيدم و كمي رو كيرم عقب و جلو شد و بعد خوابيد تو بغلم. سينه هاش رو سينه هام بود و دوباره نفسهاشو حس مي كردم. نمي دونستم دستمو ببرم لا پاش طرف كيرش يا بيارم پشت كمرش. خلاصه كمي هم اونطوري حال كرديم. صورت گرمش هم رو صورتم بود. بعد ديگه بلند شد و لباساشو پوشيد منم لباسامو پوشيدم و گفت كه من ديگه بايد برم. ساعت 8 شده بود. گفتم عجب درسي خونديما . نيم خنده اي كرد و دست چپمو گرفت و طرف خودش كشيد و صورتمو بوسيد. تو تمام اين چهار سال اين اولين بار بود كه اون مغرور منو بوسيد.بعدش هم خداحافظي كرد و كفشهاشو پوشيد و رفت. من ماندم و يك قالي كه بايد سريع اونو مي شستم. با هر زحمتي بود قالي رو كشيدم بيرون موقتا شستمش تا مشخص نباشه چي روش ريخته. تا برم حموم و بعد بيام كامل بشورمش. ولي آخر جاش موند و بعد به مادرم گفتم كه :«لاك سفيد خودكار چپ شده بود ريخته رو قالي».
اين اولين سكس من بود.

# : 18 Aug 2008 23:16


ای ول خوب بود

# : 19 Aug 2008 23:24


www.boyestan.wordpress.com داستان سكس اول از آريا اوستايي

# : 24 Aug 2008 11:31


عالیه ای ول

# : 27 Aug 2008 15:43


سايت manjam.eu سايت دوستيابي جهاني همجنسگرايان كه از تمام قاره ها و كشورها و از جمله ايران پسراي نازي عضوش هستند مثل خودمwww.manjam.eu/forozan
در ضمن براي ورود به اين سايت نيازي به فيلتر شكن نيست!!!!!!! چون آدرس manjam.eu فيلتر نيست
و فقط آدرس manjam.com نياز به فيلتر شكن داره.

# : 28 Aug 2008 00:39


سلام دوستان عزیز
من توی صفحات 8 و 9 این تاپیک یه داستان بلند گذاشتم که متاسفانه نیمه تمام باقی موند . الان فرصتی پیش اومده که ادامه داستان رو بزارم .
توی صفحه 8 هم عرض کردم که این داستان از من نیست و مربوط به یه وبلاگ قدیمیه ....


.....

بعد از ماجرای اون شب من و حمید ، تقریباَ به صورت منظم هر ماه یکی دوبار به بهانه امتحان و درس خوندن شب ها می رفتم خونه خاله و با حمید حال می کردم تا این که توی یک مهمونی بین پدر من و پدر حمید و چند نفر دیگه از اعضای فامیل دعوا شد و قهر و قهر بازی خانواده ها شروع شد . این وسط هم رفت و آمد ما و خانواده خاله اینا قطع شد و دیگه اجازه نداشتم برم خونه خاله. حالم حسابی گرفته شد ولی خوب ، کاری هم نمی شد کرد . از طرفی امتحانات آخر سال هم شروع شد و من هم که اون سال حسابی درس خون شده بودم حسابی مشغول درس خوندن شدم . عملاَ رابطه خودم با حمید را هم فراموش کردم.البته دوست داشتم که حمید سراغم را بگیره و باز هم باهم حال کنیم ولی پسره انگار نه انگار که 6 -7 ماه کون من گذاشته و اصلا همه چیز یادش رفته بود.
خلاصه امتحان ها را دادیم و یک روز که برای گرفتن کارنامه آخر سال رفتم مدرسه ، حمید رو تو حیاط مدرسه دیدم . بعد از کمی حال و احوال گفت بابک چرا دیگه خونه ما نمی آیی؟ من هم گفت خودت که دلیلش را بهتر می دونی . حمید آهی کشید و گفت آره . دو نفر دیگه دعواشون میشه اون وقت چوبش را ما می خوریم . بعد گفت اگر برنامه جور کنم میای با هم حال کنیم؟ گفتم اگه آبرو ریزی نشه آره . حمید کمی فکر کرد و بعد گفت حالا برنامه خاصی به ذهنم نمی رسه . بعداَ باهات تماس می گیرم . داشتیم از هم جدا می شدیم که برگشت و گفت برای تابستان چه برنامه ای داری؟ گفتم برنامه خاصی ندارم . گفت کلاس شنایی ، باشگاهی ، کلاس زبانی ... هیچی ؟ من هم با خنده گفتم منظورت کلاس کشتی است؟ بعد هم گفتم که برنامه خاصی ندارم . اون هم گفت بعداَ باهات تماس می گیرم .
چند روزی از حمید خبری نشد تا این که یک روز تماس گرفت که فردا بریم کوه . من گفتم کوه چرا؟ گفت تو کاریت نباشه . خودت را آماده کن که فردا صبح برنامه داریم . من گفتم تو کوه خطر داره و از این حرفا که حمید گفت اونش با من . فردا می ریم کوه . اگر دیدی ناجوره کاری نمی کنیم. بعد از تلفن حمید رفتم سراغ مامانم تا اجازه از او اجازه بگیرم با حمید برم کوه . اولش مادرم می گفت اگه پدرت بفهمه عصبانی می شه . بعد از کلی خواهش و تمنا راضی شد که من برم ولی درد سره دیگه ای درست شد . برادر کوچکم گفت من هم باید با شما بیام . خلاصه با هزار دوز و کلک اون را هم از سر خودم باز کردم و برنامه کوه رفتن با حمید را برای فردا ردیف کردم . اون شب تا صبح ذوق داشتم که فردا چه خواهد شد . آخه تا اون موقع فقط تو خونه ، اون هم تو اتاق حمید با هم ور رفته بودیم .
صبح روز بعد کله سحر بیدار شدم و آماده کوه رفتن شدم . قبلش هم رفتم حسابی خودم را تمیز کردم . توی میدون نزدیک خونه ما با حمید قرار گذاشته بودم . وقتی رفتم دیدم حمید منتظر منه . سریع سوار یک ماشین شدیم و رفتیم طرف کوه نزدیک شهرمان. تو تاکسی هر دو جلو نشسته بودیم . با وجود این که قبلاَ بارها بدن حمید به بدن من خورده بود ولی اون حالتی که من و حمید تو تاکسی کنار هم نشسته بودیم برای من خیلی باحال بود و منو حسابی حشری کرده بود . وقتی رسیدیم پای دامنه کوه دیدم عجب خر تو خری است . از هر طرف آدم بود که می آمد و می رفت . به حمید گفتم تو این شلوغی نمی شه گوزید ، چه برسه به ... . حمید هم معلوم بود که از آن شرایط یکه خورده . گفت که هیچ وقت این جا این قدر شلوغ نبوده . هر دو مانده بودیم که چه کنیم . حمید برگشت و گفت بابک مغازه بابا امروز تعطیله . می خوای بریم اون جا؟ ولی من گفتم که بالاخره یکی از همسایه ها هست و فردا به بابات میگه و گندش در میاد . نمی دانستیم چه کنیم . حمید گفت تا اینجا که اومدیم . بیا بریم بالای کوه . نمی شه که زود برگردیم خونه . راه افتادیم و به اجبار تا جایی که همه بالا می رفتند بالا رفتیم . حسابی از نفس افتادیم . کمی از مسیر اصلی کنار کشیدیم و نشستیم تا نفسی تازه کنیم . حمید حسابی شاکی بود که بعد از این همه مدت آمدیم کاری بکنیم و این طور گیر کردیم . چشمم به حفره ای در دامنه مقابل افتاد که البته فاصله هوایی زیادی با مسیر اصلی نداشت ولی برای رسیدن به آن اول باید از دره ای با شیب تند پایین رفت و بعد با آویزان شدن از سنگ ها خود را بالا کشید و به آن رسید . رو این حساب عملاَ هیچ کس خلی به آن سمت نمی رفت . برگشتم با اشاره به آن حفره به حمید گفتم بریم اون جا . حمید گفت مگه کس خلیم؟ ولی سریع دوزاریش افتاد و گفت می تونی بری بالا؟ گفتم سعی خودمان را می کنیم . هر دو با هیجان راه افتادیم . وقتی اون بالا رسیدیم دیدیم جای جالبی است . یک گوشه آن تقریباَ از هیچ جایی دید نداشت . از طرفی اگر کسی از پایین می آمد بالا ما به راحتی متوجه می شدیم . خلاصه تا رسیدیم بالا بدون آن که یک لحظه هم وقت تلف کنیم و نفسی تازه کنیم حمید شلوارش را کشید پایین و من سریع کیرش را به دهن گرفتم و شروع به خوردن کیرش کردم . کیرش حسابی راست شده بود و داغ بود . کمی هم عرق کرده بود و بوی باحالی داشت . کمی که کیرش را خوردم گفت بابا ول کن . من آنقدر حشری شده ام که اگر دو تا مک دیگه بزنی آبم اومده . بر گرد بکنمت . من هم سریع شلوارم را تا روی زانو پایین آوردم و برگشتم و کونم را قمبل کردم . دیدم حمید هنوز با کاندومی که آورده در حال ور رفتن است که من برگشتم به روشی که تو عکس سکسی که تو مدرسه دست یکی از بچه ها دیده بودم کاندوم را گذاشتم تو دهنم و با کمک لب ودهن کشیدم روی کیرش . دو باره برگشتم . حمید هم کمی ژل در سوراخم مالید و کیرش را گذاشت در سوراخم . کیرش مثل دفعه های قبل نبود از کاندومش زیاد خوشم نیامد . کمی فشار داد ولی کیرش تو نرفت. سوراخ کونم اصلا باز نبود حمید هم شروع کرد به زوردادن که کم کم داشت دردم می گرفت . به حمید گفتم این طوری نمی شه . کمی با انگشت باهاش بازی کن تا باز شه . حمید شاکی شد و گفت بابا وقت نداریم حالا یکی میاد و گندش در میاد . زود تر کارمون را بکنیم و بریم . گفتم زورکی که نمی شه . خلاصه راضی شد و شروع کرد با سوراخم ور رفتن . به شکم روی صخره جلوی خوابیده بودم و او با سوراخم ور می رفت . با وجود این که دلم می خواست زود تر سوراخم باز شه ولی آنچنان از شرایط موجود هول شده بودم که سوراخم نه تنها باز نشد بلکه حسابی سفت شد . حمید هم متوجه موضوع شد . مرا برگرداند و گفت کمی صبر کنیم . هر دو هول شدیم . اگه شد می کنیم و گرنه بی خیال می شیم . نشست کنارم . کمی با هم حرف زدیم . من همش چشم به کیرحمید بود . دیدم برای اولین بار حمید به کیر من دست زد و شروع کرد به مالیدن آن . حسابی کیرم راست شد . گفت بابک تو دوست نداری کون من بزاری؟ گفتم چرا ولی گفتم شاید تو دوست نداشته باشی . گفت چرا دوست دارم ولی بیشتر دوست دارم کون بکنم . ی خوای حالا تو کون من بزاری؟ گفتم چرا که نه . از تو کوله ش یک کاندوم در آورد و به همان سبکی که من کاندوم را روی کیرش کشیدم کاندوم را روی کیر من کشید و چند تا مک هم به کیرم زد . برگشت و خودش کمی ژل به سوراخش مالید . گفت بکن . کونش عضلانی و سفت بود و کمی هم موداشت . دستهام را گذاشتم روی باسنش و کمی باسنش را مالیدم . کیرم را گذاشتم در سوراخش و کمی فشار دادم . کیرم آرام وارد کونش شد . با هر فشار کمی دیگه از کیرم واردش می شد . کونش اصلاَ شبیه کون کتایون نبود . سفت و محکم بود . وقتی کمی پاهاش را جا به جا کرد عضلات باسنش فشار باحالی به کیرم وارد کرد . به آرامی شروع کردم به عقب و جلو کردن کیرم . کم کم سرعت شاک زدنم زیاد شد . حمید گفت قبل از این که آبت بیاد برگرد من هم کون تو بزارم . من هم کیرم را در آوردم . حسابی راست شده بود . شروع کردم به مالیدن کیر خودم که حمید مرا برگرداند و شروع کرد به مالیدن سوراخم با انگشت . سوراخم حسابی باز شده بود و مالیدن هم زمان کیرم و سوراخم حسابی سر حالم آورده بود . حمید بلند شد و کیرش را گذاشت در سوراخم . با کمی فشار کیرش تا ته رفت تو . شروع کرد به شاک زدن . هر چند لحظه یک بار با کیر من هم ور می رفت . دیدم که سرعت شاک زدنش داره زیاد می شه که گفتم بزار من بکنم . حمید اصلاَ جواب نداد . دانستم که حالا آنقدر حشری شده که اصلاَ گوشش به این حرف ها بدهکار نیست . با این وجود هنوز باکیرم ورمی رفت . حرکت تند حمید روی کیرم و تکان های شهوت انگیز کیرش توی کون من و حالت التهاب قبل از ارضای حمید آنچنان شهوت انگیز بود که تقریبا هم زمان با حمید من هم ارضا شدم . هر دو بی حال افتادیم روی یک سنگ . بعد از کمی شروع کردیم به جمع جور کردن خودمان . به حمید گفتم دیگه برگردیم . اون هم که معلوم بود حال نداره گفت آره ، کم کم داره دیر می شه . وقتی داشتیم از اون حفره پایین می آمدیم من گفتم انگار بعد از درس خوان شدن باید کوه نورد هم بشم . حمید باخنده گفت نه بابا خیلی کار خرکی ای کردیم ولی خوب هر دو حشری بودیم و عقلمان کار نمی کرد . شانس آوردیم که کسی ندید و الا خیلی خیط می شد . قرار گذاشتیم دیگه از این خریت ها نکنیم . وقتی رسیدیم روی مسیر اصلی ، مردی تقریبا 50 -60 ساله ما را بر و بر نگاه می کرد . هر دو فهمیدیم که انگار یکی فهمیده . پیرمرده گفت جا قحطه که این جا کون هم می زارید؟ حالا ازما که گذشته اما اگه کس دیگه بود تا کون جفتتان نمی ذاشت ولتون نمی کرد ! ما که هر دو ریده بودیم به خودمون ، سریع دممون را گذاشتیم رو کولمون و در رفتیم .

......

# : 28 Aug 2008 14:17


salam man aryabod 26 sale 2nbale 1 dooste fabrike zire 20 sal migardam k mano bokone ahle tehran bashe va tarjihan sharghe tehran dar zemn badanesham kam mo bashe ghadesham zire 172 be mailam tamas begirid [email protected]

# : 29 Aug 2008 21:08


jaleb booooooooooooooooooooooooooooooood

<< 1 ... 9 . 10 . 11 . 12 . 13 . 14 . 15 . 16 . 17 . 18 . 19 ... 20 . >>
جواب شما
         

» نام  » رمز عبور 
برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.
 

Powered by MiniBB