[go: up one dir, main page]

صفحه اصلی | صفحه اصلی انجمن | عکس سکسی ایرانی | داستانهای سکسی
فیلم سکسی | سکسولوژی | خنده بازار | داستانهای سکسی(English)
آویزون
انجمن ها | پاسخ | وضعیت | ثبت نام | جستجو | قوانین | آخرین ارسالها |
انجمن آویزون / انجمن همجنس گراهای مرد(Gay) / تاپیک ((((داستانهای سکسی گی ))))) دوستان داستانهای خودتون را لطفا توی این تاپیک قرار بدید
<< 1 ... 9 . 10 . 11 . 12 . 13 . 14 . 15 . 16 . 17 . 18 . 19 ... 20 . >>
نویسنده پیام
# : 28 Sep 2008 02:40


سلام این داستان رو که میخوام براتون بنویسم کاملا واقعی هست و در 14 سالگی برام اتفاق افتاد

# : 28 Sep 2008 02:50


من معمولا هر سال تعطیلات تابستون رو میرفتم روستاو تعطیلات رو در کنار مادر بزرگ و خالم میگذروندم
اون سال با سالای دیگه فرق داشت،پسر خالم که سربازی بود سربازیش تموم شده بود و اومده بود خونه
یه شب به اصرار خالم خونه اونا خوابیدم ینو هم بگم که تا اون موقع نمیدونستم کون استفاده دیگه ای هم داره، آره اون شب جای خوابم رو خاله توی اتاق مهدی انداخت منم که خیلی خسته بودم زود خوابم برد
نیمه هایشب بود احساس کردم مهدی منو بغل کرده و یه چیز سفت در کونم احساس کردم، ترسیدم چیزی بگم
خودمو به خواب زدم دیدم کم کم دستشو برد توی شلوارم و شروع کردن مالوندن کیرو کونم
ترسیدم بلند شدم گفتم چیه چیکار میکنی، که گفت چیزی نیست ساکت باش کاری میکنم خوشت بیادمنم که از همه جا به خبر گفتم باشه
فعلا تا همین جاشو داشته باشین تا بعد

# : 28 Sep 2008 08:49 | ویرایش بوسیله: soloboy_1992


===============================================================
چگونه منو چاقال کردن قسمت اول
============
اين داستان بر ميگرده به 2 سال پيش من تازه 15 سالم شده بود و وارد دبيرستان شدم وقتي ادم وارد دبيرستان ميشه همه چي واسش مهم مي شه از جمله فوتبال .همه كارشناس مي شن و عاشق فوتبال هستن ولي فوتبال واسه من جنبه ي ديگه اي داشت چون بابام تو استاديوم ازادي در بخش ماشين سواري كار مي كرد و هروقت بازي فوتبال مهمي بود منو تو جايگاه مي زاشت تا ببينم ولي من هميشه دوست داشتم كه از تماشاگرا به زمين نزديك تر باشم چند بار به بابام گفتم با همكاراش كه تو بخش زمين چمن هستن صحبت كنه كه بزارن من به عنوان توپ جمع كن واستم كنار زمين ولي مي گفت رابطه ي ما با بخش چمن خوب نيست و نمي خوام به كسي رو بندازم.خلاصه چند ماه گذشت و من بازي هاي مختلفي رو ميرفتم استاديوم همه ي توپ جمع كنها حدودا همسن خودم بودن كلا 12 تا توپ جمع كن كه 3 تا پشت هر دروازه 2 تا كنار نيمكت 4 تا هم روبروي نيمكت مربي توپ ها رو به بازيكن ها مي دادن.
من بازم به بابام اصرار كردم كه به همكاراش بگه و من رو معرفي كنه كه اونم قبول كرد .
تا شب كه مي خواست بياد خونه همش با خودم فكر مي كردم كه از همه دروازبان ها امضا مي گيرم و روي همه بچه هاي مدرسه رو كم مي كنم خلاصه شب بابام اومد و وقتي ازش پرسيدم بهم گفت كه با همكارش صحبت كرده و اون گفته كه فعلا شخص جديدي رو واسه اونجا نمي خوان و افرادشون تكميلن من هم با يك ضد حال اساسي ارزوم رو به خواب بردم!
بعد چند وقت تو يه بازي باشگاهي كه فك كنم بين استقلال و پيكان بود ديديم كنار نيمكت 3 تا توپ جمع كن هست .كنجكاو شدم و تعدادشون رو شمردم ديدم 13 تا هستن .با خودم گفتم كارا واسه ما فقط نشد داره نگا كردم ديدم قيافه يكيشون خيلي ناشناسه .خلاصه فهميدم كه نفر جديد همينه گفتم خوش به حالش كه تونسته به اينجا برسه.
بازي بعدي مال تيم ملي بود كه تو جايگاه نشسته بودم يادمه چند تا كله گنده هم اومده بودن خلاصه يهو چشم خورد به همون پسر تازه وارده ديدم تو جايگاه نشسته.رفتم پهلوش نشستم و بهش گفتم فك مي كني چند چند بشن.
گفت : با اين وضعي كه قلعه نوعي مربي هست و همه استقلالي ها رو اورده تو تيم ملي به هيج جا نمي رسه تيم گفتم مگه تو توپ جمع كن جديده نيستي گفت اره گفتم پس چرا اين جا نشستي گفت اخه اين بازي دست اندر كارش اي اف سي هست و نمي زاره از 12 تا توپ جمع كن بيشتر باشن و منم نفر سيزدهمهم هستم واسه همين اينجام گفتم كي تو رو معرفي كرده اينجا گفت بيخيال بابا چقدر سوال مي پرسي .گفتم ببخشيد معذرت مي خوام.
اخراي بازي كه بود بهم گفت موبايل داري منم گفتم نه بابا.گفت شماره خونتون رو بده بعد هم گوشي رو در اورد .شمار خونمون رو بهش دادم و اسمم رو بهش گفتم.اون گذشت و من ديگه استاديوم نرفتم تا اينكه ديدم يه روز زنگ زد و گفت كه واسه بازي بعدي پرسپوليس بيا استاديوم همديگرو ببينيم منم گفتم مامان بابام اجازه نمي دن
اخه موقع امتحاناست اون گفت چقدر بچه ننه اي من شبا هم تو استاديو مي خوابم خلاصه من اجازه رو گرفتم و بهش گفتم با تاكسي ميام اونجا اونم گفت نمي خواد با بابام كه دارم مي رم ميام دنبالت فقط ادرس بگو.........


اميدوارم حال كنيد
===============================================================

# : 28 Sep 2008 12:24


===============================================================
چگونه منو چاقال کردن
============
تو ماشين كه بوديم بهش گفتم ميشه يه كاري كني كه منم بتونم مثل تو بيام تو زمين توپ جمع كن وايسم اونم گفت بزار با بابام حرف بزنم ببينم اجازه ميده يا نه گفتم مگه بابات چي كاره هست گفت معاون امور اجرايي فضاهاي ورزشي استان تهران گفتم منم بابام تو استاديوم كار مي كرد ولي الان منتقل كردنش شهرستان و هر سه هفته يه بار مياد تهران و ديگه استاديوم كار نمي كنه گفت حالا من امروز به بابام ميگم اخر بازي خبرش رو ازش ميگيرم و بهت ميگم رسيديم اونجا گفت بيا بريم رختكن لباس عوض كني گفتم من چيزي نياوردم با خودم چون نگفته بودي بيارم گفت نبايد بياري اين جا لباس فرم ميدن خودشون الان بريم واست يكي مي گيرم رفتيم تو رختكن ديدم 2 تا پسر ديگه اونجا هستن گفت اينا بچه هاي كنار نيمكت هستن كه كنارمون توپ جمع مي كنن عليرضا و مرتضي .بچه ها اينم دانيال هست همون كه واستون تعريف كردم .منو ميگي يكم تعجب كردم اخه مرتضي يكي از سال دومي هاي مدرسه خودمون بود توي جمع چهار نفريمون من مثل داداش كوچولوشون بودم اخه من قدم كوتاه هست و از سه تاشون 1 سر و گردن كوتاه تر بودم خلاصه با عليرضا و مرتضي دست دادم و اونا هم يه سري كارايي كه لازم بود بدونم و انجام بدم رو بهم گفتن اون بازي رو من توپ جمع كن بودم اخر بازي سعيد(همون كه باهاش اومدم و منو معرفي كرد)گفت بابام گفته فعلا بيا تا بعدا رسميت كنن ازش تشكر كردم و باهاشون برگشتم خونمون تو راه هم حسابي از باباش تشكر كردم باباش گفت حواست باشه و به حرفا و توصيه سعيد گوش كن خلاصه اين گزشت و من حسابي با سعيد رفيق شدم هر سري ميومد خونمون و با مينيبوس مي رفتيم استاديوم يه بار هم تقريبا 2 ماه گزشته بود و نزديكهاي عيد بود سعيد گفت مياي بريم استخر منم گفتم بريم پايه ام گفت فردا صبح مدرسه ها تعطيله بيا خونمون تا بريم گفتم خوب دم استخر قرار بزاريم كه بهتره.گفت ميريم استخر خونه خودمون گفتم امشب از مامانم اجازه ميگيرم شب بهت زنگ ميزنم خلاصه من اجازه رو گرفتم مامانم چون سعيد رو ديده بود و چند باري ما دو تا رو رسونده بود استاديوم اجازه داد.
فردا صبح ساعت 8 بود كه ديدم تليف زنگ مي زنه مامانم رفته بود سر كار منم كه مدرسم تعطيل بود ديدم سعيده گوشي رو ور داشتم گفت چرا نيومدي گفتم ساعت 8 صبح كجا بيام گفت يه اژانس بگر بيا خلاصه من صبحانه خورده و نخورده پاشودم رفتم خونشون در باز كرد گفت بيا تو رفتيم تو خونه تا ساعت 9 كامپوتر بازي كردم بعد هم گفت بريم استخر گفتم پس برو بيرون من لباسمو در بيارم گفت مگه مايو زيرش نپوشيدي گفتم نه تو ساكمه گفت بپوش بيا بيرو اقا من مايو رو در اوردم ديدم كش نداره بهش گفتم مايو اضافي داري گفت نه ندارم مگه چي شده گفتم هيچي خيلي وقت بود نرفتم استخر كش نداره شله يكم گفت عيب نداره بيا بابا كسي نيست كه خلاصه ما رفتيم پايين اولين بار بود هيكل رو بدون شلوار و بليز ميديدم پاهاش پشمالو بود ادم چندشش مي شد بر خلاف من كه موهاي بدنم كم بود و تقريبا بي مو بودم موقع را رفتن اين مايوم هي 5 -6 سانت ميومد پايين باز ميدادم بالا .يه نيم ساعتي تو اب بوديم كه گفت بيا مسابقه بديم گفتم باشه تو خط شروع واستاديم و من با تمام توان شنا كردم . اب به شدت اينور اونور ميرف و منم حسابي دست و پا ميزدم به اخر كه رسيديم و واستادم و يكم چشامو پاك كردم ديدم سعيد نيست داشتم اينور اونور رو نگا مي كردم كه ديدم از پشت چسبيد بهم و مايوم رو هم يهو كشيد پايين .من سريع مايوم رو كشيدم بالا كه دوباره داد پايين و دستامو گرفت و شكمم رو فشار داد و منو محكم چسبوند به خودش.گفتم سعيد ولم كن ديگه حوصله مسخره بازي ندارم .هيچي نگفت.گفتم نكن ديگه اروم در گوشم گفت چي كار نكنم عزيزم اينو كه گفت دستو پا زدم و خودمو تكون دادم سرم خورد به فكش كه اون عصباني شد و سرمو با يه دست گرفت زير اب من كه امادگي نداشتم در حال زور زدن بودم كه ديدم با اون دستش مايوم رو كامل در اورد يهو ولم كرد و ازم فاصله گرفت

===============================================================

# : 29 Sep 2008 10:41


دستت درد نکنه . قشنگ بود . منتظر ادامه ش هستیم .

# : 29 Sep 2008 16:10


ادامه سرگذشت بابک
........

یک شب وفات بود و یا نمی دانم چه مناسبت دیگه ای بود که تلویزیون برنامه نداشت . کاری هم نداشتم . حسابی از بیکاری کف کرده بودم . تو اتاق بالا پایین می رفتم . بیرون هم باران می اومد و نمی شد بیرون رفت. از سر بیکاری رفتم پشت پنجره . به خاطر جریان خانه قبلی تو این خونه کاری نمی کردم که جلب توجه کنه . طوری که خیلی از همسایه ها اصلاَ نمی دونستن من کیم و چکاره هستم . دیدم تو خونه رو به رو که تازه اسباب کشی کرده اند یک زن خوشگل داره وسایل خونه را جا به جا می کنه . من هم تیز پریدم چراغ اتاق را خاموش کردم و پنجره اونا رو نگاه کردم. راستی نگفتم خونه من تو یک مجموعه بود با حدود 10 - 15 بلوک ساختمانی که برای صرفه جویی در زمین ، فاصله بلوک ها تا حداقل فاصله مجاز کم بود . عملاَ نصف واحد ها هم خالی بود . مخصوصاَ بلوکی که من در آن ساکن بودم فقط 6-7 خانوار ساکن داشت . اون خانم خوشگله هم هی می آمد و می رفت . کم کم حوصله م از نگاه کردن سر رفت . رفتم تو هال و تلویزیون را روشن کردم . یک برنامه درمورد یک خبرنگاری بود که از مراسم نمی دونم چی چی عکس تهیه کرده بود . داشت خاطرات آن مراسم را تعریف می کرد . یک مرتبه یاد دوربین عکاسی و لنز تله زوم جدیدی که خریده بودم افتادم . سریع پا شدم و دوربین را علم کردم . لنز جدیدم را سوار دوربین کردم و دوربین و سه پایه را بردم پشت پنجره . طوری که دیده نشم پنجره خانه رو به رو را نگاه کردم . تا آنجا که امکان داشت زوم کردم . کمی طول کشید و من داشتم خسته می شدم که دیدم یک مرد با شلوارک و پرده بدست اومد تو اتاق و شروع کرد به نصب پرده . من هم زوم کردم روش . کمی قیافه اش را نگاه کردم . بر حسب اتفاق چشمم به کمرش افتاد . معلوم بود کیرش باد کرده . عجب بادی هم داشت. همین که پرده را نصب کرد البته پرده آنقدر نازک بود که من تقریباَ داخل اتاق را بدون مشکل می دیدم . دیدم نه گذاشت و نه برداشت ، لخت مادر زاد شد و روی تخت ولو شد . دیدم عجب کیری داره . قرص و محکم . شروع کرد با کیرش ور رفتن که دیدم همان خانم خوشگله آمد تو اتاق و پرید تو بغل آقا . خانم هم کمی بعد لخت شد و آقا شروع کرد به خوردن سینه اش . بعد هم کمی کون و کپلش را مالید و بعد تپوند تو کس خانم . بعد از چند دقیقه شاک زدن آقا ول شد رو تخت . خانم کمی صورت آقا را بوسید و انگار که از ادامه کار آقا ناامید شده باشه ، خودش با دست ، خودش را ارضا کرد . بعد هم بلند شد و از اتاق رفت بیرون . ولی آقا همان طور ول روی تخت خوابیده بود . من هم کیرش رانگاه می کردم . با وجود این که نتونسته بود خانم را ارضا کنه ولی به هرحال کیر قرصی داشت . با وجود این که خوابیده بود بازهم برای من تحریک کنده بود . البته به کلفتی کیر رضا نبود ولی خوب ، زیاد هم کوچک تر از اون نبود .
روز بعد وقت بیرون رفتن خانم و آقای همسایه را تو محوطه دیدم . هر دو خوشگل و خوشتیپ بودن. دلم می خواست باهاشون حرف بزنم . ولی نمی دونستم چی بگم. اون روز هم برخلاف همیشه که زیاد رغبتی به خانه رفتن نداشتم ، بعد از کلاس سریع اومدم خونه و رفتم پشت پنجره . دیدم اونا پشت پرده اتاقشون یک ملافه ضخیم زدن و دیگه هیچی معلوم نیست. حسابی حالم گرفته شد . روزهای بعد همش تو فکر این بودم که چطور با اونا دوست بشم .
یک روز وقتی داشتم می اومدم خونه خانم همسایه را دیدم که از خرید می اومد و یک عالم بار داشت . من هم که دیدم هیچ بهانه ای بهتر از خر حمالی برام جور نمی شه ، سریع پریدم و کمکش کردم . اولش گفت لازم نیست . دست شما درد نکنه و از این حرفا . ولی من ول کن نبودم . با اصرار وسایلش را تا در آپارتمانشون بردم . اون تشکر کرد و من هم دست از پا دراز تر بر گشتم . روز بعد آقای همسایه را تو محوطه دیدم . به یک بهانه الکی سر صحبت را با او باز کردم ولی او زیاد روی خوش نشان نداد و باز کنف شدم.
تا این که یک شب وقتی داشتم می اومدم خونه دیدم هر دو باهم تو محوطه هستند و تقریباَ با هم بگو مگو می کنند . باز هم مثل همیشه من سلام کردم . اون ها هم سرسری جواب دادن. تو این هیر و ویر شنیدم که مرده به زنش می گه صد بار بهت گفتم به این داداشت بگو دست به کامپیوتر من نزنه . حالا من فردا چه کار کنم ؟ تمام اطلاعاتم از بین رفت. خانومه هم بهانه می آورد که کار خودت بوده و از این حرفا . خلاصه متوجه شدم که کامپیوترشون خراب شده و خودشون بلد نیستن درستش کنند . اون کسی هم که رفته بودن سراغش تا کمکشون کنه کاری از دستش برنیومده . حالا آقای همسایه مونده چکار کنه که داده هاشو برای فردا آماده کنه . من هم از خدا خواسته برگشتم و گفتم ببخشید ناخواسته متوجه شدم با کامپیوترتون مشکل دارید . کمکی از دست من بر میاد ؟ آقای همسایه گفت نه ، ممنون . ولی زنش گفت ببخشید . شما بلدی کامپیوتر رو درست کنید ؟ با این جمله فهمیدم که زیاد سر از کامپیوتر در نمی آرند . تا اومدم جواب بدم آقای همسایه گفت دست شما درد نکنه ، خودم درستش می کنم . زنش گفت شاید بتونند درستش کنند . خلاصه سرتون را درد نیارم . به بهانه درست کردن دستگاه رفتم خونه شون . چون هیچ برنامه ای به جز چند تا سی دی موسیقی نداشتن ، مجبور شدیم من و آقای همسایه بریم خونه من . داده ها را از روی هارد دستگاه ریختم روی دیسکت و گفتم می خواید دستگاه شما این جا باشه تا من درستش کنم . ولی آقای همسایه که حالا فهمیده بودم اسمش پیمان است گفت هنوز کارش تمام نشده و باید کارش را برای فردا آماده کنه . من هم پیشنهاد کردم با دستگاه من کارش را انجام بده . اول گفت مزاحم نمی شم ولی بعد وقتی فهمید مجردم و تنها ، قبول کرد و مشغول کار شد . یکی دو ساعتی کارش طول کشید و بعد رفت.
روز بعد دستگاهش را درست کردم و بردم در خونه شون . این بار خانم همسایه که حالا فهمیده بودم اسمش نسرین است به من تعارف کرد که برم تو . من هم رفتم کامپیوتر را گذاشتم و سریع برگشتم .
جمعه همان هفته ، حدوداَ ساعت یازده و نیم بود که دیدم زنگ در خونه را می زنند . من هم که دیشبش تا سه و چهار صبح بیدار بودم ، هنوز تو رختخواب بودم . فکر کردم حتما یکی از بچه های دانشکده است . همان طور در حالی که فقط یک شلوارک پام بود در را باز کردم . خشکم زد . دیدم نسرین رو به رومه . اون هم معلوم بود از این وضع یکه خورده . کمی منو ورانداز کرد و بعد انگار تازه یادش اومد که چکار داشته ، یک کاسه آش به طرف من گرفت و یه چیزی درمورد نذر و نیاز گفت و رفت.
چند روزبعد در حالی که باز هم فقط یک شلوارک به تن داشتم سروکله پیمان پیدا شد . دیدم کامپیوترش زیر بغلشه و دو باره مشکل پیدا کرده . تعارف کردم و اومد تو . به خاطر لباسم عذر خواهی کردم . پیمان گفت که راحت باش و از این حرفا . من هم حرفش رابهانه کردم و با همان پوشش وایسادم. دستگاهش مشکل اساسی نداشت و خیلی زود درست می شد . ولی من کشش دادم . دیدم پیمان بد جور حواسش پیش ران های منه . معلوم بود که آقا پیمان به هم جنس بازی بی علاقه نیست . تو همین زمانی که پیمان حواسش به بدن من بود ، من هم برحسب تصادف رو دستگاهش یک دایرکتوری عکس پیدا کردم . یکی از عکسها رو باز کردم . تصویر زنی بود که داشت یک کیر خرکی را ساک می زد . پیمان هول شد و گفت حتماَ کار نادراست . منظورش برادر زنش بود ولی معلوم بود دروغ می گه . من گفتم عجب کیر قشنگیه . پیمان گفت آره دیگه . این عکس ها را جوری تهیه می کنند که خانم ها خوششون بیاد . من هم با شیطنت گفتم . نه . بی انصاف نشو . خداییش کیر قشنگیه . آدم دوست داره بخوردش . پیمان کف کرده بود . نمی دونست چی بگه . آروم دستم را به کیرم کشیدم و گفتم عجب عکسیه . آدم تحریک می شه . کمی با کف دست رانهام را مالیدم . پیمان همان طور کف کرده منو نگاه می کرد . دستش را گرفتم و گذاشتم روی رانم . اولش همان طور دستش روی رانم بی حرکت باقی ماند . ولی کمی بعد شروع کرد به لمس کردن رانم . برگشتم طرفش . هر دو روبه روی هم روی صندلی نشسته بودیم . دستش را از پاچه شلوارکم تو برد تا قسمت ها ی بالاتر رانم را دست بزنه . من گفتم از بالا شروع کنی راحت تر می رسی . بعد پاشدم و شلوارکم را در آوردم . کیرم راست شده بود . کمی به کیرم دست زد . گفتم نمی خواهی تو هم لباساتو در آری ؟ پیمان بلند شد و خیلی سریع لخت شد . کیرش حسابی راست شده بود . من هم زانو زدم و کیرش را دستم گرفتم . کمی باهاش بازی کردم و بعد گذاشتمش تو دهنم . از آخرین باری که کیر خورده بودم خیلی وقت می گذشت. ولی به محض این که کیر پیمان را به دهن گرفتم تمام اشتیاقی را که به کیر داشتم و سال ها بود فراموش کرده بودم دوباره در من زنده شد . کمی بعد پیمان گفت برمی گردی بکنمت ؟ گفتم بزار برم خودم را تمیز کنم . پاشدم رفتم دستشویی . هم خودم را تمیز کردم و هم با انگشت سوراخم را بازکردم و خیلی زود برگشتم . دیدم پیمان همچنان با کیر علم کرده جلوی کامپیوتر وایساده . دستش را گرفتم و بردم تو تخت خواب . برگشتم و گفتم حالا هر کاری دوست داری بکن . برخلاف انتظارم سریع کیرش را نذاشت در کونم . اول با ژلی که من بهش داده بودم انگشتش را لیز کرد و شروع کرد به مالیدن سوراخم . خیلی حال می داد . با وجود این که من مدتی بود که انواع اشیا را به خودم فرو می کردم ولی انگشت کس دیگه چیز دیگه ای بود . کمی بعد کیرش را گذاشت در سوراخم. از احساس حرارت و کلفتی کیر جلوی سوراخم مست شدم . کمی فشار داد . با وجود این که کیرش کلفت بود و به راحتی تو نمی رفت و تا حدودی درد هم داشت ولی آنقدر حشری شده بودم که اصلا درد برام مهم نبود . وقتی دیدم خیلی آرام آرام داره تو می کنه خودم کونم را به عقب فشار دادم . طوری که کیرش تا ته تو بره . همین که کیر پیمان تا ته تو رفت شروع کرد به شاک زدن . گفتم پیمان جان عجله که نداری؟ گفت نه . گفتم پس جوری بکن که بیشتر طول بکشه . پیمان هم بدون این که همان پوزیشنی که اول انتخاب کردیم را عوض کنه شروع کرد به شاک زدن . فقط گاهی اوقات چند لحظه مکث می کرد ودوباره شروع می کرد . در کل بیش از 6 -7 دقیقه نتونست دوام بیاره و آبش اومد . بیحال افتاد روی تخت. من هم کنارش دراز کشیدم . بعد از حدوداَ نیم ساعت که البته دراین مدت گه گاه دستی به بدن من می کشید از تخت بلند شد و رفت دستشویی . بعد از برگشت شروع کرد به مالیدن کیر من . من هم که حسابی حشری بودم زود کیرم راست شد . دیدم پیمان کونش را کرد طرف من و گفت حالا تو بکن . ازش پرسیدم سوراخت را باز کردی ؟ گفت آره . من هم سریع کیرم را گذاشتم در سوراخش و فشار دادم . تقریباَ بدون مشکل کیرم تا ته رفت تو کونش . تو این مدت من کون زن ها و دختر های زیادی گذاشته بودم ولی این بار هم مثل وقتی کیرم رفته بود تو کون حمید ، یک احساس خاصی داشتم . به نظرم کون مردا باحال تر از کون زن ها است. هم سفت تره و هم گرم تر . شروع کردم به تکان دادن کیرم . من مثل پیمان به یک پوزیشن اکتفا نکردم و هر از گاهی تغییر وضعیت می دادم . گاهی هم با کیر پیمان ور می رفتم . حدوداَ از زمانی که کیرم رفته بود تو بیست دقیقه می گذشت که پیمان حالش خراب شد . داشت کم کم از حال می رفت . من سرعت شاک هام را زیاد تر کردم و بعد از چند لحظه ارضا شدم ولی پیمان را به حال خودش رها نکردم . کمی دیگه با کیرش ور رفتم که پیمان برای بار دوم ارضا شد .

......
ادامه دارد

# : 29 Sep 2008 17:28


من عاشق سر گذشت تو شدم بابک واقعا قشنگ وساده توصیف میکنی .
من هم یه جورایی سرگذشتم مثل تو میمونه ولی من همیشه طرفو با سکس نمی خوام ی هجورایی عاشق میشم و با رفتن اون من ضربه می خورم.

# : 30 Sep 2008 00:13 | ویرایش بوسیله: deepblue2010


سلام دوست من

قبلاَ هم گفتم . این داستان ، داستان من نیست . این سرگذشت رو از یه وبلاگ خیلی قدیمی دارم نقل می کنم . اون وبلاگ مدتهاست که تعطیل شده . منم دلم میخواد که نویسنده اصلی اون وبلاگ این داستان رو اینجا ببینه . من فقط یه چندتا غلط تایپی و املاییشو گرفتم .
به هر حال خوشحالم که خوشتون اومده .
در مورد عشق هم .... چی بگم .... همیشه خطر بی وفایی و نامرادی وجود داره ....چیکار میشه کرد .....

# : 30 Sep 2008 06:19


===============================================================
چگونه منو چاقال کردن
============
بي اختيار دستم رو جلوي خودم نگه داشتم و بهش گفتم سعيد تو رو خدا اذيت نكن ديگه بده مي خوام برم.
يه چند تا كار انجام ميدي بعدش ميري گفتم جون هركي دوست داري ولم كن.
اومد بيرون اب و گفت تصميم با خودته يا الان دنبال من مياي بالا رو تخت مي خوابي يه حال كوچولو به من ميدي و مايو و باقي لباسات رو مي گيري و ميري و الا مجبوري بدون لباس تا خونتون بري مي توني هم تا 4 بعد از ظهر كه مامان بابام ميان همينجا باشيتا بيان نجاتت بدن!بعد هم در حالي كه مي خنديد در استخر رو باز كرد و رفت طبقه بالا.منم وسط استخر لخت مادر زاد داشتم فكر مي كردم كه چي كار كنم.به خودم گفتم مي رم بالا هركار گفت مي كنم لباسم رو ازش ميگيرم بعدش هم ديگه اصلا بهش كاري ندارم باهاش استاديوم هم نمي رم.رفتم بالا و به سمت اتاقش رفتم ديدم داره با لپتابش ور ميره تا منو ديد اومد طرفم و گفت افرين دختر خوب مي بينم كه خودت راضي شدي.عيب نداره اولش يكم اذيت كردي ولي مي دونستم ارزشش رو داره.بهش گفتم باهام درست حرف بزن مسخره بازي كني ميرم ها.گفت حالا كه اينو گفتي بهت مي گم جنده. خوبه؟جنده كوچولو برو رو تخت بخواب يه دست جق بزن تا ابت بياد هروقت ابت اومد مي زارم بري منو مي گي فك كردم اين ديوانه شده گفتم بعدش ميزاري برم گفت اره عزيزم هروقت ابت اومد ميزارم بري گفتم اخه من ابم نمياد هنوز.گفت اي بابا جنده كوچولو واقعي هستي ها! عيب نداره برو بخواب چق بزن.من رو ميگي مونده بودم چي كار كنم سريع رفتم رو تخت خوابيدم با خودم گفتم الان كار بدتر مي خواد ازم.كيرم كاملا خوابيده بود و هيچ رقمه بالا نمي يومد خلاصه چشهامو بستمو يه صحنه لذت بخش تصور كردم از فكر سعيد اومدم بيرون و يه ان موقعيتم رو عوض كردم تو يه فاز ديگه رفتم خلاصه تقريبا 1 دقيقه طول كشيد تا بدنم لرزيد و بي حال شدم .تو همين حال بود كه اومد كنارم خوابيد و گفت نوش جان حالا يه ساك اساسي هم واسه من بزنو برو گفتم اخه تو قول داده بودي گفت اره عزيزم الانم بهت مي گم واسم ساك بزن و برو من دستم رو گزاشتم رو كيرش و عقب جلو كردم يكم كه گزشت گفت با دهنت هم ليس بزن من گفتم نمي خوام بدم مياد اونم سرم رو به طرف كيرش فشار داد و گفت جنده ها همه چيز دوست دارن.يكم كه گزشتت سرم رو محكم به كير گندش فشار داد و تا ته كيرش رفت تو گلوم اخه تا اون موقع داشتم ليس مي زدم فقط .حالم داشت به هم مي خورد يكم از پشماي زياد كيرش هم رفت تو دهنم ديگه اوضاع واقعا سخت بود نفس هم با بينيم مي كشيدم كه يهو يه اهي كشيد و دهنم پر از اب شد ديگه واقعا داشتم خفه مي شدم كيرش رو در حالي كه تو دهنم نگر داشته بود گفت غورتش بده خوشمزه هست من اصلا خيال همچينكاري رو نداشتم با خودم گفتم الان كيرش رو در مياره منم مي رم سريع دهنم رو خالي مي كنم به دقيقه گزشته بود و كيرش هنوز تو دهنم بود من هم از اجبار ابش رو غورت دادم .
يهو ولم كرد و دراز كشيد روي تخ منم از اين فرصت استفاده كردم مايوي خيسم رئ از دستش كشيدم و دنبال لباسام گشتم كه بهم گفت تو كمد ورشون دار منم لباسام رو از كمد ورداشتم و در عرض 30 ثانيه پوشيدم رفتم دستشويي صورتم رو شستم و به سمت در رفتم در خونه رو باز كردم و از خونه رفتم بيرون قبلش داد زدم و بهش گفتم فك نمي كردم اينقدر نامرد باشي به بيرون كه قدم گزاشتم داشتم از خوشحالي بال در مي اوردم اصلا اسمون يه رنگ ديگه بود يه نفس بلند كشيدم و هواي تازه رو استشمام كردم.
فرداي اونروز بعد از ظهر بود كه زنگ زد خونمون مامانم گوشي رو بهم داد منم واسه اينكه ضايع نشه سلام كردم.پشت تلفن اروم حرف مي زد و بهم گفت سلام عزيزم ديگه نمياي پيش ما گفتم نه تا اخر عمرم نمي خوام ببينمت.گفت مي بيني عزيزم اگه نبيني فيلم اتفاقات ديروز رو كه با لپ تابم گرفتم رو مي دم مامانت ببينه تا بفهمه پسرش به هواي استخر ميره خونه مردم واسه جق زدن و ساك زدن حالا اگه مي خواهي مامانت اينا فيلمو نبينن فردا بعد از مدرسه به اين ادرس بيا بايد به دو سه نفر يه كون كوچولو بدي فكر كنم تا شب كارت تموم شه البته پولش رو هم بهت مي ديم نگران نباش.و بدون اينكه منتظر جواب من باشه تلفن رو قطع كرد.
=====================================================================

# : 30 Sep 2008 22:46


سكس گي با پير مرد 70 ساله
چند سال قبل هنگامي كه 24 سال بيشتر نداشتم يكي از دوستانم فروشنده قطعات يدكي لوازم خانگي مثل قطعات يخچال فريز يا جاروبرقي يا غيره بود به من گفت كه ميخواد بره تهران تا بتونه چند تا موتور يخچال بخره به همين خاطر از من خواست كه همراش برم تهران يه روز از شهرستان حركت كرديم و اماديم تهران چه شهر قشنگي بود همه چيزش قشنگ بود چون ادرس صنف قطعات يدكي لوازم خانگي رو بلد نبوديم به همين خاطر به يك موتور سوار كه كارش مسافر كشي بود گفتيم تا مارو به اونجا ببره اون با موتورش جلو حركت ميكرد و ما با ماشين وانتي كه داشتيم از عقبش تعقيبش ميكرديم تا رسيديم جايي كه تو اون خيابون تعداد زيادي مغازه قطعات يدكي بود با چند ساعت الاف شدن در اين مغازه واون مغازه و خريد 50 تا موتور يخچال حركت كرديم كه بيايم خونه اما ديديم حالا ديگه غروب شده دوستم گفت بيا امشبو يه جايي مثل پارك بخوابيم فردا صبحش حركت كنيم اخه نميشد مسافرخونه بگيريم چون جنس بالا ماشين بود به همين خاطر رفتيم پارك لاله ماشين رو زديم كنار پارك يه چند تا فرش انداختيم كنارماشين همون جا خوابيديم نميدونم چرا خوابم نميبرد در طول شب همش ادم از اونجارد ميشد يه چند باري اين دنده اون دنده گشتم ديدم نه بابا خواب به چشمام نمياد به همين خاطر گفتم برم دستشويه پارك بعد هم قدمي بزنم شايد خسته بشم خوابم ببره بلند شدم ديدم دوستم كه خوابه و داره پادشاه هفت اسمونو تو خواب ميبينه بدون سرو صدا از كنارش بلند شدم ورفتم سمت دستشويي ها پارك تو مسير حركتم زير هردرختي رو كه نگاه ميگردي پسري با دوست دخترش وعده گذاشته بودن و امدن تو پارك با هم حال ميكردن اونقدر جلو رفتم تا رسيدم دم دستشويي رفتم توبعد از قضاي حاجت اومدم بيرون اومد بيام طرف ماشين كه ديدم يه نفر داره صدا ميزه برگشتم تو تاركي دنبال صدا ميگشتم تا ديدم پيرمردي با موهاي سفيد با ريش و سبيل كاملا ماشين شده منو صدا ميزنه به من گفت اقا پسر بيااينجا كارت دارم رفتم طرفش گفتم پدر كاري داري گفت بيا اگه كاري نداري بشين اينجا باهم حرفي بزنيم منم ديدم موقعيت خوبيه تا يه جور سرمو گرم كنم رفتمو كنارش نشستم گفتم خوب پدر بگو ببينم اينجا چه كار ميكني گفت هيچي منم خوابم نميبرد اومد قدمي بزنم به من گفت بچه كجايي گفتم بچه شهرستان گفت خوب از شهرستانتون بگو منم يه كم از شهري كه تو اون زندگي ميكردم توضيحاتي دادم اما اون هي ميخواست سوالي از من بپرسه كه روش نميشد و هي طفره ميرفت يه نيم ساعتي كه سوالات الكي از من پرسيد اخر دلشو به دريا زد و از من پرسيد ببينم تو شهرشماكسي هست كه كونم بده گفتم اره گفت تو چي ميكني يا مي دي گفتم من زياد اهلش نيستم اما اگه يه بچه خوشگل پيشنهاد بده من ميكنم گفت بينم كيرت بزرگه گفتم اي بدك نيست گفت ميتونم ببينمش تعجب كردم چي اخه به چه درد تو ميخوره گفت ببينم دوست داري منو بكني عرقم زد سرخ شدم اومدم بلند شم ديدم دستمو گرفت به التماس منو نشوند كنارش گفتم اخه مردي به سن وسال تو چرا بايد اينجور باشهگفت من از بچگي عادت كردم بايد هروز به يه نفر بدم به قيافش نگاه كردم پيش خودم گفتم ببين شانستو تو اين تهرون همه رو برق 1000 ولت ميگيره منو چراغ نفتي گفتم بابا دست از سرم بردار من اهلش نيستم به التماس افتاد گفت لااقل اجازه بده برات ساك بزنم ترسيدم با اين وضعيي كه اون داره اگه كيرمو نشونش بدم كيرمو با چاقو ببره گفتم نه برو پي كارت دست گذاشت رو كيرم شروع كرد به مالوندنش كم كم داشت خوشم ميومد پيرمرد هي باخودش حرف ميزد ميگفت من قربون اون كير كلفتت برم دستشو دراز كرد ودكمه شلوارمو باز كرد وبادستش برام جلق ميزد كيرمو از تو شرت در اورد تا نگاهش به كيرم افتاد اول شروع كرد به بوسيدنش بعد هم يه زبون به سر كيرم زد جايي نشسته بوديم كه تو تاريكي بود وهيچ كس از اونجا رد نميشد شروع كرد به خوردن كيرم با ولع خاصي ميخورد منم نگاهش ميكردم حالا دوست داشتم پيرمرد رو بكنم ولي منتظر بودم خودش بگه يه چند بار خوردن كيرم بهم گفت ميخوايي منو بكني گفتم اره اما جايي نداريم اينجا كه نميشه گفت من جاش رو دارم ميايي؟ گفتم اگه جاش مطمعن باشه اره گفت پس شلوار تو بپوش دنبال من بيا به دنبالش حركت كردم يه كم ترسيده بودم گفتم نكنه بخواد بلايي به سرم بياره رفتيم پشت دستشويي هايه پارك يه اتاق جدا بود پيرمرد به من گفت اين انباراين دستشويي هاست كه تو اون وسايل نظافت دستشويي ها رو تو اون نگه ميدارند گفتم خوب اين كه قفله گفت اين قفل دكوريه خرابه بعد با يه زور قفل رو فشار داد قفل از هم باز شد وار اتاق شديم از پشت در رو بست به من گفت خيالت راحت باشه تا صبح زود كه مسول دستشويي ها مياد كسي كار ما نداره پشيمون شده بودم ديگه اون شورو شوق اوليه رو نداشتم گفتم ول كن بيا بريم گفت نه بايد منو بكني گفتم از كجا بفهمم كه تو ايدز نداري رفت گوشه اي چند تا كاندوم اورد گفت اگه ميترسي بيا استفاده كن منم از اون گرفتم گفتم ببين ديگه صرف نميكنه كاملا لخت بشيم باشه گفت باشه كنار ديوار ايستاد و به من گفت بيا از عقب بكن كون سفيدي داشت كيرم راست نميشد ولي با چند بار كشيدن رو كونش كيرم راست شد كيرمو گذاشتم داخل كون وكمي هلش دادم نميدونستم كجا داره ميره بهش گفتم ببينم الان كيرم كجاست گفت الان تو كونمه ديگه گفتم بابا پس چرا من هيچي متوچه نميشم نگاه كردم ديدم راست ميگه ولي از بس گشاد بود ديگه اصلا من هيچ احساسي نداشتم ديدم فايده نداره گفتم بيا به پهلو بخواب خوب كونتم تنگ بگير شايد بشه اونم همانطور كه گفتم خوابيد اي بد نبود حالا ميشد متوجه شد كه حداقل داريم يه كون رو ميكنيم يه 10 دقيقه اي رو كون حاجي كار كرديم تا ابمون اومد همشو خالي كردم تو كون پيرمرد تا كيرمو از كونش خارج كردم اونم شروع كرد به ساك زدن برام يه كم ابم كه تو كيرم بود با مك زد بيرون اورد وخورد گفتم كاري نداري من بايد برم شايد دوستم بيدار شه دنبال من بگرده گفت من هرشب همينجا پاتوقمه گفتم من اولين و اخرين بار بود كه تو رو ديدم فردا هم ديگه تهران نيستم اومدم بيرون تو سياهي شب خودمو گم گور كردم تا نتونه منو پيدا كنه رفتم كنار دوستم ديدم هنوز خوابه منم خوابيدم فردا صبحش به طرف خونه حركت كرديم همش فكر ميكردم اخه من چطور تونستم اين كار رو بكنم

<< 1 ... 9 . 10 . 11 . 12 . 13 . 14 . 15 . 16 . 17 . 18 . 19 ... 20 . >>
جواب شما
         

» نام  » رمز عبور 
برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.
 

Powered by MiniBB