[go: up one dir, main page]


« بهشت30(قسمت آخر) |صفحه اصلی

بهشت29


یکی از کاناپه ها خالی بود ، رفتم اونجا نشستم ، فریبا رفت طرف فرهاد واونوبوسید ودستی به موهای مشگی اون کشید وایستاد پیشش!!..... منیر بغل دست فرهاد نشسته بودو یکدستشو گذاشته بود روی رون فرهاد ، پرستو تو آشپزخونه بود ، نگاه ساعت توی پذیرائی کردم دیدم ساعت سه ونیمه وما هنوز سرحال وقبراق نشستیم ، پرستو تعدادی لیوان ومقداری یخ گذاشته بود توی یک سینی وآورد گذاشت روی میز وسط مبل ، یک نگاه بمن کردوگفت : امیر جون تو گرسنه ات نیست ؟..... فریبا جون توچطور ؟ .. چون ما قبل ازاینکه شما بیائید یه مختصر ته بندی کردیم!..... حالا میخوان کمی هم مشروب بخورن!.....
گفتم : پرستو جون اگه چیزی هست بیار منکه میخورم ... فری جون هم حتماً گرسنه اشه میخوره!........
پرستورفت ومقداری کباب که تو فر گذاشته وگرم کرده بود با مقدار سالاد وسبزی گذاشت رو میز نهار خوری وتعارف کرده که من وفریبا بریم بخوریم......
بعداز صرف کمی غذا که من وفریبا باهم خوردیم ، برگشتیم پیش بقیه.....
فریبا بغل دستم نشست وخودشو چسبوند بهم!.... مثل اینکه میترسید فرار کنم!... دستشو هم گذاشت روی پام....... منم از خدا خواسته .... از گرمی تنش حال میکردم ومخصوصاً پاموچسبوندم به رونای سفید ومرمریش!......
محسن گفت: خوب داریم به صبح نزدیک میشیم!... بمن که خیلی خوش گذشته ... اینو میگم که شماها هم روتون باشه بگین !...... فقط مونده یه نیمساعتی با فریبا جون خلوت کنم !.... راستی اینوهم بگم ما یعنی من ومنیر جون هفته آینده نیستیم!.....
من پرسیدم : چرا؟..... مگه جائی دیگه برنامه دارین؟......
محسن گفت : نه ! امیرجون..... از طرف شرکت واسه خرید یک کارخونه ونحوه کار اون وعقد قرار دادبا سازندش قراره برم آلمان ... چون نمیدونم این سفر چقدر طول میکشه اینه که منیرو هم همرام میبرم!....
پرستوکه گوشاشو تیز کرده بود گفت:ووواه.... چطور شد یک دفعه این سفر پیش اومد !.... مخصوصاً الان که تازه با فرهاد خان وفری جون آشنا شدیم وخواستیم واسه هفته آینده یک برنامه بهتری بزاریم؟......
محسن: گفت نه همچی یکدفعه هم نبوده مدتیه که تو این برنامه هستیم ، منتها شرکت منتظر تائید کارخونه بودکه چند روز پیش تائیدیه اون رسید وقرارشد هرچه زودتر برم وکارو تموم کنم.......
و ادامه داد:..... حالاکه شماها دیگه خوب با هم آشنا شدین ، خوش بگذرونید!..... مبادا چون من ومنیر نیستیم برنامتونو تعطیل کنین!... دوست دارم وقتی برگشتیم ببینم این برنامه ادامه داره وشبهای خوشی با هم دارین!......
گفتم : خوب سعی خودمونو میکنیم ولی نبود شماها برامون خیلی سخته!.... حالاچه مدت این سفر طول میکشه؟!....
محسن گفت : اگه کار خوب پیش بره شاید دو ماهی طول بکشه ..... ولی خوب بلااخره میایم.......
پرستو : گفت خیلی حیف شد؟؟.......
محسن : گفت خوب !... از این حرفا بگذریم..... دیگه خودتون میدونید !.... حالا فریبا جون تکلیف من با توخانم خوشگله چیه؟!..... چیکار باید بکنم؟.....
فریبا در حالیکه خودشو بیشتر بمن می چسبوند گفت:.. محسن جان بخدا خیلی درد دارم..... اگه نه ....
فرهاد پرید تو حرف فریبا وپرسید : چیه فریبا جون ؟.... محسن چی میخواد؟!.....
فریبا گفت: فرهاد جون ! آقامحسن چیزی میخواد که تو دوست نداری !.... ولی آخه خیلی درد داره!.....
فرهاد گفت: خوب حالا یه کاریش بکن!.... نمیتونی کمی تحمل کنی؟!.........
فریبا گفت : آخه تو نمیدونی آقامحسن چی داره؟!.... اگه نه دوست دارم راضیش کنم!..... ولی آخــــه!!........
محسن گفت: فری جون قول بهت میدم هیچ ناراحت نشی ودردنگیره؟!... خوبه؟!.... ببین ما داریم میریم ممکنه دیگه همو نبینیم... هـــــا !.... راضی میشی دلشکسته برم؟!.......
فریبا یواش ازمن پرسید: امیر چی میگی ؟!.... توناراحت نمیشی؟!....
گفتم : میل خودته!... اگه میتونی دردشو تحمل کنی خوب عیبی نداره!..... حالا واسه اون همین یک دفعه است!....
پرستولیوانا را پر مشروب کردوگفت : اینجوری نمیشه !... مشروبه را بخورید بعد تصمیم گیری کنید !..... من مطمئنم که فریبا بعد از مشروب قبول میکنه!...... من اگه جای فری جون بودم همینجا محسنو راضی میکردم!... یه بارهم همین کارو کردم!.....
همه دست زدن!.......
پرستو لیوانای مشروبو تقسیم کردوهرکه هم براخودش مزه اشو از رو میز برداشت ... فقط من وفریبا مزه هار ا تو دهن هم گذاشتیم واز هم لب گرفتیم!!......
دیگه ساعت نزدیکای چهار صبح بود .... مشروبه خوب گرممون کرده بود.... فرهاد خوابش گرفته بود... گاهاً چشاش میرفت روهم!!... پرستو هم خسته به نظر میرسید وخمیازه میکشید.....
محسن که داغ کون فریبا بود .... حسابی تو کف بود!... دیگه طاقت نیاورد وگفت: .. خوب پاشو خوشگل خانوم!... توکه منوکشتی!....... دارم میترکم!!......
فرهاد چشاشو باز کردوگفت : فری جون پاشوعزیزم!.... پاشو!......
پرستو گفت: همینجا!!...... ماهم ببینیم!!.....
فریبا گفت: آخه اینجا که نمیشه!!........ تواتاق !.....
منیر گفت : خوب تو اتاق ماهم میایم!.........
فرهادروشو طرف فریبا کردوگفت: واست چه فرقی میکنه !... اگه قرار باشه همه بیان تو اتاق خوب دلت میخواد؟!.... پاشو تمومش کن من خوابم میاد!..... محسن جان همینجا قال قضیه را بکن !......
فریبا گفت:... اِه... فرهاد !.... خوب توبرو بخواب!... چیکار ما داری؟! من دوست ندارم اینجا!.....
محسن گفت : خوب عزیزم تواتاق!... باشه... پس پاشو ! یا بیا م بغلت کنم ببرمت تو اتاق؟!... هــــان؟؟.....
پرستودوباره گفت: من میگم اینجا بهتره!.... خوب همه راحت نشستیم ونگاه میکنیم!... اشکالش چیه؟!.... دیگه سکس خانوادگی تواتاق وتو هال نداره!..... منیر جون سر میزو بگیر ببریم اونور تا جاشون واشه!!.....
منیر وپرستو میزو از وسط برداشتن وپرستو رفت طرف اتاق وقتی برگشت وازلین را آورده بود!!.....
محسن هم پاشد !..... وقتی پاشد همه دیدن که دسته بیلش داره شلوارکشو پاره میکنه!!.....
فریبا روشو طرف فرهاد کردوگفت : فری جون ببین!!... ببین چه گـــُـنده س!... خوب نمیتونم اونوتحمل کنم؟.....
همه نئشه مشروب شده بودن!!.....
فرهاد گفت: فری جون دارم میبنم کور که نیستم مگه چقدفرقشه؟!......
پرستو اومد طرف محسن وگفت: فرهاد جون اونقداهم که فریبا میگه نیست !!.... نگاه کن!... ونشست جلوی محسن وشلوارک محسنو کشید پائین!.... کیر محسن مثل فنر پرید بیرون!!......
فریبا نگاش کردوگفت : واااااا نیگاش کن!... چــــه کلفته؟!.......
پرستو سر کیر محسنو کردتودهنش وشروع کرد به ساک زدن !..... اون سعی میکرد کاری کنه که صدای ملچ ملچ اون شنیده شه!!....
فرهاد گفت: فری جون پاشو!..... پاشو پرستو جون کمکت میکنه !!.....
فرهاد روشو طرف منیر کردوگفت: .. منیر جون میشه توهم محبت کنی فری جونو آماده کنی؟؟....... دوست دارم این آخر شبی یک سکس جانانه وزنده از فری جون ببینم!....
حرفای فرهاد بوی مستی میداد مثل این بود که مشروب اونو گرفته بود!..... چون ادامه داد وگفت: دوست دارم ببینم محسن خان با این کیر کلفتش چه جوری زنمومیکنه؟!.... امیر خانو که دیدم چطوری اونو از کون میکرد!!....... حالا ببینیم آقا محسن چیکار میکنه؟!...... آدم وقتی می بینه یکی جلو روش داره زنشو میکنه چه حالی بهش دست میده!!..........
محسن روشو طرف فرهاد کردوگفت : جان من خوشت میاد همینجا آخ واوخ... فری جونو بشنوفی؟!.........
نمیدونم فرهاد چی میخواست بگه که........
فریبا پاشد ودرحالیکه میرفت طرف محسن گفت: فری جون دیگه بسه!.... نمیخواد اینقد سخنرانی کنی!!... بهتره چشاتوخوب واکنی ویاد بگیری!!.....
فریبا همون وسط شرتشو کشید پائین واز محسن پرسید: چیکار کنم؟!.... بخوابم ؟؟... یا زانوبزنم؟..... ولی ترا خدا یواش دردم نگیره!..... وای نیگاه چقدره؟!....
فریبا دولا شد وشرتشو کشید پائین کون برجسته وسفیدش بهتر وبیشترپیداشد..... اون یه قر به کونش داد ویه نگاه هم بمن کرد!!.....
ازدیدن کون فریبا کیرمنم مثل فنر از جاش پرید وقد راست کرد!......
پرهام